بهارِ آمده از سیمِ خاردار گذشته…
|
که باغها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان تا کبوتران سپید
به آشیانهی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشتها گذرد
پیامِ روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذارِ نسیمش به هر کرانه برد
ز خشکسال چه ترسی؟ که سد بسی بستند:
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور…
دراین زمانهی عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقهی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرفتر از خواب
زلالتر از آب
تو خامشی، که بخواند؟
تو میروی، که بماند؟
که بر نهالکِ بی برگِ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین:
بهار آمده، از سیمِ خاردار گذشته
حریق شعلهی گوگردی بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاریست
هزار آینه
اینک
به همسراییِ قلبِ تو میتپد با شوق
زمین تهیست زِ رندان:
همین تویی تنها
که عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان:
«حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی»
شعر محمد رضا شفیعی کدکنی – «در کوچه باغهای نشابور»
يادداشتهای مرتبط
[موسيقی] | کلیدواژهها: , به نام گل سرخ, سالار عقيلی, شفیعی کدکنی, گروه دستان
امشب پس از ۶ روز توانستم سری به وسط شهر بزنم بماند که از شلوغی مجبور شدم با اتوبوس بروم زمان برگشتن هم بهتر دیدم از میدان آزادی تا خانه پیاده بر گردم بجز شور و شوق مردم و حرکت پرچم های سبز چیزی نبود اگر گاهی از طرفداران احمدی نژاد کسی در میانشان گیر می افتاد با دولت سیب زمینی بدرقه اش می کردند ما جرا ی خودکارهای بی رنگ که پس از مدت کوتاهی رنگ آن نا پدید می شود هم لو رفته بود از همه مهم تر شعار هایی بود که بچه ها توی ماشین ها می دادند دختر بچه ۱۰ ساله ای که با نوارسبز رنگ داد می زد هم خوشکله هم نوره شنبه رییس جمهوره و…. مهم این است که چگونه از رای مردم صیانت شود هرچند که هشدار داده بودند (اگر خیانت شود ایران قیامت شود .) اما چه عاملی باعث اینهمه بی اعتبار شدن یک رییس جمهور شده که تا این اندازه مورد لعن و طعن قرار گیرد هر چند همه می دانند ولی باید از خودش پرسید.
در این میان چهره طرفداران احمدی نژاد که مانند غریبه ها وقتی شادی طرفداران موسوی را می دیدند معلوم می شد که تنها نمی توانند گریه کنند و خشم همراه با خنده چهره شان را به هم ریخته بود بسیار دیدنی بود . تا شنبه …..
سلام
ما هم خسته شدیم از این همه راست نمایی و فریب… این چند وقت موسیقی هم دیگر علاج درد نمی کند..
حافظ را باز کردم شاید دوایی کند این درد را…
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش… که دور شاه شجاعست می دلیر بنوش..
این بیت زیر همیشه معنایش برایم گنگ بوده اگر لطف کنید و اندکی توضیح دهید کمال تشکر رادارم..
ز کوی میکده دوشش به دوش می بردند.. امام شهر که سجاده می کشید به دوش
دوست عزیز که دلتان پر امید است و به شوق میتپد، امیدتان پر دلتر و و شوقتان پر تپشتر باشد، اما بگذارید برای شما خاطرهای نقل کنم. در آن سالها که شاید هنوز خردسال بودید( با حساب اینکه سال ۷۲وارد دانشگاه شدهاید) همان سالهای نخست وزیری موسوی، مصادف با ورود هم نسلان من به غرب است. آن سالها هنوز میشد که در کافهای یا رستورانی، با بازماندگان روسهای سفید، که از سفید بودن تنها رنگش بر موها و ابروهایشان باقی مانده بود، همدم و همپیاله شد. وقتی که شوق و امید ما را میدیدند که میگفتیم نمیشود مردمی که انقلاب کردهاند را دوباره اسیر کرد و انقلابشان را مصادره، و ما به زودی به ایران برمیگردیم، در خشت خام چهرهی ما آیینهی امیدهای جوانی خود را میدیدند و سری تکان میدادند و لبخندی تحویل که معنایش را امروز که خودم ایرانی سفید شدهام میفهمم. قصدم ادای پیر مردها را در آوردن نبود، خواندم که نوشتهاید میخواستهاید چیزی برای خانم سیمین بهبهانی، ونه سیمین خانم بهبهانی، بنویسید، گفتم این خاطره را برایتان نوشته باشم که به قول همان پیرمردها که در جلدشان رفته ام: غرض نقشی بود.
ارادتمند، سیروس به آیین
————————-
اتفاقا نکتهی خوبی را نوشتید. یادآوری خوبی است که بنویسم چرا امثال «سیمین خانم» هم در تداوم این وضعیت ذلتبار برای ما نقش داشتهاند و آن خشت خام پیران و آینهی ما جوانانِ خردسالِ سال ۷۲ به دانشگاه رفته نتوانسته حریف این همه بیعملی و بیمسئولیتی شود. دریغ که همه چیز را هنوز از زاویهی تسویه حساب میبینیم و عزت و آبادانی ملک و ملت و خودمان زیاد برایمان مهم نیست.
د. م.