اسراییل: ارض مقدس تروریسم یا افسانه‌ی دموکراسی؟

مسأله‌ی اسراییل و جمهوری اسلامی در تخیل عمومی ایرانیان پیوندی تنگاتنگ با هم دارند. متأسفانه در فضایی که جمهوری اسلامی اتوریته‌ی اخلاقی و سیاسی‌اش را به شدت از دست داده است، سخن گفتن درباره‌ی اسراییل، خصوصاً در بستری که با ماجراجویی‌ها و غبارآفرینی‌های شخصیتِ جنجال‌آفرین و بی‌آبرویی مانند احمدی‌نژاد به ابتذال غیرقابل‌تصوری رسیده است، و معطوف کردن توجه ایرانیان به اهمیت مسأله‌ی بغرنجی به نام اسراییل، کار پرهزینه‌ای است اما بدون کمترین تردیدی امری است ضروری و حیاتی.
بازاندیشی تصور ما درباره‌ی اسراییل و عطف عنان کردن به فاجعه‌ی هول‌ناکی که ابعادی منطقه‌ای و بین‌المللی دارد، از این رو ضروری‌تر و مهم‌تر است که ارتباط وثیقی با بحران‌ها و مسأله‌های سیاسی روز ایران هم دارد. نادیده گرفتن نقش اسراییل در استمرار این بحران و چشم پوشیدن از نقش کلیدی و محوری اسراییل در بحث‌های مربوط به انرژی/تسلیحات هسته‌ای ایران، خصوصاً در بستر بحث‌های مربوط به دموکراسی و حقوق بشر،‌ خطایی است مهلک. فهمِ وضعیت تراژیک ایران، بدون فهم استخوانِ لای زخم اسراییل، فهمی است ناقص و راهزن.
این نکته خصوصاً از این رو مهم‌تر است که عمده‌ی استدلال‌ها و تبلیغات جنگ‌افروزانه‌ای که نابودی جمهوری اسلامی وجهه‌ی همتِ آن‌هاست، ناگزیر درباره‌ی اسراییل سکوت می‌کنند یا هنگامی که کمترین سخنی از اسراییل به میان می‌آید، بحث را دور می‌زنند تا با جنبه‌ی اخلاقی و مهیب وضعیت تراژیکی که اسراییل در منطقه ایجاد کرده است، برخورد نکنند. به این معنا، نقد نقض مستمر و وحشیانه‌ی حقوق بشر و برآفتاب افکندن تروریسم تقدیس‌شده‌ی صهیونیستی – که همه‌ی بی‌رسمی‌ها و بشرستیزی‌های این سال‌های جمهوری اسلامی نزدش بازیچه‌ای بیش نیست – تکلیفی است اساسی برای هر روشنفکری که مدعی دلبستگی به دموکراسی، حقوق بشر و ارزش و کرامت‌های انسانی است. چرا مسأله خصوصاً هنگام سخن گفتن از ایران مهم است؟ به دلیل این‌که در قلب تمام بحث‌های داغی که درباره‌ی سیاست ایران – در فضای بین‌المللی – رخ می‌دهد، اسراییل همیشه یکه‌تاز است و در صف مقدم تبلیغات ضد ایران است: قدرت گرفتن ایران – به هر نحوی به طور عام با قدرت هسته‌ای شدن به طور خاص – امنیت اسراییل را به خطر می‌اندازد. چرا؟ گویی اسراییل موجودی مقدس است و هیچ قدرتی در جهان، چه بالقوه و چه بالفعل، نباید در مقام و جایگاهی باشد که بتواند اسراییل را تحت فشار قرار دهد.
هم از منظر اخلاقی و هم از منظر سیاسی، به سود روشنفکران ایرانی است که نقد اسراییل را از انحصار جمهوری اسلامی و به ابتذال کشیده شدن آن – به ویژه در راستای مشروعیت‌بخشی به نظامی که مبانی اخلاقی و اعتبار مردمی‌اش به شدت آسیب دیده است – نجات بدهند. مسأله‌ی اسراییل مستقیماً در حوزه‌ی منافع ملی ایران نیست اما نقشی کلیدی در مسیر صیانت از منافع ملی ایرانیان ایفا می‌کند، درست به این دلیل که نقد نکردن اسراییل و موضع نداشتن در برابر جنایت‌های‌اش – از جمله سکوت در برابر زرادخانه‌ی هسته‌ای اسراییل که واقعیتی مسجل است و غوغا کردن درباره‌ی احتمال دستیابی ایران به سلاح اتمی که چیزی جز فرضیه‌ای اثبات‌نشده نیست – شبحی است بر سر امکان تحقق دموکراسی در ایران و در خاورمیانه.
مغز این یادداشت،‌ به اختصار این است که: این ادعا که اسراییل تنها دموکراسی خاورمیانه است، افسانه‌ای بیش نیست. دامن زدن به این افسانه و جا انداختن آن، بحث درباره‌ی دموکراسی در ایران را هم به انحراف می‌کشاند. اسراییل بیش از هر چیز، یک نظام تبعیض‌آمیز و استعماری از نوعی هول‌ناک است و در واقع بازآفرینی استعمار پس از فروپاشی استعمار است. اسراییل تنها نسبتی که با دموکراسی دارد، شباهتی صوری است و به این معنا ایران هم می‌تواند یکی از بهترین دموکراسی‌های خاورمیانه خوانده شود. این مغالطه باید آشکار شود و سستی مدعیات‌اش هم نقد شوند. از خلال این بحث است که می‌توان موضع جنگ‌طلبان و جنگ‌افروزان آشکار و نهان را، و موضع کسانی را که چه بسا ناآگاهانه به دام این مغالطه افتاده‌اند، شفاف‌تر و قابل‌نقدتر کرد.
بر خلاف تصور عمومی، مهم‌ترین و استخوان‌دارترین منتقدان نظام صهیونیستی، نه ایرانی‌ها هستند و نه فلسطینی‌ها یا اعراب. برجسته‌ترین منتقدان صهیونیسم از میان خود یهودیان اسراییل برخاسته‌اند و منسجم‌ترین نقدها را از حیث روش و مضمون در میان خود یهودیان می‌توان یافت که طیفی گسترده را از میان یهودیان ارتدوکس گرفته تا یهودیان سکولار و مدرن در بر می‌گیرد. این نقدها، صرفاً با دلایل دینی نیستند. حجم عمده‌ای از این نقدها،‌ مبانی مدرن، حقوق بشری، فلسفی، اخلاقی و انسانی دارند که چشم‌اندازی بسیار گسترده‌تر از نزاع‌های صرفاً دینی را مد نظر دارند.
بحث درباره‌ی اسراییل هم‌چنین نقطه‌ی تلاقی بحث از دموکراسی،‌ آزادی و حقوق بشر در ایران و وضعیت جنبش سبز نیز هست. فراموش نکنیم که آمریکا – بخوانید مهم‌ترین حامی و مدافع اسراییل و شاید هم مهم‌ترین بازیچه‌ی اسراییل – همیشه دوست داشت جنبش سبز به او روی خوش نشان بدهد یا به طور مشخص در سیاست هسته‌ای اعلام موضعی بکند متفاوت یا متعارض با سیاست رسمی اعلام‌شده‌ی جمهوری اسلامی. تا این‌جای قصه همه می‌دانیم که جنبش سبز هرگز نه چراغ سبزی به آمریکا نشان داد و نه در مسیر سیاست خارجی راهی را پیمود که به مذاق اسراییل و آمریکا خوش بیاید. از این‌جا به بعد، به گمان من، جنبش سبز را باید در بستر خیزش‌های بزرگ خاورمیانه و جهان عرب دید. جنبش سبز الگویی متفاوت از دموکراسی است و پدیده‌ای است که با ذهنیت‌های مسلط لیبرال دموکراسی غربی سنخیتی ندارد. ذهن‌های ساده و تنبل ممکن است به سادگی این فریب را بخورند و بار دیگر بازی تبلیغات مبتذل سیاسی جمهوری اسلامی آن‌ها را از تعمق درباره‌ی قصه باز دارد. به خاطر بیاورید که احمدی‌نژاد مرگ لیبرال دموکراسی را اعلام کرده بود. این ادعا شاید درست و دقیق و به روز نباشد ولی از واقعیت خالی نیست. منسلخ نکردن اصل سخن از شخصیت دروغ‌پرداز، هیاهوساز و بی‌اخلاق احمدی‌نژاد، باعث لوث شدن اصل قصه می‌شود هم‌چنان که بحث انرژی هسته‌ای و بسیاری چیزهای دیگر در جمهوری اسلامی به خاطر این فاجعه‌ی عظیم سیاسی و آسیب دیدن جدی مشروعیت و اتوریته‌ی اخلاقی جمهوری اسلامی دستخوش این لغزش شده است.
روز سه‌شنبه ۶ دسامبر، همین هفته‌ی گذشته، ایلان پاپه، استاد جامعه‌شناسی اسراییلی الاصل دانشگاه اکستر، سخنرانی درخشانی در دانشگاه وست‌مینستر داشت که عنوان سخنرانی، مضمون و بن‌مایه‌ی این یادداشت شد. برای انتقال اصل مطالب، عین سخنان پاپه را – به جز پاره‌ای جملات حاشیه‌ای را – به فارسی برگرداندم. حسن این کار این است که هم با فکر یکی از چندین اسراییلی سرشناسِ اهل آکادمی و نقد جدی سیاست‌های ضد-دموکراتیک اسراییل که سهمی مهم در شکستن اسطوره‌های تبلیغاتی اسراییل داشته‌اند آشنا می‌شوید و هم مضمون سخن مرا بهتر در می‌یابید. ویدیوی اصل سخنان پاپه را هم می‌توانید این‌جا ببینید. با مقدمه‌ی بالا، وقتی متن زیر را می‌خوانید، خوب است گوشه‌ی ذهن‌تان نگاهی هم به ایران داشته باشید. وضعیت ایران، استمرار وضعیت اضطراری، از بسیاری جهات است، و هم‌‌چنین به درجاتی ضعیف‌تر، یادآور وضعیت اسراییل است. حال سؤالی که باید پرسید این است که چرا جامعه‌ی جهانی – آمریکا و کشورهای غربی – باید این اندازه در برابر ایران که وضعیتی است به مراتب ضعیف‌تر از اسراییل حساسیت داشته باشند ولی در برابر اسراییل آب هم از آب تکان نخورد؟ و آیا این سؤال دوباره پر رنگ نمی‌شود که در این قصه آن‌چه که برای غرب و آمریکا مهم نیست یا در واقع تنها چیزی که مهم نیست همانا منافع ملی ایران و برقراری دموکراسی و آزادی و عدالت است؟ و دوباره باید پرسید که اگر چنین است، روشنفکران ایرانی چرا و با چه انگیزه‌ای باید دقیقاً با همان برگی بازی کنند که آمریکا بازی می‌کند؟ و باز باید پرسید که چرا منطق بهار عرب که هنوز هم غرب – و به ویژه اسراییل – از توضیح دقیق و روشن‌اش عاجز است و می‌خواهند منطق جنبش سبز را تنها در چارچوب منطق یک فهم خاص و منجمد از دموکراسی و حقوق بشر توضیح دهند و ملتفت این دگردیسی عظیم نمی‌شوند؟
مرتبط: اسراییل: یک معضل اخلاقی
(این یادداشت نخستین بار در جرس منتشر شده است)

متن سخنان ایلان پاپه
تنها دموکراسی خاورمیانه: خطا کجا رخ داد؟
سؤال این است: آیا اسراییل تنها دموکراسی خاورمیانه است؟ نه. آکادمیسین‌های طرف‌دار اسراییل در داخل خودِ اسراییل مسأله را جدی گرفته‌اند. حتی کسانی که به این پرسش پاسخ مثبت داده‌اند، به این نکته متفطن بوده‌اند که پارادوکسی میان دموکراسی بودن اسراییل و دولت یهودی بودن آن وجود دارد. و در واقع میان هر نوع دولت قومی و دموکراسی این تناقض وجود دارد نه فقط دولت یهود. به عبارتی هر دولتی که در تعریف‌اش قومیت، دین یا هر هویت انحصاری دیگر گنجانده شده باشد، این تضاد با دموکراسی را دارد. اما این تنها قومیت یهود است که مدعی داشتن دولتی دموکراتیک است. ما دولت‌هایی قومی داریم که یا ادعای دموکراسی بودن ندارند یا خوش‌اقبال‌اند و گروه‌های قومی دیگری در کشورشان نیست که هویت دولت را به چالش بکشند.
در مورد اسراییل، ما بیش از یک گروه قومی، بیش از یک گروه ملی و بیش از یک گروه دینی داریم. و در نتیجه،‌ نفس این‌که دولت بر حسب تنها یکی از این گروه‌های قومی یا دینی تعریف می‌شود، این دولت را در تعارض مستقیم با دموکراسی قرار می‌دهد. بررسی کوشش‌های بعضی از آکادمیسین‌های اسراییلی که سعی دارند این تعارض را حل کنند هم تأمل‌برانگیز است. مشهورترین آن‌ها جامعه‌شناسی اسراییلی است به نام سامی اسموخا. اسموخا اصطلاح «دموکراسی قومی» را وضع کرده است تا این تعارض را حل کند. اسموخا برای این‌که به این تعریف‌ اعتبار بیشتری بدهد، ادعا می‌کند که اسراییل تنها نمونه‌ی چنین دموکراسی‌ای نیست بلکه نمونه‌های دیگری هم از آن وجود دارد مثلاً دولت‌های بالتیک، مثل لیتوانی و لاتویا. از دید اسموخا، دموکراسی قومی، نوعی از دموکراسی است که در آن یک قومیت موقعیت ممتاز و ویژه‌ای نسبت به بقیه دارد، اما مفهوم دموکراسی را – به نحو شگرفی – نقض نمی‌کند. اسموخا اذعان دارد که مشکلاتی در نوع برخورد دولت اسراییل با سایر قومیت‌ها وجود دارد ولی این مشکلات آن اندازه شدید نیستند که باعث شود اسراییل را دیگر دموکراسی ننامیم. از نظر او دموکراسی مؤلفه‌هایی دارد که یکی از آن‌ها، پیش از هر چیز، جنبه‌ی صوری دموکراسی است (برگزاری انتخابات، تفکیک قوا و دست‌کم – طبق قانون – وجود آزادی بیان و الخ). و مدعای او این است که تمام این مؤلفه‌ها در مورد اسراییل موجودند و کارآمد هستند. اما دانشوران دیگری هستند که نقایصی را در ساختار سیاسی اسراییل گوشزد می‌کنند که اطلاق صفت دموکراتیک را برای آن به شدت مسأله‌دار می‌کند.
اما هم از منظر تاریخی و هم به توجه به مسایل معاصر، دموکراسی نامیدن اسراییل ادعایی است مسأله‌دار. به هر حال، این را هم باید به یاد داشت که هیچ تعریف عینی‌ای از دموکراسی وجود ندارد و هیچ اثبات علمی‌ای نیز برای دموکراتیک بودن یک رژیم نداریم. در نتیجه، بخشی از بحث بی‌شک داوری اخلاقی و ارزیابی سیاسی است.
نوع ارزیابی‌ من از دموکراسی کمابیش شبیه نوع تلقی توماس کوهن از وقوع انقلاب‌های علمی است که در آن‌ها اجماع دانشمندان بسیار مهم‌تر از اثبات تجربی یک فرضیه است. در چنین فضایی، اجماعی که وجود دارد بسیار مهم‌تر از وجود یک اثبات روشن و عینی برای یک آزمایش تجربی است. در نتیجه، برای ارزیابی دموکراتیک بودن رژیمی مثل اسراییل هم به تاریخ آن مراجعه می‌کنیم و هم به نحوه‌ی عملکرد امروزی آن. تاریخ اسراییل از این منظر مهم است که لحظه‌ی تولد اسراییل و نحوه‌ی شکل‌گیری آن می‌تواند نکات مهمی را درباره‌ی ماهیت آن برای ما آشکار کند [هر چند کوتاهی عمر دولت اسراییل نمی‌تواند به طور قاطعی ثابت کند که این دولت در آینده هم دموکراتیک خواهد بود یا نه؛ و از این حیث به هر حال رژیم جمهوری اسلامی بسیار جوان‌تر از رژیم اسراییل است].
۱. مهم‌ترین جنبه‌ی دوره‌ی شکل‌گیری اسراییل این است که برای ایجاد یک دولت یهودی دموکراتیک، به نحوی از انحاء ناگزیر به رها شدن از جمعیت بومی فلسطین بودند. این تنها دموکراسی‌ای نیست که بر پایه‌ی نسل‌کشی یا آواره کردن جمعیت بومی شکل گرفته باشد (خودِ آمریکا یکی از نمونه‌های آن است). در نتیجه، نفس این‌که دولت اسراییل به نسل‌کشی و اخراج گسترده‌ی یک گروه عظیم قومی شکل گرفته است، به خودی خود نافی دموکراتیک بودن آن نیست. اما لحظه‌ی رخداد این ماجرا و ماهیت آن مهم است. این سلب مالکیت در مقطع زمانی حساس و خاصی رخ داده است. مثلاً در مورد استرالیا، نیوزیلند و آمریکای جنوبی چیزی که اتفاق افتاد، نسل‌کشی بود نه پاکسازی قومیتی یا اخراج. اگر یک دولت مدعی دموکراسی، با نسل‌کشی به قدرت برسد، ناگزیر «دیگری»ای در میان نخواهد بود که او را به چالش بکشد ولی «اخراج» مردم و قومیت‌های یک کشور، ناگزیر در مقطعی باعث بازگشت آن‌ها و ادعای حق‌شان خواهد شد. در نتیجه، از این منظر، نفس این‌که اسراییل فلسطینیان را در لحظه‌ی تولدش اخراج کرد، اولین مسأله‌ی فلسفی جدی را پیش روی دموکراسی بودن آن می‌گذارد. اما این نوع سیاست‌ها درست در زمانی در اسراییل پایه‌گذاری شدند که در سراسر جهان و میان همه‌ی ملت‌ها اعتبار و مشروعیت‌شان را یکسره از دست داده بودند. شاید از بداقبالی صهیونیسم بود که درست وقتی به سوی تأسیس یک پروژه‌ی استعماری رفت که تمام جهان از استعمار رو گردانده بود و دولت‌های استعماری بزرگ جهان از آن دست کشیده بودند و می‌خواستند امپراتوری‌های استعماری بزرگ را منحل کنند. کار اسراییل درست شبیه وضع رومانی است که در موقعیتی که منطقه‌ی یورو سخت دستخوش بحران است،‌می‌خواهد به یورو بپیوندد!
۲. مسأله‌ی دومی که بنیاد ادعای دموکراتیک بودن اسراییل را سست می‌کند – و اختصاص به سلب مالکیت و اخراج دارد و نه به نسل‌کشی – این است که:  این مسأله حل نمی‌شود مگر این‌که همه را اخراج کنید و تمام زمین‌های مردم بومی را اشغال کنید و در واقع کاری که می‌کنید ایجاد منبع اختلاف و درگیری است نه حل مسأله. و لازم نیست کسی متخصص اسراییل باشد که بداند جنبش مقاومت فلسطین از بطن روز نکبت سال ۱۹۴۸ متولد شد. اقلیت فلسطینی داخل اسراییل مشروعیت دولت یهود را از درون زیر سؤال می‌بَرَد و جنبش ملی فلسطین از بیرون اسراییل این کار را می‌کند و بسیاری در جهان عرب و میان مسلمان از این جنبش حمایت می‌کنند. و هنوز که هنوز است حتی در سال ۲۰۱۲ باز همه این سؤال را می‌پرسند که آیا می‌توان دموکراسی را بر شالوده‌ی سلب مالکیت از مردم ساخت؟ به خاطر این‌که این سلب مالکیت هم‌چنان ادامه دارد – یا دست‌کم ادعا می‌شود که این سلب مالکیت ادامه دارد –  مقاومت و مبارزه با این سلب مالکیت هم ادامه دارد. در نتیجه، بحران مشروعیتی که در برابر اسراییل هنگام ادعای دموکراتیک بودن وجود دارد، بسیار جدی است.
۳. جنبه‌ی سومی که باید بدان توجه شود این است که اگر به شکل‌گیری دولت یهود و هم‌چنین به مقدمه‌ی آن – یعنی جنبش صهیونیسم – نگاه کنیم، طنز ماجرا بیشتر آشکار می‌شود که ادعای تنها دموکراسی خاورمیانه بودن را برای اسراییل به شدت زیر سؤال می‌برد. صهیونیسم در کسوت یک جنبش ملی در اروپای مرکزی و غربی متولد شد و هدف آن حل دو مشکل جدی فراروی جامعه‌های یهودی اروپا بود: نخستین مشکل، مسأله‌ی بقا بود؛ یهودیان برای زنده ماندن ناگزیر به خارج شدن از اروپا بودند. و نکته‌ی دوم این بود که می‌خواستند وارد جهان مدرن شوند و فکر می‌کردند با ملی کردن دین، تبدیل به ملتی مدرن خواهند شد. مسأله درست از جایی شروع شد که وقتی راه حل را یافتند و منطقه‌ی مزبور را برای این دو راه حل پیدا کردند، فلسطین جایی بود که پیش از این ملتی در آن ساکن بودند و از همان لحظه پروژه‌ی آن‌ها تبدیل به پروژه‌ای استعماری شد، نه این‌که فقط جنبشی باشد که مسأله‌ی آزار و تعقیب یهودیان را حل کرده است. در نتیجه، چون یهودیان از اروپا آمده بودند و می‌خواستند وارد جهان مدرن شوند، واقعاً می‌خواستند یک دولت دموکراتیک ایجاد کنند ولی دولتی دموکراتیک می‌خواستند که پناهگاه امنی برای یهودیان باشد؛ در نتیجه، خواستار یک «دموکراسی دموگرافیک» شدند. در نتیجه،‌ مشکل بغرنج دموکراسی خودش را همین‌جا نشان داد: در دموکراسی رأی اکثریت مهم است و اگر قرار باشد دولت یهودی باشد و رأی دموکراتیک به دولتی غیر-یهود داده شود، از همان ابتدا به مشکلی جدی برخورد می‌کردند. در نتیجه چه می‌شد کرد؟ یا غیر-یهودیان کشته می‌شدند، یا اخراج و آواره می‌شدند و یا به آن‌ها گفته می‌شد که حق رأی ندارند. چرا؟ به یک دلیل ساده‌: بقا! و دولت صهیونیسم سر تا پا همین بود: اگر دست به کشتار،‌ اخراج و آواره کردن فلسطینیان نمی‌زد، بر این تصور بود که هرگز ادامه‌ی حیات نخواهد داد و آن دموکراسی دموگرافیک پا بر زمین نخواهد آورد. در نتیجه، پیش از شکل‌گیری دولت اسراییل و پس از آن، دست به هر اقدامی زدند تا دموکراسی رؤیایی آن‌ها هم‌چنان یک دموکراسی یهودی باقی بماند.
مثلاً وقتی که جمعیت یهودی فلسطین هنوز بسیار اندک بود و یهودیان فقط یک سوم جمعیت را تشکیل می‌دادند، اولین ایده‌ی آن‌ها تقسیم‌بندی فلسطین بود. در نتیجه به داشتن یک بخشِ ولو کوچک از فلسطین قانع بودند تا بتوانند دولت اختصاصاً یهودی دموکراتیک خود را تشکیل دهند (و این دقیقاً موضع صهیونیست‌های لیبرال امروزی است؛ آن‌ها حاضرند از کرانه‌ی غربی و نوار غزه به طور کامل خارج شوند و به شرطی که این حق را داشته باشند که یک دولت اختصاصاً یهودی تشکیل دهند، حتی اسراییل بسیار کوچک‌تری داشته باشند).
اما وقتی جمعیت یهودیان رو افزایش نهاد و اعتماد به نفس بیشتری پیدا کردند و به ویژه بعد از هولوکاست، رهبران صهیونیست خود را محق و موجه می‌دیدند که یهودیان را از اروپا خارج کنند و به جای امنی ببرند، این تصور که فلسطین باید آن اسراییل موعود باشد، انگیزه‌ی بسیار قوی‌تری یافت اما هم‌چنان برای آن‌ها منافی با این آرزوی‌شان نبودند که باید یک دولت دموکراتیک یهودی داشته باشند. اما سدِ راه بزرگ این رؤیا – رؤیای دولت دموکراتیک یهودی – شمار فراوان و غالب فلسطینیان بود. در نتیجه، در سال ۱۹۴۸، دولت یهودی بیش از ۸۰ درصد فلسطین را، درست در لحظه‌ی تولدش، در اختیار گرفت. در همین ۸۰ درصدی که از سرزمین فلسطین در اختیار آن‌ها بود، باز هم یهودیان اکثریت نبودند در نتیجه، اسراییل هرگز یک دموکراسی یهودی نمی‌شد. دموکراسی می‌شد،‌ ولی دموکراسی یهودی نمی‌شد. راه حل چه بود؟ اخراج فلسطینیان و پاکسازی قومی! اما پاکسازی قومی همه‌ی مسأله را حل نکرد. دو مسأله حل ناشده باقی ماند: بسیاری از رهبران صهیونیست و بسیاری از یهودیان احساس می‌کردند که نیاز به تمام فلسطین دارند، نه فقط ۸۰ درصد فلسطین در نتیجه هنوز این اشتها و حرص تملک باقی بود. مشکل دوم این بود که هنوز در همان اراضی هشتاد درصدی، فلسطینیانی بودند که به آن منطقه‌ی ۲۰ درصدی باقی‌مانده رانده نشده بودند و این اقلیت در دل همان دولت یهودی زندگی می‌کردند و به ویژه بعد از سال ۱۹۶۷، حس همدلی و یکپارچگی با سایر برادران‌شان در کرانه‌ی باختری و نوار غزه داشتند. در نتیجه، این احساس میان رهبران صهیونیست به وجود آمد که به رغم تمام اقدامات خشنی که در گذشته انجام داده بودند که یک دولت اکثریت یهودی داشته باشند، باز هم با همین معضل درونی رو به رو هستند که هم‌زمان یک دموکراسی داشته باشد و یک اکثریت جمعیتی و دموگرافیک.
در واقع بین ۱۹۴۸ و ۱۹۶۶، دولت‌های بعدی اسراییل حکومت نظامی بی‌رحمانه‌ای را بر فلسطینیان ساکن در اسراییل مسلط کردند و این دلیل دیگری بر دموکراسی نبودن اسراییل است؛ این حکومت در سال ۱۹۶۷ ملغا شد به این دلیل که باید این فشار را به کرانه‌ی باختری و نوار غزه منتقل می‌کردند. این اندازه روشن است که حکومت نظامی – هر چه که باشد – دموکراسی نیست. برای فهم این نکته لازم نیست کسی عقل کل باشد تا بداند که حکومت نظامی و قائم به زور سرنیزه نمی‌تواند دموکراسی باشد. روشن است که وقتی حاکم نظامی، فرماندار، قاضی و مجری احکام، می‌تواند هر کاری با ساکنان آن دیار بکند بدون این‌که به ابتدایی‌ترین حقوق بشری و مدنی آن‌ها احترام بگذارد. این وضعیت هر نامی دارد جز دموکراسی. درست از لحظه‌ی شکل‌گیری اسراییل تا همین امروز، همیشه یک منطقه در دل دولت اسراییل وجود داشته است که مسؤولیت آن با اسراییل بوده است و درست همان منطقه زیر سلطه‌ی نظامی بوده است. استدلال لیبرال‌های اسراییلی این خواهد بود که این وضعیتی موقتی است و ماهیت دموکراتیک دولت را زیر سؤال نمی‌برد. در این نکته هیچ شکی نیست که حکومت نظامی، حکومتی دموکراتیک نیست و هیچ کس در اسراییل هم چنین ادعایی ندارد، اما می‌گویند این وضعیت موقتی است. در پاسخ می‌توان گفت که: اگر در هر مقطعی و در هر لحظه‌ای از تاریخ یک حکومت، همیشه جایی در آن وجود داشته باشد که زیر سلطه‌ی نظامی باشد، چگونه می‌توان آن را دموکراسی نامید؟ این موضع یک مشکل جدی دارد: این وضعیت «موقت» از ابتدای تشکیل دولت اسراییل وجود داشته و تا همین لحظه، این وضع «اضطراری» استمرار یافته است! هیچ دلیل محکمی هم نداریم که در مثلاً ۶۰ سال آینده، نقطه‌ای از اسراییل وجود نداشته باشد که محل اقامت فلسطینیان باشد و زیر سلطه‌ی نظامیان نباشد. مدعای لیبرال‌های اسراییل این خواهد بود که ما در مسیر صلح حرکت می‌کنیم و وقتی به صلح برسیم، این وضعیت خاتمه خواهد یافت. این استدلال را می‌شود پنج سال یا ده سال پذیرفت و حتی شاید بشود پانزده سال آن را قبول کرد ولی استمرار پنجاه ساله‌ی همین مدعا قابل‌قبول نیست در نتیجه، عنصر زمان بسیار مهم است. شورش‌های لندن را در نظر بگیرید و فرض کنید دولت حکومت نظامی بر قرار می‌کرد و می‌گفت برای برقراری نظم، حکومت نظامی لازم است. اما ناگزیر این حکومت نظامی بعد از مدتی باید برچیده می‌شد و اگر از حد معقولی تجاوز می‌کرد، این تصور پیش می‌‌آمد که دولت لابد چیزی را دارد می‌پوشاند و در واقع از دموکراتیک بودن خودش یکسره فاصله گرفته است و تبدیل به رژیمی سراپا نظامی شده است. فرض کنیم دولت، به رغم مخالفت‌های همه‌ی گروه‌ی حقوق بشری، اصرار می‌کرد که یک حکومت نظامی یک ماهه باید سر کار باشد و گرنه لندن به باد خواهد رفت. فرض کنید دولت انگلیس این وضعیت را چهل و سه سال ادامه می‌داد. آیا هیچ عقل سلیمی باور می‌کرد که چنین اقدامی «موقت» است؟!
اسراییلی‌ها هر وقت به مشکلی با فلسطینیان بر می‌خورند نام برخورد و رفتارشان را «موقتی» و «واکنش عند الاقتضا» می‌‌گذارند به مشکلاتی که در همان لحظه پدید می‌آیند. مدعای من این است که این سیاست‌ها و رفتارها مطلقاً موقتی و اقتضایی نیستند، بلکه بخشی از چشم‌انداز ایدئولوژیک آینده‌ای هستند که مبتنی بر فرمولی است که بدون آن اسراییل نه تنها یک دموکراسی یهودی – یک دموکراسی جمعیتی یهودی – باقی نخواهد ماند بلکه اسراییل دیگر هرگز رشد و رونق و رفاهی در جامعه‌اش نخواهد داشت.
در ده سال اخیر، نظام سیاسی اسراییل در نتیجه‌ی انتفاضه‌ی دوم، بیشتر به راست و مرکز متمایل شده است و عموم یهودیان احساس تهدید بیشتری در برابر این انتفاضه‌ی دوم کرده‌اند و هم‌چنین به این خاطر که اقلیت فلسطینی داخل اسراییل هم در اکتبر سال ۲۰۰۰ به این انتفاضه پیوستند. قدرت گرفتن نیروهای منطقه‌ای مانند ایران، حزب‌الله و حماس که از تن دادن به خواست اسراییل و آمریکا امتناع کرده‌اند، این تصور را به اسراییلی‌ها داده است که با این وضعیت بالاخره دنیا می‌فهمد آن‌ها چه می‌گویند و دیگر اصلاً لازم نیست نقش دموکراسی را بازی کنند! این وضعیت درست مانند ماجراهای بعد از ۱۱ سپتامبر و ۷ جولای لندن است: عده‌ای استدلال می‌کردند که ما زیر حمله قرار داریم و طبعاً در این شرایط ناگزیریم کارهایی بکنیم که به طور معمول در یک دموکراسی انجام نمی‌شود – که قابل فهم است – و عده‌ای هم یافت می‌شوند که این را بهترین فرصت می‌دانند برای این‌که یک بار برای همیشه از شر دموکراسی خلاص شوند! از بسیاری جهات، این شبیه به واکنش اسراییل به نخستین انتفاضه در سال ۱۹۸۷ است و انتفاضه‌ی دوم در سال ۲۰۰۰. کسانی که هنگام انتفاضه‌ی اول در قدرت بودند، مشخصاً اسحاق رابین که بعداً ترور شد، تمام کوشش‌شان را می‌کردند که همان پیکره‌ی نیم‌بند دموکراسی را حفظ کنند. اما کسانی که بعد از سال ۲۰۰۰ به قدرت رسیدند، بهانه‌ای پیدا کردند برای این‌که رسماً دموکراسی را کنار بگذارند و حتی به آن تظاهر هم نکنند. به ویژه در یک سال گذشته، کارنامه‌ی دموکراتیک – یا تظاهر به دموکراسی – اسراییل کارنامه‌ی تیره‌ای بوده است تا جایی که با قوانینی که در یک سال گذشته در اسراییل تصویب شده است، کار به جایی رسیده است که حتی برجسته‌ترین لیبرال‌های اسراییلی هم برای دموکراسی قلمداد کردن اسراییل سخت به زحمت می‌افتند. و این دگردیسی قانونی و صوری دولت اسراییل هم‌چنان ادامه دارد و آن را به سوی تهی شدن کامل از دموکراسی سوق می‌دهد.
مسأله این است: تا امروز، بحث بر سر اسراییل، بحث بر سر جنبه‌های صوری دموکراسی نبود. اسراییل به طور صوری یک دموکراسی بود (نظام پارلمانی و انتخاباتی و تفکیک قوا و غیره را داشت). یک مثال قانونی که به بهترین شکلی بیانگر تبعیض در اسراییل است قصه را روشن می‌کند. در اسراییل علیه کسانی که در ارتش خدمت نکرده باشند، تبعیض منفی وجود دارد و خدمت در ارتش اجباری است. و تنها دو گروه هستند که در ارتش خدمت نمی‌کنند: فلسطینی‌ها و یهودیان ارتدکس. اما تنها گروهی که به خاطر خدمت نکردن در ارتش عقوبت می‌شوند همین فلسطینی‌ها هستند و این محرومیت خودش را در دسترسی آن‌ها به بودجه، در اقتصادشان، در بیمه‌ی ملی، خانه‌های دانشجویی داشتن و انواع و اقسام چیزهایی که می‌توانند داشته باشند، نشان می‌دهد. و تنها فلسطینی‌ها هستند که از این مواهب محروم‌اند چون یهودیان اولترا-ارتدوکس به خاطر توافقات ائتلافی از امتیازهای فراوانی برخوردار می‌شوند. مثلاً در شهر حیفا، شما اطلاعیه‌ای در قهوه‌خانه‌ای می‌بینید که نیاز به کارگری دارند که خدمت سربازی رفته باشد. در چنین اطلاعیه‌ای نمی‌شود رسماً نوشت فقط یهودی استخدام می‌کنیم ولی همه می‌دانند معنای چنین اطلاعیه‌ای چی‌ست! در نتیجه، واقعیت دو فاکتوی سیاسی همین است.
در وضعیت اخیر سیاسی اسراییل، به جایی رسیده‌اند که دیگر هیچ نیازی به همین تظاهر هم نمی‌بینند. و در واقع این واکنش شدیدی است به وقایع بهار عرب و به ویژه پس از مشخص شدن نتیجه‌ی انتخابات در تونس و اکنون در مصر. در نتیجه، واکنش اسراییل چی‌ست؟ دیگر اصلاً فرقی نمی‌کند ما چه بکنیم؛ به هر حال کل جهان عرب تبدیل خواهد شد به یک اردوی یک‌پارچه‌ی متعصب و افراطی مسلمان و در نتیجه ما ناگزیریم این وضعیت اضطراری و موقتی‌مان را قوت و شدت بیشتری بدهیم! این بازتولید و بازتکرار وضعیت اضطراری، راهی است برای موجه کردن و مشروعیت تراشیدن برای نوع دموکراسی‌ای که فکر می‌کنند دارند.
من فقط به یک مقطع خاص از تاریخ اسراییل نگاه نمی‌کنم: در سرتاسر تاریخ اسراییل حتی یک مقطع بروز دموکراسی وجود ندارد! دموکراسی بودن اسراییل درست از ابتدا تا همین امروز افسانه‌ای است که ساخته‌ی دستگاه تبلیغاتی صهیونیسم است و بس. و این دموکراسی، دموکراسی صوری نیست. بله؛ اسراییل دموکراسی صوری دارد ولی فرسنگ‌ها با دموکراسی واقعی فاصله دارد. اسراییل آزمون بسیار خوبی است که دوگانه‌گی جهان غرب را هنگام برخورد با دموکراسی و هنگامی که از دموکراسی کالایی برای بقیه‌ی نقاط جهان می‌سازد، نشان می‌دهد و در واقع پروژه‌ی مدرنیته‌ی غربی را به چالش می‌کشد. یعنی همین تصور دموکراسی اختراعی و ابداعی غرب که کالایی است شگفت که اگر غیر-غربیان آن را بپذیرند، پیشرفت می‌کنند و آزاد خواهند بود و رها خواهند شد. و این فقط دموکراسی بودن اسراییل نیست که زیر سؤال است بلکه اصل دموکراسی صادراتی غربی هم هم‌اکنون پایه‌های لرزانی پیدا کرده است.
کاملاً ممکن است که نظام‌های سیاسی‌ای که پس از بهار عرب، در میان اعراب پدیدار می‌شوند هیچ سنخیتی با تصور غربیان از لیبرال دموکراسی نداشته باشد. باید هنگام برخورد با این مقولات از آن عقده‌ی برتری‌جویی متعارف غربی پرهیز کرد؛ نظام آینده‌، نظامی متفاوت خواهد بود. اما اگر تنگ‌نظر باشیم و چشم به روی تاریخ امپریالیسم و استعمار غرب ببندیم، از فهم این پدیده‌ی نو عاجز خواهیم ماند و ارزش‌های آن، نه فقط نقایص آن، را درک نخواهیم کرد. اسراییل امیدوار است که نتیجه‌ی بهار عرب چیزی شود که غرب را قانع کند که هم‌چنان اسراییل را تنها دموکراسی خاورمیانه ببیند.
بایگانی