نمونههایی که آوردم البته نمونههایی هستند تفسیربردار. مطمئناً وقتی علیرضا افتخاری، علی معلم و کاوه لاجوری (که تفاوتهای بسیار زیادی با هم دارند) این یادداشت را بخوانند، یا به آن اعتراض میکنند و یا توضیح خواهند داد که وضعیت چنین نیست. اما چرا این همه توجیه؟ بعضی اوقات، سکوت کردن و هیچ حرفی نزدن بسیار بهتر است از گفتن سخنانی که پیامدهای دردسرسازی دارد. گاهی ارزش آدمی به کارهایی نیست که میکند بلکه به کارهایی است که نمیکند. به نظر من باید در چنین وضعیتی، حال و روز کسانی را دید که میخواهند به وطنشان برگردند اما نمیتوانند. باید حال کسانی را دید که تا همین یک سال و اندی پیش، نه سودای تغییرهای بنیادین در سر داشتند و نه اصلاً اهل سیاست بودند و ناگهان این سیل بلا، آنها را به مسیر دیگری انداخته است. فهم این اتفاقات در این بستر است که معنا میدهد. ایرانیها تنها همان کسانی نیستند که اکنون به هر دلیلی در حیطهی مرزهای جغرافیایی ایران ماندهاند. نه میتوان کسانی را که در ایران هستند، در ایران ماندهاند یا به ایران بازگشتهاند (به هر دلیلی) ملامت کرد و نه میتوان آنها را که خارج هستند یا ناگزیر به هجرت شدهاند سرزنش کرد که چرا چناناند (و به اینها بیفزایید کسانی را که از ته دل میخواهند – باز به هردلیلی – از ایران خارج شوند ولی نمیتوانند). مسأله در بحران مشروعیت عمیق و ریشهداری است که روز به روز بر ابعاد آن افزوده میشود. چشم بستن بر این فروشکستن و تزلزل مستمر آن مشروعیت و اقبال عمومی و مردمی است که از بیخردی یا بیمسؤولیتی است.
پ. ن. این یادداشت گودری لوا هم بحث را البته از زاویهای دیگر دیده و همان نوشتهی کاوه را نقد کرده است.
نوشتههای مرتبط:
- آیینهی مهرآیین دو-سه روزی است که این آواز شجریان با نی حسن...
- آه باران! ای امیدِ جانِ بیداران! ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید این گیسو پریشان کرده...
- بهارِ آمده از سیمِ خاردار گذشته… قطعات زیر از آلبوم «به نام گل سرخ» است با...
- با دست و زبانی آلوده نمیتوان فساد و تباهی را زدود – حتی به فتوا! حیرتآور به نظر میرسد که کسی بتواند پیاپی دروغ بگوید...
- خجسته باد این پیروزی! هر اندازه که رأیام را به موسوی مشروط کرده بودم...