برای سمیه و محمدرضا – دو دوستِ در بند

چهار روز است از سمیه هیچ خبری نیست و امروز صبح محمدرضا به محبسی افتاده است و هیچ کس نمی‌داند کجا و چرا؟

یافتنِ پاسخِ این چراها دشوار نیست. اما فهمِ علل این بدکنشی‌های اربابِ قدرت که هنوز بعد از این همه ننگ و بی‌آبرویی، توسنی می‌کنند و پرده‌ی حیا می‌درند و حرمتِ تقوا می‌شکنند، لازم است. جرمِ سمیه و محمدرضا و امثال آن‌ها چی‌ست؟ چرا فعالیت برای هر نامزد دیگری جز محمود احمدی‌نژاد گناهی شده است نابخشودنی؟

اگر کسی نداند واقعاً در ایران چه خبر است شاید این توهم به وجود بیایید که چندین ماه است میرحسین موسوی و مهدی کروبی تدارک شورش و براندازی می‌دیده‌اند و این‌ها هم ارکان پیشبرد این هدف شوم بوده‌اند! اما اولین نکته این است که نظام با به حبس انداختن این جوانان و پیران، کارش تفِ سر بالاست. خودِ همین نظام، اسبابی فراهم می‌کند برای نامزد شدن امثال موسوی و کروبی. خودِ همین نظام صلاحیتِ آن‌ها را تأیید می‌کند و خودِ همین نظام مناظره‌هایی بر پا می‌کند برای ویران کردنِ آن‌ها (و در واقع پایه‌های خود). و بعد از این‌که از این همه شعبده‌بازی پیش از انتخابات نتیجه‌ی مطلوب حاصل نمی‌شود، مرتکب این بی‌سیرت کردن بهت‌آور می‌شود که صغیر و کبیر از آن به فغان آمده است. و کار ما به جایی می‌کشد که بگوییم «دزدی چو سلطان می‌کند پس از کجا خواهند امان؟». وقتی خود مجری قانون، به این وسعت و شدت قانون می‌شکند و هر فعالیت قانونی را که به مذاق‌اش خوش نیاید برچسب غیرقانونی بزند، به نقطه‌ای بازگشت‌ناپذیر رسیده‌ایم.

برای پوشاندن آن همه بی‌آبرویی و تعدی، برای پرده افکندن بر این غصب، نقض عهد و خیانت در امانت، دهان‌ها را می‌بندند، زبان‌ها را می‌برند و هر که را که بتوانند به محبس می‌افکنند. اما چرا؟ دو دلیل ساده و بدیهی (در کنار سایر دلایلِ محتمل) به ذهن می‌رسد: ۱. این‌ها – یعنی سمیه‌ها و محمدرضاها – همان کسانی هستند که با کوشش و استواری بازی را به جایی رساندند که حریفِ قدر قدرت جز با چشم‌بندی و شعبده نمی‌توانست از موج اراده‌ی ملت جان به در ببرد. پس وقتِ آن رسیده است که از تک تک آن‌ها که دست‌شان را رو کرده‌اند و ناپاکی، دروغ و ریای‌‌اش را بر آفتاب افکنده‌اند، انتقامی بستانند و پاپوشی برای‌شان بدوزند؛ ۲. آزاد و رها بودن این‌ها، یعنی آزاد و رها بودن چشم، گوش و زبان‌هایی که می‌توانند به دنیا بگویند که چه نیرنگی صورت پذیرفت و چه رنگِ سیاهی بر دل‌های سبز ملت زدند. چاره‌ای نداشتند جز بستنِ همه‌ی دهان‌های حقیقی و مجازی.

این حیرت‌آور نیست آیا که – چنان‌که حمیدرضا جلایی‌پور گفت – بهترین، هوشمندترین و متعهدترین فرزندان این خاک،‌ باید به محبس بیفتند و رنج و شکنجه ببینند، اما معتادان و سوداگران مرگ با خیالِ آسوده در خیابان‌های تهران بدون اندک هزینه‌ای دماغ و روانِ جوان‌های کشور را به فساد و تباهی بکشانند؟ این چه کشوری است که در آن خردمندان و دردمندانی که بارها لیاقت‌شان را ثابت کرده‌اند، باید دست و دهان شکسته باشند، و «اراذل و اوباش» آسان و بی‌هزینه به تفرج بپردازند؟ این برای نظامی که دم از اسلام و اخلاق می‌زند، ننگ و بی‌آبرویی کمی نیست. این بار دیگر قصه، قصه‌ی تطاول‌های پیشین نیست که جفا به جان‌های روشن کنند و خجلتی در پی نیاید.

یقین دارم که آن‌ها که به توحش در جان و مالِ ملت می‌افتند، به پشتوانه‌ی زور و با رنگ کردن قانون و کلاه شرعی دوختن، این اندرزها و تلنگرها آسان به خودشان نخواهد آورد و چه بسا کام‌شان را تلخ کند، ولی این‌ها برای یادآوری بد نیست که باید بترسند از روزی که شاید این‌ها که به حبس رفته‌اند، روزی بر شانه‌های مردم به خیابان‌ها بیایند. آن روز، شما شاید در کنار ملت باشید،‌ ولی بدون شک شرمساری باقی خواهد ماند.

می‌خواستم بگویم من اگر سمیه و محمدرضا را نمی‌شناختم، شاید اندکی درنگ می‌کردم در گفتن این حرف‌ها. اما حجم دروغ، بی‌عدالتی و بی‌رسمی چنان است که باید قاعده‌ی ما برای فهم رفتار تطاول‌گران باشد. در جهانی که قاطبه‌ی اهل اندیشه، عمده‌ی پاکان و پاک‌دامانان دل‌هاشان از این کردارهای شنیع زخم خورده است و روان‌هاشان تلخ، اندک دلیلی برای درنگ در این نکته نیست که این‌جا گلوی عدالت را در پای ریاکاری و دروغ بریده‌اند. این‌جاست که آن روی پلشتی‌های دولت نهم رخ می‌نمایاند و نمایش عدالت از معدلت‌پروری متمایز می‌شود. این‌جاست که تظاهر به دوستی از مهرورزی جدا می‌شود. خاک‌تان بر سر که حرمتِ نفسِ خود را هم نگاه نمی‌دارید چه رسد به حرمتِ‌ مسلم و مؤمن و حرمتِ پیر و جوانِ ما که دل‌هاشان برای آبادی، آزادی و عزت دیارمان می‌تپد.

در عین نگرانی عمیق برای سلامت‌شان، آرزو و دعا می‌کنم که سمیه و محمدرضا زودتر، به سلامت، نزد عزیزان‌شان بازگردند و به تضرع خواری ظالمان را از خدا خواهان‌ام که لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم.

پ. ن. دردناک است که این همه جوان وطن به حبس می‌افتند و تنها خبر بعضی‌ها طرح می‌شود. بخوانید «ما با هم برادریم» را. این‌ها تنها چند نمونه‌ی دیگرند. کسی هست که احساس مسؤولیت کند نسبت به کسانی که صدای‌شان و خبرشان محو و گم می‌شود و دوستی، برادر، خواهری، مادری و همسری ندارند؟ جایی که دستگاه قضا سکوت‌اش مرگ‌بار است و جانب ظلم و اشتلم را گرفته است، به که باید تظلم برد؟

بایگانی