خوب است این منطق را درست بشکافیم و پیامدهای فاسد یا تبعات مثبتاش را بسنجیم. منطق ادعای بالا این پیام را تلویحاً میتواند منتقل کند که احتمالاً «مردم» یا آن «اکثریت»، اکثریتی خوب هستند و در نتیجه حاصل رأیشان «مشروعیت» دادن به فرد برگزیده است و این خود کل ماجرا را «اخلاقی» میکند. خوب، این منطق مثال نقض زیاد دارد. مثال نقضاش آدولف هیتلر بود که در یک نظام دموکراتیک و با رأی بالای ملت آلمان (ملتی که در آن دوره بسیار هم فرهیخته و کتابخوان بود) به قدرت رسید و شد آن فاجعهای که جهان را به آتش کشید. پس به سادگی میتوان نتیجه گرفت که رأی اکثریت، لزوماً نتیجهای مطلوب، اخلاقی یا انسانی به بار نمیآورد. به عبارت دیگر، اکثریت مترادف با مشروعیت اخلاقی نیست. مؤلفههای دیگری هم برای رسیدن به مشروعیت اخلاقی لازم است.
نمونهی دیگرش استقبالی است که از محمود احمدینژاد میشود. هیچ شکی نیست که آقای احمدینژاد به ویژه در خارج از کشور نزد اقشار گستردهای «محبوب» است (هر صاحب خردی میفهمد که دلیلی دارد محبوب را در گیومه گذاشتهام!). دلیلی هم ندارم که بگویم در سفرهای استانی از آقای احمدینژاد از آن جنس استقبالهای پرشوری که حامیانشان میگویند (و خودش در مناظره با موسوی لاف آن را زد)، نداشته است. به احتمال قریب به یقین داشته است. اما چرا این استقبالها شرط کافی برای مشروعیت یافتن یا اخلاقی و مسئول بودن فرد مورد نظر نیست؟ چرا این لافِ مردمی بودن، لزوماً مایهی افتخار و اعتبار نیست؟ چرا باید بلافاصله به احساس فرمانِ ایست و درنگ داد و خرد را به داوری خواند؟
اولین نکته این است که در این فرض که همهی آن مردم نفوسی فرهیخته دارند، بحث است (دقت کنید که ما در ایران از «شهروند» حرف نمیزنیم؛ بلکه از رأیدهنده و به عبارتی «رعیت» صحبت میکنیم). کسی میتواند ادعا کند در یک ملت (از جمله در ملت ایران) «اراذل و اوباش» وجود ندارند؟ دولت فعلی قطعاً نمیتواند این ادعا را بکند، چون در این صورت باید بساط گشتهای ارشاد را رسماً جمع کند. هنگام رأیگیری، پای صندوقهای رأی، هیچ ابزاری برای تشخیص این وجود ندارد که رأیدهنده جزو «اراذل و اوباش» هست یا نه؟ آشکار است که نه! پس میانِ آن همه رأی، رأی «اراذل و اوباش» هم هست. علت اینکه «اراذل و اوباش» را در گیومه به کار میبرم این است که این اصطلاح به دست کارگزاران دولت نهم باب شده و اسباب جنجال و غوغا شده است. این شبهه البته به این صورت قابل رفع است که فرض میکنیم، ملت ایران، عمدتاً ملت رشیدی است و برآیند کلی جمعِ ملت، رأیی می شود آگاهانه و سنجیده. ولی، ملت ایران چنین است یا چنان است، ادعاست. ملت آلمان هم ملت فرهیختهای بود و به هر دلیلی خطایی مرتکب شد، قصوری کرد و مسئولیت انسانی و مدنیاش را از خاطر برد و شد آنچه نباید میشد. تشخیص داشتن، یعنی تشخیصِ اخلاق و مسئولیت داشتن؛ نه اینکه به پشتوانهی کثرت عدد، خیالِ حقانیت و مشروعیت برمان دارد (اگر چنین بود قطعاً سپاه یزید در روز عاشورا از یاران حسین بن علی مشروعتر و بر حقتر به شمار میآیند چون عددشان بیشتر بود!).
نکتهی دوم این است که یکی از مضامین آن لافِ غلبهی اکثریت این است که رأی همهی افراد وزن یکسان دارد. این منطق دموکراسی است البته که رأی فقیر و غنی، قدرتمند و ضعیف، باید در آن یکسان باشد. ولی از شگفتیهای دموکراسی این است که رأی یک نفر بیسواد (که چه بسا در تشخیصاش خطا بکند)، با رأی یک استاد دانشگاه جهاندیده یکسان به حساب میآید. چرا؟ در چه جامعهای میتوان گفت برابری رأی آنکه میداند و آنکه نمیداند، عادلانه است؟ مگر قرآن نمیفرماید که «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون»؟ پس خاصیتِ دموکراسی چیست؟ به خاطر مجموع مؤلفههایی است که دارد نه به خاطر رأیگیری و انتخابات صرف یا به خاطر برتری تعداد بالاتر.
میشود این نکات را یکانیکان شمرد و پیش رفت. این مجمل را به اشاره برای این آوردم که توضیح بدهم این ساز و کار انتخاباتی به خودی خود نه مطلوب است و نه مشروعیت میآورد (از این حیث منطق آقای احمدینژاد و کسانی که انتخابات را تحریم میکنند یکسان است: هر دو انتخابات را ابزار اعطای مشروعیت میشمرند!). انتخابات مقوماتِ دیگری هم لازم دارد تا بتواند مشروعیتی به فردِ منتخب بدهد. یکی از آنها مسئولیت است و اخلاق. کثرت عددی در انتخابات (یا در استقبالها) جایی که فرد منتخب (یا استقبال شونده)، چیزی به مردم میدهد، نه تنها مشروعیتی نمیآورد بلکه محل شبهه هم هست. استقبال عمومی، وقتی معنادار میشود که فرد منتخب واجد مسئولیت باشد و در گفتار، کردار و اندیشهاش اخلاقی عمل کند. به عبارت دیگر، زمانی این رابطهی دو سویهی انتخابکننده و انتخابشونده، رابطهی اخلاقی میشود که هم درجهای از فرهیختگی و شعور در انتخابکننده باشد (نه اینکه انتخابکننده برای رسیدن به مطلوباش از هیچ دروغ و افترایی پروا نداشته باشد) و هم میزانی از مسئولیت و اخلاقمداری در انتخابشونده موجود باشد (نه اینکننده انتخاب شونده هم بگوید: «ببینید چقدر مردم به من اقبال دارند؟ این صدای خداست که از حلقوم مردم بیرون میآید! بفرمایید کرنش کنید!»؛ این همان منطق مغالطهآمیز به رخ کشیدن رأی اکثریتی است که به سوی تباهی میرود).
خوب این معیارها البته کاملاً سنجیدنی هستند و ذهنی و مجرد یا خیالی نیستند. به عنوان مثال، انگشت میگذارم بر یکی لغزشهای لفظی و خطاهای فاحش آقای احمدینژاد در مناظرهی دیشباش: ایشان آشکارا میگفت دولتِ من هیچ روزنامهای را تعطیل نکرده است. خوب، مگر دولت حق تعطیل کردن یک روزنامه را دارد؟ رییس دولتی که تفکیک قوا را در نظام جمهوری اسلامی به همین سادگی نادیده میگیرد و خودش را همزمان هم در مقام ضابط قضایی و هم در مقام قاضی مینشاند، البته که باید بگوید من هیچ روزنامهای را تعطیل نکردم! رییس دولتی که گزارش سازمان بازرسی و تفریغ بودجهی مجلس، علناً شاهدی است بر ناکارآمدی مدیریتیاش و بیاعتناییاش به رأی مجلس، یعنی جایگاه مجلس را هم نمیداند. رییس دولتی که از رسانهی ملی، اتهام وارد میکند، نقش مدعیالعموم را ایفا میکند، بدون حضور وکیل یا متهم، حکماش را هم صادر میکند، نه قانون را میشناسد و به آن احترام میگذارد و نه اخلاق را؛ نه برای قوهی قضاییهی این نظام ارزش قایل است نه برای مخاطباناش. پس میشود نتیجه گرفت که آن حامیان سینهچاکی که در مشهد به زیارتِ ایشان رفتند، همینگونه فکر میکنند و همین نوع عمل را میخواهند؟ نباید نتیجه گرفت که آن حامیان، همهی رسماً «برانداز» نظام هستند؟ (چون آشکارا دارند رأی به نابودی سه قوه و بر کشیده شدن یک رییس جمهور همهکاره میدهند). این اکثریت، همینها را میخواهند؟
بعد از جنگِ جهانی دوم، تمام اروپا زیر و زبر شد و علوم انسانی و معارف بشری، پاک دگرگون شد. یک سؤال بزرگ پیش روی همهی اینها قرار گرفت: چه شد که چنین شد؟ و این همه سازمان و نهاد درست شد که بفهمند چگونه میشود کسی مثل هیتلر از دلِ آن نظام دموکراتیکِ اکثریتمحور، بیرون بیاید و چنین آتشی بیفروزد؟ امروز، ما هم بد نیست فکر کنیم که چه شد که چنین شد؟ هشدار میدهم، اما، که آقای احمدینژاد اهریمن نیست. شیطان نیست. احمدینژاد هم انسانی است مثل همهی ماها. تفاوتاش با بسیاری در این است که چهاراسبه در جادهی اشتباهاتاش میتازد. با تمام اینها باید هشیار باشیم که از او اهریمن نسازیم و قطب مخالف او را به عرش نبریم. به همان اندازه که قدیس و شهید ساختن از احمدینژاد هولناک و ضد-انسانی است، اهریمن ساختن از او هم تندروانه و دور از خرد و انصاف است. بنشینیم و بیندیشم. چه شد که چنین شد؟ عددهای بزرگ و ارقام درشت، گاهی ایجاد توهم میکنند. شمارههای طولانی، خیلی اوقات هوش از سرِ آدمی میربایند. ولی برای تفسیر و فهمِ درست این شمارهها و اعداد، باید از بیرون آنها را تحلیل کنیم نه از درون (که قصهی خود گویی و خود خندی تکرار نشود). باید به شمارههای بسیار بزرگتر دیگری هم که در آن آمار هرگز منعکس نمیشوند توجه داشت. دست بالای دست بسیار است. منطقِ حق با اکثریت است، منطقی است معیوب. دست عقل را به دست سپاه اکثریت نسپاریم. گاهی اوقات خردی هم که در اقلیت واقع شود، سنجیدنیترین و پرسودترین، مضامین و معانی را دارد. بهتر است اکثریت به دنبال خرد برود؛ نه اینکه خرد را افسار بزنند و به دنبال اکثریت بکشانند.
نوشتههای مرتبط:
- برای سمیه و محمدرضا – دو دوستِ در بند چهار روز است از سمیه هیچ خبری نیست و امروز...
- آه باران! ای امیدِ جانِ بیداران! ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید این گیسو پریشان کرده...
- الم تر کیف فعل ربک بأصحاب الفیل رییسِ کذابِ (*) دولتِ دروغ، در آستانهی انتخابات دو پروژهی...
- خارِ خشونت است که در خاکِ ما دمید… در کشوری مثل کشور ما، اندیشیدن به انتخابات و اندیشهی...
- از فساد انگلیسی تا فساد ایرانی! شبکهی خبر ایران را (باز هم برای تمدد اعصاب!) دارم...