مفردات آزادی – ۱۱

مقایسه‌ی اتفاقات سال ۸۸ و اتفاقات سه چهار سال اخیر به ویژه اعتراض‌های پس از قتل مهسا امینی از بسیاری جهات درس‌آموز است و برای آینده ایران مفید. جنبش سبز با قدرت تمام برای پس گرفتن صندوق رأی ایستادگی کرد و نخستین دستاوردش را در انتخابات بعدی یافت. ولی با مرگ برجام به گل‌ نشست.

نظام جمهوری اسلامی هر مخالفتی با خواسته‌های خودکامانه‌ی رهبرش را فتنه یا اغتشاش قلمداد می‌کند (محمدرضا پهلوی هم رویکردش همین بود). گوش برای شنیدن صدای شکسته شدن استخوان‌های نظام هیچ وقت باز نیست. اما تجربه‌ی روانی مردم در این دوره‌ها چه بوده است؟

به گمان من در برخی مقاطع – و در موارد زیاد – مردم گرفتار امواج اختلال عصبی می‌شوند. حالتی است مثل مسخ شدن. این اتفاق در هنگامه‌ی خشم و خروش هیجان می‌افتد. وقتی با خودکامه‌ی خیره‌سری مواجه باشیم که به هیچ صراطی مستقیم نیست، این اولین اتفاقی است که می‌افتد.

استمرار آن اختلال عصبی که من نام‌اش را هیستری جمعی می‌گذارم بیش از آن‌که به سود مردم برای تغییر وضعیت باشد به نفع نظام حاکم برای استمرار استبداد تمام می‌شود. و این نکته بسیار مهم است. مردم چرا اعتراض می‌کنند؟ برای تغییر وضع موجود. چطور باید اعتراض کنند؟ به شکلی منتهی به تغییر.

 Panicked crowds rushing through the London bird market, following a false alarm of danger, Frontpage of French newspaper Le petit journal, October 21, 1923, Private Collection (Photo by Leemage/Universal Images Group via Getty Images)

آدمی اعتراض می‌کند برای تغییر نه برای استمرار وضعیت. ما مبارزه می‌کنیم برای زنده ماندن. برای پیروزی. نه برای شکست و ناکامی دستجمعی. غایت مبارزه کامیابی انسان است نه زوال جمعی انسانیت. به همین دلیل است که این پرسش بسیار موجه است که: اگر کارهایی که می‌کنید قرار باشد نتیجه‌ی معکوس بدهد باز هم این کارها را می‌کنید؟

این سؤال مهمی است: آیا ممکن است کسی با خودکامه‌ای مبارزه کند و به او اعتراض کند ولی نتیجه‌ی اعتراض‌اش به تداوم آن خودکامگی یاری برساند؟ بله. تاریخ این درس را به ما می‌دهد. تداوم به معنای ازلی و ابدی شدن نیست. تداوم فقط به معنای طولانی‌تر شدن است و بس. در نتیجه، کسانی که در مسیر مبارزه با استبداد دست خودشان را خالی‌تر می‌کنند و اردوی خودشان را کم‌تعدادتر اما پرسر و صداتر و پرغوغاتر، قدم در مسیر محتوم شکست و ناکامی دستجمعی می‌گذارند.

هیستری جمعی وقتی بر روان مردم غلبه کند، مهم‌ترین اولویت ابراز خشم و اعتراض است نسبت به بیدادگر. در این مسیر هر کسی که اندکی در برابر عوارض منفی غلبه‌ی هیجان کور هشدار بدهد، برچسب توجیه‌گر یا فلج‌کننده‌ی اعتراض‌های پرشور مردمی را می‌خورد (می‌شود «ضد انقلاب»).

هیستری جمعی مخرب است. هم برای خودمان. هم برای ایران. باید هیستری جمعی را مهار زد. کسانی را هم که در آتش هیستری جمعی می‌دمند باید مشخص و شناخته شده باشند (هستند ولی هنوز اثرگذارند). در این ‌آتش همه می‌سوزند. و متأسفانه بیدادگر دیرتر از همه قربانی این آتش می‌شود.

در هر اعتراضی به ویژه آن‌جا که پای عدالت و آزادی و انسان در میان باشد (مثل «زن،‌ زندگی،‌ آزادی») اولین و مهم‌ترین اولویت باید حفظ جان انسان‌ها و حفظ سلامت روانی و عقلی آن‌ها باشد. به یک دلیل ساده: ما اعتراض می‌کنیم برای زندگی نه برای مردن و نابودی.

بایگانی