فرصتِ بیداد

هیچ کس نیست که خودش را متهم به نادانی و بی‌عقلی کند. همه دوست دارند چهره‌ی دادگر، خردمند، آزادی‌خواه و عدالت‌پروری داشته باشند. این آرزوی آدمی است. ولی تاریخ نشان داده است که کم نبوده‌اند کسانی که دم از آزادی و داد زده‌اند اما تا مجالی یافته‌اند بردگی و بندگی را گسترانده‌اند و بیدادگری کرده‌اند. تاریخ بشر، نقاطی درخشان هم دارد و همه تباهی و تیرگی نیست. این درخشندگی میان آدمیان توزیع شده است. و این همان آدمی است که کرامت و عزت دارد و خدا را در زمین خلافت می‌کند (به هر معنایی که از خدا بفهمیم؛ این مضمون حتی برای ناباوران به خدا هم می‌تواند معنا داشته باشد!).

در یادداشتِ پیشین آوردم که سخن گفتن از آزادی و عدالت برای پای‌بند بودن به آن‌ها و پروراندن‌شان کفایت نمی‌کند. حتی داشتن یک نظام فکری و سیاسی که در آن اعتنای فراوانی به این مقوله‌ها شده باشد و از غنای نظری قابل‌توجهی دراین عرصه‌ها برخوردار باشد، باز هم تحقق آن‌ها را ضمانت نمی‌کند. این البته نتیجه نمی‌دهد که پس هر نظام فکری برای رسیدن به این‌ها خوب است و ساز و کارهای لازم را برای تحقق آن‌ها دارد. بی‌شک بعضی از نظریه‌ها و نظام‌ها امکانات و تمهیدات بهتری برای فراهم کردن و تحقق آن موازین دارند. اما عنصر اختیار، انتخاب و تشخیص آدمی همیشه رکن کارگشای این جهت‌گیری‌هاست. و هیچ انسانی نیست که تهی از میل به ضایع کردن آزادی و عدالت باشد. سایه در جایی در بانگ نی می‌گوید:
آن همه فریاد آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندان‌بان شدید

آن که او امروز در بند شماست
در غم فردای فرزند شماست

راه می‌جستید و در خود گم شدید
مردم‌اید اما چه نامردم شدید
همیشه می‌توان این ابیات را خطاب به نامردمان خواند و شنید. همیشه می‌توانیم عده‌ای را به آسانی نامردم ببینیم یا مردمی کمتری در آن‌ها سراغ کنیم. آسان است که وقتی مضمونی حکمت‌آمیز می‌شنویم بگوییم که این خطابش با ما نیست؛ ما که وضع‌مان بهتر از این‌هاست و ما که خطا نمی‌کنیم. همیشه می‌توانیم بگوییم که عمری است بر خودِ ما از همین ستم‌ها رفته است؛ چطور می‌شود ما خود بنای بیداد و ستم بگذاریم؟ پیوسته می‌توان بیت حافظ را با ذوق و شوق خواند که: واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌‌کنند / چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند. و می‌شود دایم خیال کرد این بیت اصلاً کاری به کار ما ندارد. همیشه می‌توان واعظ را جای دیگری جست‌جو کرد. می‌توانیم خیال‌بافانه خود را هم‌ردیف رندان ببینیم و دامنِ خود را پاک بدانیم. ولی این خیال‌اندیشی پیامدهای مهلکی دارد، به ویژه وقتی که چشم‌انداز و افق دوردست یا نزدیکِ آینده‌ی ما، جا به جا شدن ساختارِ قدرتِ سیاسی باشد.

وظیفه‌ی اخلاقی هر انسانی است که از خود حساب بکشد و در مراقبت بر سخن و اندیشه‌ی خود سخت‌گیر باشد. می‌شود همیشه در پی راه سعادت باشیم ولی تا به آن دوراهی سرنوشت‌ساز و تعیین‌کننده برسیم، همان کنیم که دیگرانی کرده‌اند که همواره ملامت‌شان کرده‌ایم. نمونه‌های گذشته و حالِ آن پیشِ روی ماست. چه تضمینی وجود دارد که ما خود چنین نشویم؟

فرصتِ بیداد و گریز از آزادی، همیشه در اختیار یکایک ما هست. دقیقاً به همین دلیل است که همیشه باید به کسانی که با قاطعیت می‌گویند اصلاً امکان ندارد ما ستم کنیم و با آزادی بستیزیم، مشکوک بود. هر کسی که بگوید که در اندیشه و عمل من هرگز جایی برای بیداد نیست و ساختار اندیشه‌ی من به شکلی است که ره به ستم نمی‌دهد، همیشه در معرض همین لغزش است که تا فرصتی فراهم شود باز هم زندان به پا کند ولو عمری در نکوهش زندان قلم و قدم زده باشد. زندان‌ها هم همیشه زندان قدرت و زورِ سرنیزه نیست. ما از زندان‌های کوچک‌تری آغاز می‌کنیم و آرام‌آرام به زندان‌های بزرگ‌تری می‌رسیم. از شکنجه‌‌های کوچک‌تر یا ظاهراً کوچک‌تری می‌آغازیم و به شکنجه‌های عظیم‌تری می‌پردازیم. ما از جُستنِ راه آغاز می‌کنیم و در خود گم می‌شویم. مردم‌ایم، اما به آسانی ممکن است نامردم شویم. این ابیات،‌ همیشه می‌تواند خطاب به ما هم باشد. ساده‌اندیشی و تبختر است که گمان کنیم این‌ها فقط خطاب به کسانی است که ما دشمن‌شان می‌پنداریم. این دشمن‌پنداری آفتی نیست که تنها در ذهن و ضمیر رقیب ما جا داشته باشد. ما هم بر آستانه‌ی همین مغاک‌ایم. هوشیارتر باشیم و فروتن‌تر از این.
بایگانی