چند روزی است دو غزل از حافظ تمام لحظاتام را پر کرده است. این دو غزل را شجریان در گلهای تازه (گلهای ۹۲ و ۱۰۰) خوانده است. یکی غزلی از حافظ است با مطلع «حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست» که در سهگاه و دیگری آوازی است بر «مژدهی وصل تو کو کز سرِ جان برخیزم» که در همایون اجرا شده است. غزل اول، غزلی است حکیمانه در تأمل احوالِ جهان و حسی از استغنا و بلندنظری در آن هست که کمتر کسی از آن درس میگیرد اما سرمشقی است شگفتانگیز برای زیستنِ آدمی. غزل بعدی، حال و هوایی عارفانهتر دارد و به نظر من مغزِ عشق است و پاکبازی. بارها تجسم کردهام که این غزل را سحرگاهی در حال و هوای مناجات به زمزمه با خود خواندهام! این دو غزل، چندان محتاج شرح و حکایت نیستند علیالخصوص وقتی که با آواز پهلوانی چون شجریان همراه باشد. بشنوید و دعای سلامت و طول عمر به جان استاد کنید.
نوشتههای مرتبط:
- راز دل خاطرم نیست این را پیشتر نوشته باشم اینجا یا نه....
- تدارک مافات دیر زمانی است که اینجا – وبلاگ – گرد و...
- گر چه ماهِ رمضان است… (۱) با خود عهد کرده بودم که از مناسبت ماه رمضان...
- تصحیح یک اشتباه امروز خبری در سایت هنر و موسیقی آمده بود دربارهی...
- اخبار معوقه! این دو سه روز گذشته به مرحمت بد قولیهای شرکت...