هیچ انسانی بار خطاهای انسانی دیگر را به دوش نمیکشد. انسانها را هم بر اساس عملکرد خودشان در همان لحظهای که با آنها برخورد میکنیم میسنجیم نه اینکه در زمان و زمانهای دیگر و در دورهی متفاوتی از زندگی خودشان چگونه بودهاند. این قاعدهی انصاف و عدالت است. قاعدهی پرهیز از تبعیض است. البته انقلابیون همیشه مایلاند این قاعده را نادیده بگیرند و تنها در مواردی استثنایی به آن عمل کنند. دقیقاً به همین دلیل است که مطالعهی تاریخ انقلابها همیشه ضروری است. نزدیکترین انقلابی که ایران به چشم خود دیده است همین انقلاب ۵۷ بود با تمام تبعات سنگین و هزینههای هولناکی که به وسیعترین معنا روی دست ایران و ایرانیان گذاشت.
یکی از نمونههای فراموشنشدنی سوء عملکرد انقلابیون گذشته که امروز هم به وضوح در ناصیهی بسیار کسان میتوان دیدش، رفتاری بود که اسدالله لاجوردی با دکتر احمد مهدوی دامغانی داشت (استاد دانشگاههای تهران، هاروارد و پنسیلوانیا). اتهام مهدوی چه بود؟ «تبلیغ اسلام آریامهری و دعوت نکردن سردفتران به اعتصاب» (آشنا نیست برایتان این روزها؟). لاجوردی او را «طاغوتی» میدانست چون سند ازدواج شاه و همسرش در محضر او تنظیم شده. این آن چیزی است که ناماش را غلبهی جنون میگذارم. و همیشه مهم است که به خودمان مدام یادآوری کنیم که لاجوردیهای درونمان را مهار کنیم. گمان نکنید که لاجوردی چهرهی خبیث و مخوف تکرارناشدنی جمهوری اسلامی است. پیش از انقلاب ۵۷ نمونهاش را داشتهایم. الآن هم داریم و سوگمندانه باید بگویم که هیچ بعید نیست در آینده هم داشته باشیم.
اینکه میگویم نه اغراق است نه ترس در دل مردم ریختن. نشانههای بارز این رفتارها را همین امروز میشود دید. بسیار کسان را به خاطر خطاهای دیگران مجازات میکنند و روزی هزار بار در مجازستان فارسیزبانان و رسانههای «انقلابی» به دار میکشند. آن هم به خاطری آسوده و وجدانی در نهایت آرامش. چرا؟ چون فکر میکنند دارند علیه ظلم ایستادگی میکنند. لاجوردی هم فکر میکرد دارد طاغوتیها و ضد انقلابها را مجازات میکند.
مخاطب و هدف مبارزه را باید درست تشخیص داد. اینکه در ایران حاکمانی بیکفایت، مزور و ستمکاره بر امور ملت مسلط شدهاند و ایران را ویرانه کردهاند، دلیل نمیشود که من و شما بر دوست و رفیق و همسایه و خویشاوند خود سخت بگیریم و با آنها تلخی و درشتی کنیم. نوشتن گناه ظالمان به پای مظلومان هیچ کم از جنایت ندارد. واضح و روشن مثال بزنم. کم نشنیدهایم این روزها که اگر چنین و چنان نباشی و ننویسی و نگویی و موضع نگیری و فلان فریاد و بهمان نهیب را نزنی، بیشک مالهکش هستی و مزدور و «خونشور» و این سلسلهی مطول تطاول و اتهامزنی را نهایت و خاتمتی نیست. طرفه آن است که هر وقت خردمندی در برابر این افتراها قد علم میکند و تن به این خباثت ندهد، خود او را متهم به تخریب شخصیت (شخصیت تخریبگران و اتهامزنندگان) و پروندهسازی میکنند.
سخن را کوتاه کنم. برای آیندهای روشن در ایران نیاز به بلندنظری و سعهی صدر داریم. نیازمند خدای منتقم قاصم الجبارین نیستیم. آن خدای «دههی شصت» را همین الآن آقای خامنهای دارد به نوعی دیگر به میدان آدمخواری میفرستد. اگر قرار باشد خدای دیگری مثل خدای ناخدای دههی شصت بسازیم که باز همان آش است و همان کاسه. باز تکرار میکنم که این هشدارها نه خیالات است نه اغراق. کاملاً واقعی و جدی است. چند نمونهی امروزی برای شما مثال بزنم تا معلوم شود چقدر سقوط اخلاقی داشتهایم و چه اندازه در صفوف انقلابیون تباهیها رخنه کرده است.
مورد اول رفتاری است که با بهروز قمری تبریزی کردند. آن نابغهی دوران – شعبهی ولایت فقیه در شیکاگو – با ذوق و شوق وعدهی افشاگری دربارهی «نایاکی» بودن بهروز قمری تبریزی داد (بر وزن «ساواکی» و همتراز «طاغوتی» و «ضد انقلابی»). حالا بهروز قمری تبریزی کیست؟ استاد دانشگاه است. دانشوری است که اعتبارش به کوشش علمی و معرفتی اوست نه به بازیگری سیاسی و پروندهسازی برای این و آن و نه به «لابیگری» و دلالی سیاسی.
مورد دیگر احمد کریمی حکاک است. مدتی پیش فیلمی در مجازستان دست به دست شده بود که کسی در میانهی جمعی گریبان او را گرفته بود و با پرخاش از او مطالبه میکرد که بیاید دربارهی سلمان رشدی توضیح بدهد. یادآوری میکنم که در جمهوری اسلامی آدمهایی مثل احمد کریمی حکاک در صف مقدم حملات امثال کیهان شریعتمداری بودهاند. و باز احمد کریمی حکاک هم به همان جرمی آماج حملهی لمپنها شده بود که بهروز قمری تبریزی را مثلاً میخواستند/میخواهند با آن رسوا کنند به خیال خودشان.
این نمونههایی که مثال زدم تقریباً بدون هیچ استثنایی زیر عنوان جریانی انجام میشوند به اسم «کمپین ایجاد شرمساری». این بساط، بنیانی ضداخلاقی، ضد دموکراتیک و ضد انسانی دارد. بدون هیچ تعارفی. پرخاشگری و خشونتی دارد از همان جنسی که میان هواداران ترامپ در آمریکا میشد یافت (بله هیچ عجیب نیست که مروجان چنین کمپینی پیش از این بارها از ترامپ دفاع کرده بودند و او را منجی ایران و ایرانی قلمداد میکردند).
هنوز فراموش نکردهایم که پروانه فروهر – از قربانیان نامآور جمهوری اسلامی و از شهدای ملت ما – در سال ۷۵ در دانشگاه سیاتل دقیقاً با سخنانی مواجه شده بود از جنس سخنان مروجان کمپین ایجاد شرمساری. بشنوید سخنان پروانه فروهر را (به تأکید بسیار میگویم که اگر هم قبلاً دیدهاید یک بار دیگر با حوصله و صبر حتماً دوباره ببینیدش). با دقت بشنوید. و فکر کنید که چه اتفاقی افتاده است که باز هم برگشتهایم به همان نقطه. یعنی از اسدالله لاجوردی که مهدوی دامغانی را تا پای چوبهی اعدام میبرد، تا آدمهایی که به دلاوری مثل پروانه فروهر حملهور میشوند، تا کسانی که با احمد کریمی حکاک، بهروز قمری تبریزی و مسعود ادیب چنین میکنند، انگار جامعهی مدنی ما در منجلاب سقوط فرورفته است و یک قدم هم جلو نیامده است. انگار خود جمهوری اسلامی قدم به قدم خودش را در میان اینها بازتولید کرده است.
این نقدها را اگر امروز جدی نگیریم، فردا دیر است. خیلی دیر است. در این یکی دو روز یکی از بهترین واکنشها را در برابر پناهندگی برادران پیمان جبلی از حامد اسماعیلیون خواندهام. – که فکر میکنم با فاصلهی بسیار با هیچ کدام از آن مروجان بساط شرمآور شرمساری قابل مقایسه نیست: «آنچه در مورد برادران جبلی- میثم و مقداد- که مدتهاست عضوی از خانوادهی بزرگ انجمن خانوادههای پرواز هستند مهم است، پناهندگی به خارج از کشور نیست بلکه ایستادن در سمت درست تاریخ است. آنها سکوت نکردند.» فرزانگی و انسانیت یعنی اینکه یکی بفهمد «آنها سکوت نکردند» و دیوانگی چیزی جز این نیست که باید از همهکس انتقام گرفت و حتی برادر را به جای برادر محاکمه کرد. خوب دقت کنید که کسانی که این گونه ناجوانمردانه آماج تخریب واقع شدهاند بارها در این سالها سکوت نکردند و در سمت درست تاریخ ایستاده بودند. از مهدوی دامغانی بگیرید تا پروانه فروهر و مسعود ادیب. بله با هم فرقها دارند. ولی همراه ظلم و جنایت نشدند. اما برای این ابتذال مزین در متن این هسیتری جمعی، باید همه را دستجمعی شرمسار کرد ولو با بهتان، ولو با دروغ، ولو با پرخاش و لمپنیسم. برای اینکه متوجه شوید اوضاع چقدر وخیم است ببینید به حامد اسماعیلیون که تا چند روز پیش قدیس مبارزه حساب میشد چه حملاتی میشود. گشتی بزنید در فیسبوک و توییتر تا فضا دستتان بیاید.
آنها که لمپنیسم و بهتان را امروز میستایند یا در برابرش سکوت میکنند که مبادا در صفوف مبارزان رخنهای ایجاد شود یا جایی برای نفس کشیدن جمهوری اسلامی باز شود، خوب است بدانند که اسدالله لاجوردی با همین شیوهها تبدیل شد به چنان آدمی. سعی کنید لاجوردی درونتان، ترامپ درونتان را مهار کنید. به خرد باز گردید. به وجدان بازگردید. به انسانیت بازگردید. وقتی برای خرد و کلان و پیر و جوان و خارجنشین و داخلنشین هر روز محاکمهی صحرایی به پا میکنید، اول از همه خودتان را قربانی کردهاید و آب به آسیاب جمهوری اسلامی ریختهاید! نگذارید خونشور درونمان به قتل عام وجدان برخیزد و روزی ببینیم که انسان بودنمان را پای انتقام از خودکامگی ذبح کردهایم.
نوشتههای مرتبط:
- مفردات آزادی – ۱۳ انقلاب ۵۷ از لحظهی آغازش تا کنون بیشمار کسان را...
- مفردات آزادی – ۱۱ مقایسهی اتفاقات سال ۸۸ و اتفاقات سه چهار سال اخیر...
- مفردات آزادی – ۱۰ حقیقت کسی را خوار نمیکند. کسی هم با دروغ بافتن...
- مفردات آزادی – ۶ پختگی سیاسی و بلوغ در تصمیمگیریهای مدنی به سادگی...
- مفردات آزادی – ۱ ایران ما آبستن تحولاتی است که از جهتی بیسابقه است...