این سه چهار سال اخیر در زندگی من از بسیاری جهات درسآموز، روشنیبخش و پربار بوده است. یک جهتاش این است که من سخت وامدار کسانی هستم از میان دوستان سابق، دشمنان، هموندان بداندیش و البته دشمنان نادان. این دسته از افراد چیزهایی نشانام دادند که تا سالهای سال از درکشان عاجز بودم. صورت خیلی ساده و غیرمعرفتیاش این است: ادب از که آموختی؟ از بیادبان. ولی ماجرا اندکی پیچیدهتر از این تعبیر ساده و معمولی (و حکیمانه) است.
دیگری – علیالخصوص آن دیگری که ما نمیپسندیمش و آن دیگری که با ما خصومت میورزد و دشمنیهای زهرآگین دارد – منبع معرفتی است. منبع معرفتی است به این معنا که این امکان را به ما میدهد که رفتار و اندیشهی خود را تغییر دهیم و اصلاح کنیم. این اصلاح به این معنا نیست که ما تبدیل به آن چیزی بشویم که دیگری از ما میخواهد. این اصلاح یعنی اینکه در آنچه هستیم خردمندانهتر و نقادانهتر رفتار کنیم. آسانگیر نباشیم در چارچوبهای فکری و معرفتیمان. بگذارید توضیح بدهم تا کمی روشن شود.
به خیال من – همچنان که پوپر میگوید – ما مکلفایم به اینکه با همگان مدارا بورزیم الا با کسانی که دشمن مدارا هستند. در برابر این گونه افراد به خیال من باید با بیرحمی تمام تیغ تصفیه را به دست گرفت و آنها را از حلقهی نزدیکان و خویشاوندان فکری دور کرد (تعبیر سادهتر و سرراستترش – به تعبیر مادرم که خدایاش زنده بداراد – این است: «اگر سنگ را نمیشود از سرت دور کنی، دستکم سرت را از سنگ دور کن!»). این دسته افراد که اهل گفتوگو و مدارا نیستند فضای فکر و روان آدمی را مسموم میکنند. هیچ هنر و فضیلتی در مدارا کردن با بیخردان دشمن مدارا نیست. ظاهر ماجرا این است که به ما درس حلم میآموزد ولی آن سوی دیگر این است که وقت و عمر ما را به باد میدهد. اوقاتی که میتوانیم با ارباب معرفت، با اهل خرد و مدارا، با آدمیان صافی و بیگره سپری کنیم، صرف این به اصطلاح تمرین مدارا با مردمان ناهموار و زبر و ضخیم میشود. این شیوه را من سالها ادامه دادم. البته میگویم که یکسره بیخاصیت و بیفایده نبود ولی حالا که در سراشیبی عمر افتادهام – بله، پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند! – بهتر میفهمم که عمر بیبهای آدمی نباید صرف گوش دادن به مرغان هرزهگو شود.
اینها آیا نتیجه میدهد که ما خودمان خیلی صافی و پاکیزهایم؟ مطلقا. به هیچ وجه. اینکه ما دامن در کشیم از مصاحب ناجنس و حریفان دغا، نتیجهی منطقیاش دعوی نخوتآلود و جزماندیشانهی طهارت و پاکی (و فربه کردن نفسمان) نیست. دست بر قضا، درست به همین دلیل که ما هم خطاکاریم و معرفتهای ما ظنی است و تا اعماق ضمیرمان غرق در توهم هستی هستیم، همنشینی با مردمان صافیتر و بیگرهتر واجبتر میشود. دیگریهای ناصافی هم هستند. باید باشند. ولی لازم نیست – و شرط عقل هم خلاف آن است – که آنها را به جای رفیق شفیق و یار موافق بگیریم. سخنام ساده است: آدمی در تشخیص یار موافق باید سختگیر باشد. در سرای صمیمیت و خلوت حضور را به روی هر ناشستهروی دهنآلوده نباید گشود.
یکی از موقعیتهایی که در این ده سال گذشته برای من بسیار درسآموز بوده است، تأمل در امور سیاسی بوده است. این یکی دو سال اخیر، خطکشیهای سیاسی-اخلاقی من پررنگتر شده است. بسیاری از دوستان، دشمنان، خویشان، همکیشان، هموندان و رفقای سابق سهم بسیار مؤثری در روشن کردن این خطکشیها برای من داشتهاند. به بسیاری حسن ظن بیهودهای داشتم که – هر چند شاید زیان و خسارت جبرانناپذیر نداشته است – این روزها آینهی خوبی هستند برای اینکه بدانم چه کارهایی نباید کرد و چه سخنانی نباید گفت. اینها شاقول خوبی برای دیدن راستی و درستی، صفای باطن و صدق و آزادگی اخلاقی و سیاسی بودهاند. مصادیقاش آنقدر زیادند و آنقدر دربارهاش نوشتهام که تکرارش حشو است و زاید.
به امید روزگاری بهتر. به امید روزی که امید از بهبود آدمیان قطع نکنیم؛ روزی که انسان بتواند انسان باشد و به درهی اهریمنخویی فرو نیفتد.
نوشتههای مرتبط:
- تا غول بیابان نفریبد به سرابت چشماندازهای پیش روی ایران را باید به دقت و البته...
- سخنی با مسعود پزشکیان ابتدا میکنم به نقل عباراتی از بیانیهی ۱۶ میر دلاور...
- چشماندازهای پیش روی ایران ۱۴۰۳ در انتخاباتی که گذشت، سه نتیجه محتمل بود و خارج...
- در نهفت پردهی شب… داریم به آخر خط انتخابات میرسیم و خوب است نکاتی...
- میان ماندن و رفتن از ایران در انتخابات پیش رو به نظرم مهمترین معیار این...