این نکتهی بدیهی را اگر روزی هزار بار هر کسی به خودش گوشزد کند، باز هم کم است: ما انسانهایی هستیم خطاکار. خطاکار به معنای مجرم و مقصر و گنهکار و این حرفها نه (هر چند شامل این هم میشود) بلکه خطاکار به این معنا که ما هیچ معرفت و شناخت ویژه و خاصی نداریم که مصون از خطا باشد. در بوتهی تحولات شدید اجتماعی این نکته را بیشتر میتوان آزمود و از آن درس آموخت.
توهم یقین یعنی اینکه گمان میکنی چیزی میدانی که دیگری نمیداند و معرفت تو عین حقیقت است و آنچه دیگری میکند، میگوید یا میورزد معیوب و مخدوش است و نیازمند دستگیری و انذار ما. این طبیعیترین کاری است که هر انسانی میکند. ریشهی این رویکرد هم در تاریخ چند میلیونسالهی تکامل بشری است (صحبت از مونیسم و تن ندادن به کثرت و اذعان نکردن به وجود دیگری و الخ به خاطر ترسخورده بودن آدمی). به همین خاطر است که برای ما خیلی ساده است احساس حق به جانب بودن کردن. خیلی ساده است برای دیگری تعیینتکلیف کردن. خیلی ساده است مداخله در باورهای آدمها. راحت میتوانیم بگوییم تو چرا به فلان چیز اعتقاد داری یا نداری؟ چرا بیدینی یا چرا دینداری؟ چرا سوگیری سیاسیات چنین است یا چنان نیست؟ اینها همه تعیین تکلیف کردن است. و این چیزی نیست جز استبداد و خودکامگی.
به گمانم اولین پرسشی که پیش میآید این است: یعنی با این حساب باید در برابر هر چیزی که به نظر ما ناروا و نادرست و باطل میآید سکوت کنیم که از تعیین تکلیف برای آدمها پرهیز کنیم؟ بدیهی است که این صورتبندی مغالطی است. باور آدمیان تا زمانی که باور آنهاست و برای دیگری مزاحمتی ایجاد نمیکند در عمل، کاملاً در حوزهی باورهای آنهاست ولو اعتقاد داشته باشند مثلاً هر سال کریسمس بابانوئل برای بچهها هدیه میآورد و سایر باورهایی از این جنس (چه آشکارا خرافی باشند چه تشخیص خرافی بودنشان سختتر باشد). مشکل این است که در نظام ذهنی ما انسانها جهشی رخ میدهد که باور آدمها را بلافاصله ترجمه میکنیم به چیزی که بالقوه میتواند چنین و چنان کند لذا ناگهان ممکن است احساس مسئولیت کنیم که جلوی خطاکاری انسانها را بگیریم. اشکال دقیقاً اینجاست که از آن باور بالفعل تا پیامد بالقوه خوب یا بد آن باور فاصله بسیار است. و درست در همین فاصلهی باریک است که انسانها به دام خودکامگی میافتند و مستبد میشوند.
از رایجترین صورتهای نقد توهم یقین یکی این است که میگویند دینداران بیشتر در معرض چنین عارضهای هستند (البته با این دقت نمیگویند؛ صورت سرراستتر سخن آنها این است که «دین – از جمله اسلام – خطرناک است چون توهم یقین میدهد و الخ»). نکته اینجاست که هیچ شاهد علمی و تاریخی نداریم که نشان بدهد از میان آدمیان دینداران بیشتر در معرض توهم یقیناند یا بیدینها؛ کاپتالیستها یا سوسیالیستها و همین تقسیمبندیها را بگیرید و بروید جلو. آن فرض (فرض ویژه بودن گروه خاصی برای استعداد در افتادن به استبداد) فرضی است پیشینی که شاهد علمی ندارد. در نتیجه: اگر دیدید کسی گریبان خداناباوری را گرفت و ملامتاش کرد، بدانید راه استبداد را رفته است. درست با همین دیدگاه، خداباوری که گریبان خداناباوری را میگیرد و شماتتاش میکند هیچ فاصلهاش از خوی استبداد و خودکامگی کمتر از آن دیگری نیست.
نمونهی دیگری از این جنس خودکامگی را در تقسیمبندیهای سیاه و سفید سیاسی میتوان دید که پیشتر دربارهاش نوشتهام. اما زیربنای معرفتشناختی این نکته بسیار مهم است: هیچ طایفهای از انسانها مصون از این لغزش معرفتی نیست.
نوشتههای مرتبط:
- مفردات آزادی – ۱۶ یک بار دیگر اتفاقات اخیر جهان را مرور کنیم. جنگ...
- مفردات آزادی – ۱۴ پیام تازهی میرحسین موسوی مضمونی کلیدی دارد که قلب تپندهی...
- مفردات آزادی – ۹ بگذارید از حسین رونقی شروع کنم دوباره و به همان...
- مفردات آزادی – ۷ اینکه حامد اسماعیلیون میگوید این دو سرعت نیست بلکه ماراتن...
- مفردات آزادی – نسخهی صفر این روزها سعی کردم بیشتر ناظر باشم تا بتوانم بهتر...