@ 30 خرداد، 1390 به قلم داريوش ميم
عینالقضات بارها در نامههایاش و سایر نوشتههایاش به خواننده یادآوری میکند که آنچه میخواند مطالبی است ارزشمند که جای دیگری نمیتواند بیابد. خوانندهی ناآشنا ممکن است گمان کند این سخنان از سر تکبر یا عجب است. چنین تصوری بسیار از واقعیت فاصله دارد. عینالقضات در عین جوانی، هر چند شاگردی بزرگانی چون برادران غزالی را کرده است، خود عارفی اهل سلوک و کشف و تأمل است و مواجید معرفتی بلند او نتیجهی سلوک است.
عینالقضات در آغاز نامهی هشتاد و ششم میگوید:
«و به حقیقت دان که آنچه تو فهم کنی از مکتوبات من، بر قدر فهم و عقلِ تو بود. و آن را به تحقیق فهم کردن روزگاری دراز میباید و سلوکی تمام، چه آن راهِ پانزده سال سلوکِ من است. و باشد که آنچه به پانزده سال بر من کشف شد به پنجاه سال بر دیگری کشف نشود، تا گمانی غلط نبری. و تا در میان این أشغالِ بیکرانه هستی، فهمِ تو بدان حقایق نرسد». (نامهها؛ بخش ۲؛ ص ۲۰۵)
عینالقضات، سرّ قدمهای بلندی را که برداشته است به ما نشان میدهد اما همچنان این راه، راهِ آسانی نمینماید و در خلال همین عبارات هشدار میدهد که مخاطب او گرفتار مشغولیتهای بیکرانه است که مانع سلوکِ اوست. اما او در همین نامه، پرده از مهمترین و ابتداییترین مانع سلوک بر میدارد:
«بدایتِ این سلوک آن است که اول از تقلید مورّث برخیزد و بر تعصبِ کفر و اسلام، ستیزی پیش روی خود آورد (*) که در مذهبِ ما کفر و اسلام یک رنگ است. و این بدایتی است که عمرهای دراز سلوک برند و هیچ کس بدین بدایت نرسد. و چون بدایتِ سالکی فوق النهایات بود، تو چه دانی که نهایتِ او چه بود.» (نامهها؛ بخش ۲؛ ص ۲۰۶)
اینجا دو نکتهی مهم است: یکی اینکه عینالقضات به مخاطباش توصیه میکند که دست از تعصبِ دینی بکشد و معیارش برای فهم حقیقت این نباشد که فلان ملبس به جامهی مسلمانی هست یا نه (و در جاهای دیگر هم آورده است که اختلاف مذهب نمیتواند و نباید مانع فهم حقیقت شود). از همین روست که نزدِ او، معیار نه کفر است و نه اسلام بلکه باید پی چیزی بالاتر از این گشت. باقی ماندن بر مذهب به ارث رسیده و تقلیدی از پدر و مادر، راهی را برای رسیدن به حقیقت در اختیار اهل سلوک نمیگذارد. از راه تقلید، به تحقیق نمیتوان رسید.
نکتهی دیگر اینکه سادهدلان چه بسا گمان کنند بیمبالاتی و لاابالیگری همان چیزی است که قاضی همدانی در باب یکرنگ دانستن کفر و اسلام میگوید. بیشک – و بدیهی است – که چنین خیالی در خاطر قاضی سختگیر و اهل دردی چون عینالقضات به دشواری خطور میکند. سراسر زندگی او حکایت از پرهیز و ایمان و تقوا دارد، اما چیزی که از این دینورزی بیرون میآید درست همان چیزی است که دینورزان متعارف و علمای ظاهری از آن دورند: از دینورزی او تعصب نمیزاید. او با دینورزیاش هیچ کس را بیبهره از حقیقت نمیانگارد. گذشته از این، هیچ ملاک و معیاری مانع از این نمیشود که ذهنِ او به روی اندیشههای تازه بسته بماند. از همین روست که فرق نهادن میان کفر و اسلام نزدِ او (و برتری دادن یکی بر دیگری در مقام معرفت) چیزی نیست جز مانع سلوک. از همینجاست که سلوک آغاز میشود. بدایت سلوک عرفانی او آنجاست که از تقسیمبندیهای زاهدانه و فقیهانه عبور میکند و پا بر فرق علتها مینهد و همین است که تولدِ تازهی اوست.
همین مضمون کلیدی در بدایت سلوک است که یاریگر قاضی همدانی است در درکهای باطنی و تأویلی از دین. او پرهیزی و ابایی ندارد از اینکه ظاهریان به واسطهی تعابیر شطحآمیز و نامتعارفاش از دین، او را کافر هم بنامند. نزدِ او فرقی میان این دو نیست وقتی که ظاهریان بخواهند معیار تشخیصاش باشند. دربارهی این آراء شاذ او خصوصاً وقتی که به تفسیر باطنی او از نماز، روزه، حج، قیامت و احوال بعد از مرگ برسیم (مثلاً دربارهی عذاب قبر و برانگیخته شدن از گور)، بیشتر میتوان سخن گفت.
(*) تعبیر «ستیز پیش روی خود آوردن»، اینگونه که من میفهمم، یعنی گریبان خویش را گرفتن و با خویش چالش کردن.
[نامهی عينالقضات] | کلیدواژهها: , عينالقضات همدانی
داریوش جان! عبارت «ستیز پیش روی خود آوردن» را درمیانهی یک قلّاب، معنایی امروزین بیاری برای فهم مخاطب بسا مناسب است.