۶
نازش بکشم که نازنین است…
هیچ قصد نداشتم چیزی دربارهی اصل کنسرتِ دیشب شجریان در رویال فستیوال هال لندن بنویسم، اما به اختصار میگویم و سپس کوشش میکنم افقی دیگری بالای این کنسرت و نقشی که شجریان در این قصه ایفا میکند باز کنم.
میزان دلبستگی و مهرِ من به شجریان پوشیدنی نیست. شجریان یک حادثهی تکرارناپذیر در تاریخ فرهنگ و موسیقی ایران است. چنانکه پرویز مشکاتیان همیشه میگفت: شجریان پهلوان آواز ایران است. در این به قدر سر سوزنی تردید نیست. این نکته را که در نظر بگیریم، هر چه دربارهی کنسرتهای او، اینکه تمرینکرده یا تمریننکرده سراغ کنسرت برود، یا اینکه سازهای ابداعیاش را چطور در کنسرتهایاش جا میدهد مقولهای است فرعی. سلیقهی شخصی من این است که استاد بهتر بود سازهای ابداعیاش را برای آزمودن در کنسرتی عمومی مجال جولان برای اجرای سولو و هنرنمایی ندهد و فضای دیگری برای عرضهی آنها بیابد. اینگونه نمیبود برای من مطلوبتر بود. انتخاب شجریان است اما و من به این انتخاب احترام میگذارم ولو خلاف میل من باشد.
صدای شجریان خوب بود دیشب. از درآمد گرفته تا اوج و فرود. انتخاب شعرها و نحوهی ادای آنها به باور من – که بر همه و حتی بر شجریان در نحوهی ادای شعر و انتخاب آن، گاهی بیرحمانه، سخت میگیرم – خوب بود. انتخاب دو غزل سایه، خصوصاً غزل آواز اصفهان، بینظیر و بسیار هوشمندانه بود.
یکی دو نکتهی حاشیهای دربارهی کنسرت میگویم و به اصل سخنام بر میگردم: فضای کنسرت، عمدتاً برای شنیدن موسیقی و خصوصاً موسیقی شجریان مناسب نیست. سر و صداهای مختلف، مزاحمتهای ناگزیری که در فضای عمومی رخ میدهد، عمدتاً آدمی را به جای دیگری میکشاند. موسیقی را باید در خلوت و در فضایی آرام شنید و از آن لذت برد. چه بسا یک موسیقی در فضای سالن کنسرت اسباب آزار آدمی شود و همان موسیقی را وقتی در خلوت و حال مناسب بشنوی با آن به آسمان بروی. طایفهی ایرانی هم متأسفانه هنوز آن دقت، ظرافت و صفای ادراک را ندارند که سالن کنسرت را با سالن عروسی اشتباه نگیرند: همچنان با بیدقتی، بینظمی و وقتناشناسی اسباب آشفتگی فضای کنسرت میشوند. مخاطبی که دیر به کنسرت میرسد باید این را درک کند و بیرون بایستد تا زمان مناسبی برای ورود به سالن فراهم شود. اگر نشد، برگردد خانه. به همین سادگی. این یعنی رعایت حرمت موسیقی و موسیقیدان.
نکتهی دوم اینکه باید به یاد داشته باشیم که اتفاقی که با کنار هم قرار گرفتن شجریان و کسانی چون محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان و همراهی شعرشناس گوهرتراشی مثل سایه – با آن وسواس عجیب دربارهی شعر – رخ داد، دیگر هرگز تکرار نمیشود. این را از غولی مانند شجریان هم دیگر نمیشود انتظار داشت. آن فضا دیگر هرگز تکرار نمیشود. لذا مقایسهی صدای شجریان، آهنگها و آوازها با آثار درخشان و تجلیوار و تکرارنشدنی دورههای پیشین خطاست و هرگز متر و معیار مناسبی برای سنجیدن کنسرتها یا آثار شجریان نیست.
نکتهی سوم و آخر اینکه: شجریان تنها گوهر یکدانهی موسیقی و هنر ماست. این را باید درک کرد و قدر دانست. شجریان دیگر تکرار نخواهد شد. این نکته از آن رو مهمتر است که در مقطع سیاسی و اجتماعی دردناک و خاصی قرار داریم. به ویژه در فضایی که هنرناشناسان و هنرستیزانی که فرهنگ و هنر، دین، اخلاق، خدا و تمام سرمایهها و اندوختههای انسانی را بیدریغ به پای سیاست و قدرت و بندگی دنیا قربانی کردهاند و دست بر قضا کوشش میکند چنگ در چهرهی شجریان هم بزنند، جانب شجریان را رعایت کردن، بسیار مهمتر و حیاتیتر است. مطمئنام که شجریان هم این نکته را با هوشمندی و فراست در مییابد و این مهر و تعلق خاطر دوسویه است. در این میانه، گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید / گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم. بگذارید رسانهی وقیح و بیشرم نظامِ مقدس، حنجرههایشان را بدرند و بکوشند به سوی آسمان آبِ دهان بیندازند. شجریان جایی نایستاده است که ساحتاش آلودهی این پلیدکاریها شود. شجریان در کنسرتهایاش هم اگر آنچنان که ما دوست داریم یا انتظار داریم نیست یا ظاهر نمیشود، باکی نیست: نازش بکشم که نازنین است!
آنچه که برای من اهمیت ویژهای داشت انتخاب اشعار بود. شجریان دو غزل از سایه برگزیده بود که مناسبت تام و تمامی با احوال و اوضاع سیاسی کشور ما داشت. آواز سهگاه روی غزلی با مطلع:
بر آستان تو دل پایمال صد درد است
ببین که دست غمات بر سرم چه آورده است
این غزل، حکایت دردهای ماست و بیدادی که در این دو سال بر ما رفته است. این ابیات غزل سایه، حکایت حال روزمرهی ماست:
چه ها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی
به مردمی که جهان سخت ناجوانمردست
به سوز دل نفسی آتشین بر آر ای عشق
که سینهها سیه از روزگار دمسردست
غم تو با دل من پنجه درفکند و رواست
که این دلیر به بازوی آن هماوردست
دلا منال و ببین هستی یگانهی عشق
که آسمان و زمین با من و تو همدردست
اما شاهکار انتخاب شعر شجریان در قسمت بیات اصفهان بود. غزل این آواز را تماماً و بیت به بیت (ابیاتی که خوانده شد) نقل میکنم:
شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
هزار سال ز من دور شد ستارهی صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ جان فرورفتگان این دریا
که رفت در سر سودای صید مروارید
نبود در صدفی آن گوهر که می جستیم
صفای اشک تو باد ای خراب گنج امید
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینهی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
کجاست آن که دگر ره صلای عشق زند
که جان ماست گروگان آن نوا و نوید
بیا که طبع جهان ناگزیر این عشق است
به جادویی نتوان کشت آتش جاوید
روان سایه که آیینهدار خورشید است
ببین که از شب عمرش سپیده ای ندمید
اینکه شجریان چهار مرتبه «ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد / بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید» را میخواند، تلنگری مهم است به دولتمردانی که تمام سرمایههای کشور ما را قمار هوسبازی سیاست خود کردند و ملتی را به روزگار امروز نشاندند. «فرورفتگان این دریا» و همهی کسانی که در این سی و اندی سال «به سودای صید مروارید» دل در گرو این کار و بار کردهاند، امروز بهتر میدانند که چگونه و چرا باید دریغ بخورند. این نکتهها را مصطفی تاجزاده و محمد نوریزاد به بلیغترین وجه و زبانی گفتهاند. این روزگار رنگآمیز، سپید را سیاه کرده و سیاه را سپید. از انقلاب سپید بگیرید تا انقلاب سیاه؛ از آن بهمن بگیرید تا این بهمن. هر چه بود، همه کوشیدند که آتش جاوید را به جادو خاموش کنند – سپید و سیاه کوشیدند – اما این آتش خاموشناشدنی است. اینکه که ساقیان منافق به جای نبید زهر به جام کسان ریختهاند و رودِ خون ز سینهی دوست میرود، دلیلی بر نومیدی نیست. اما همچنان باید پرسید که آن کسی که دل و دین ما را به سودا داد، بعد از این همه فتنه و مصیبت و ویرانی، چه حاصلاش شد؟ بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید؟ و تمام این هشدارها را میر حسین موسوی تا قبل از اینکه ربوده شود و در حبس و حصر بیفتد، بارها گفت و هیچ گوشی نشنید. آیا هنوز فرصتی باقی است یا ستاره صبح هزار سال از ما دور شده است؟
به خاطر این سخنان است که شجریان امروز جایگاهی دارد یگانه و بینظیر. امروز شجریان هر چه بخواند و هر چه بکند، سیاسی است و اجتماعی. بخواهد یا نخواهد، شجریان صدای ملت ماست و این شعر فارسی توانایی شگفتانگیزی دارد برای اینکه این امکان را به ما بدهد که روزگارمان را به این بلاغت در آن تصویر کنیم. شجریان تجلی خروش فریادهای ماست و همین است که او را عزیز میکند و عزیز نگه میدارد.
پ. ن. دوست نازنینی فرمود که انتخاب این غزل برای آواز اصفهان که معمولاً آوازی عاشقانه است مناسب نبود چون غزل مزبور اجتماعی است. من نظر دیگری دارم. دربارهی تناسب شعر و دستگاه، این پرسش را از سایه هم پرسیدم. نظر سایه این بود که این بیشتر انتخاب و سلیقهی شخصی است. چنین نیست که بعضی شعرها را لزوماً نتوان در بعضی دستگاهها خواند. مثلاً گفتهاند که افشاری برای شعرهای پند و اندرز خوب است یا مثلاً دشتی برای حال اندوه و غم خوب است. دست بر قضا بسیاری از سرودهای ملی و میهنی ما در دشتی است که شاخصهی بسیاری از کارهای کلنل وزیری است. اینها البته نظرها و سلیقههای مختلف افراد است. و کل حزب بما لدیهم فرحون.
پ. ن. ۲. برای اینکه سوءتفاهمی پیش نیاید، گمان میکنم از فحوای بندهای نخستین این یادداشت بر میآمد که من به این کنسرت نقدهایی دارم اما این نوشته نه مدعی وارد کردن نقد فنی و هنری به کنسرت دیشب است و نه مدعی پاسخ دادن به هر گونه نقدی؛ اثبات شیء هم نفی ماعدا نمیکند. این یادداشت حرف دیگری میزند. به باور من، برای اینکه سخنی را بشنویم لازم نیست صداهای دیگر را خاموش کنیم. نقد شجریان و نقد هنری کنسرتاش کاری است به جا و لازم – نتیجهاش هر چه میخواهد باشد – اما مقصود این نوشته این کار نیست. کسانی که جویای چنین نقدی هستند میتوانند گزارشهای پیشین مرا از کنسرتهای قبلی شجریان در همین شهر لندن در همین وبلاگ مشاهده کنند.
[موسيقی] | کلیدواژهها:
سیاه را در مصرع اول بیت آخر غزل دوم درست کن داریوش جان.
به نظر من نقد سیاسی و اجتماعی نباید جای نقد تکنیکی را بگیرد، و بر عکس. ممکن است کسانی در نقد سیاسی و اجتماعی یک اثر با هم موافق باشند، اما در نقد تکنینی همان اثر با هم اختلاف نظر داشته باشند، و بر عکس. یعنی ممکن است یک اثر از نظر سیاسی و اجتماعی خیلی در اوج باشد اما از نظر تکنیکی و هنری اوجی نداشته باشد. این قدری که من از این برنامه شنیدم، باید بگویم که مشکلات تکنیکیاش کم نیست. در مقایسه با شجریان سالهای اخیر هم به نظرم اوجی ندارد. اوج اشعار البته امر دیگری است. اما عذر آهنگ سازی و اجرا را نمیشود با قوت اشعار خواست.
———————–
ممنون. اصلاح کردم. من عذری نخواسته بودم. اگر کسی قرار باشد عذری بیاورد یا بخواهد خود شجریان است. در همان بند دوم اشاره کرده بودم به اینکه مشکلات کار از چه جنسی است. در بندهای بعدی هم وقتی مقایسه کرده بودم با دورههای قبل باز هم به همین نکته اشاره کرده بودم. من میتوانستم همین سخنان را بگویم بدون اینکه حتی اسمی از کنسرت ببرم. کافی بود محور را همین غزل سایه قرار میدادم. این نوشته اساساً حرف دیگری دارد میزند. هیچ جای این نوشته نه ادعا کرده بود نقد تکنیکی میکند و نه مدعی پاسخ دادن به نقد تکنیکی بود. من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را.
د. م.
من هم راجع به این اجرا با نظر شما موافقم با توجه به اینکه من این اجرا رو در برلین دیدم
خود استاد نسبت به اجرای قبلی یعنی ۲ سال پیش و همچنین ۵ سال پیش در برلین(۲۰۰۶، ۲۰۰۹) سر حال تر بود
حتا میخوام بگم یکی از اجراهای خوب استاد توی این ۱۰-۱۲ ساله اخیر بود، صدای شفاف و خوش تن، آوازهای
مناسب، تلفیق خوب شعر با آواز ها،… البته که استاد با دورانِ اوج خود فاصله داشت ولی من حس خوبی از این
برنامه داشتم، اینکه استاد با آرامش و اطمینان بیشتری (نسبت به اجراهای پیشین) میخواند و به خود استاد در انتهای برنامه هم عرض کردم
ولی خوب به قول دوستمون کل برنامه خالی از اشکال هم نبود اینکه سازهای جدید در دست نوازندگان خارج بودند،
مخصوصا ساز شهبنگ و یون یکی ساز که شبیه ویولن بود، تنظیمها هم خیلی جالب نبود و در کول گروه سددهی خوبی نداشت
اینکه آقای درخشانی نسبتا آماده تر از دفعه قبل بودند یعنی مشخصا دست به اصطلاح راه تری روی ساز داشتند ولی یکی دو جاهم
در پاساژها دستشون پردههای فالش رو گرفت و همینطور مژگان شجریان در پاساژی روی سه تار فالش شد، و خود استاد هم که یکی دو جا
در بم ٔنتها رو دقیق نمیگرفت.
آهنگسازی کولِ برنامه هم خیلی معمولی بود و مثل دیگر آثار امروزی مشگل فقر ملودی داشت. البته به دلیل ذهن ساده تر استاد و آقای
درخشانی در آهنگسازی شاید (بنظر من) یکپارچگی ملودیها مخصوصا در تصانیف بیشتر بود نسبت به اثر کسانی چون علی قمصری
و یا خود استاد علیزاده، ..البته به نظر من جناب مشکاتیان که شاید بهترین و نابترین ملودیها رو در این ۳۰ ساله اخیر داشتند
هم در کارهای آخرشون ایشون هم کمابیش با این مسئله روبرو بودند.
نکته ی اول: بر خلاف آنچه گفته شده، شخصن معتقدم سطح مخاطبین کنسرت¬های موسیقی سنتی در داخل ایران به مراتب بالاتر از خارج کشور است. حداقل مخاطب می دونه وقتی خواننده تحریر می¬زنه، تشویق نیازی نیست! طایفه ی ایرانی رو زیر سئوال نبریم. اکثریت مخاطبان چنین کنسرت هایی در داخل، کسانی هستن که موسیقی سنتی رو به صورت جدی پیگیری می کنن که احتمالن در کنسرت های خارج از کشور یک اقلیت به شمار می آن.
نکته ی دوم: روشنه که کارهایی مثل چشمه ی نوش، عشق داند، زمستان یا فریاد در موسیقی ایرانی تکرار نشدنی ه. حتی اگه همه ی این اساتید کنار هم بنشینند، زمان به عقب نمی گرده که بخواد اون کارها خلق بشه! چیزی که خیلی از دوستداران استاد رو نگران می کنه، روند نزولی کارهای ایشونه. درسته که موسیقی تا حد زیادی بسته به سلیقه و ذائقه س اما به برخی از کارهای اخیر استاد از لحاظ فنی نقدهای جدی وارده.
نکته ی سوم: هیچ کس نمی تونه منکر نقش استاد شجریان در فرهنگ و موسیقی ایران بشه. اما به راستی “شجریان «تنها» گوهر یکدانهی موسیقی و هنر ماست.”؟ از گذشتگانی چون میرزا عبدالله، احمد عبادی، مرحوم وزیری و سایرین بگذریم، اساتیدی چون شهناز، لطفی، علیزاده، ناظری، کلهر و …. شایسته ی چنین لقبی نیستند؟ قدر شناسی به جای خود. بی جهت اسطوره سازی نکنیم!
با پوزش خواهی از اینکه بدون تکریم و احترام به این استاد بزرگ که به احترام ما احتیاجی ندارد بر سر مطلب میروم مایلم یکی دو نکته را بیان کنم.
ما ایرانیان به یمن اشعار والای پر استعاره فارسی قابلیت های زیادی برای تعبیر و تفسیر گفته ها و خوانده ها پیدا کرده ایم. با تمام احترامی که برای شعر قابلم باید نکته ای هم در باره موسیقی بگویم که تا آنجا که ما میشناسیم بیش از وسیله ای نیست زیر یوغ شعر. و همانقدر که شعر قوی است و قابلیت ما در تعبیر آن، به همان مقدار قابلیت های ما در تعبیر موسیقی ضعیف است. تنها میگوئیم جالب بود یا به شعر خوب میخورد و نظیر اینها. ما هیچگاه نمی گوئیم کنسرت گروه شهناز یا عارف یا شیدا بلکه میگوئیم کنسرت استاد شجریان یا شهرام ناظری یا که و که.
به دیده من شعر امروزه نه تنها مائده ای است آسمانی که ما را گاهی هم به آسمان میبرد بلکه متاسفانه در کنار آن پتکی هم هست بسیار سنگین که یک روز در میان بر سر مو سیقی کوبیده میشود. از هر صد نفر ایرانی شاید دو نفرشان هم حاضر نباشند به کنسرتی بروند که در آن خواننده ای نباشد.
نکته دوم ای است که ما اگر چه در ایران حکومتی سیه روح و بد کردار داریم. ولی ما در دوره استالین زندگی نمیکنیم که حتی بدلیل نسیمی نا ملایم یا نوائی غمگین خواننده ای را یا موسیقیدانی را اعدام میکردند. ما در دوره ای هستیم که از همه هنرمندان منجمله خوانندگان کارهای مستقیم تری میطلبد. هیچگونه قصد انتقاد از این خواننده بزرگ را ندارم که چهل سال است پای برنامه هایش نشسته ام و آن زمان که مردم ۹۰ در صد موسیقی بازاری و مصرفی میخواستند من هرماه بین تماشاچیان ایشان در تالار رودکی بودم. مقصود من ایشان نیستند چون استادند و هر استادی خود تصمیم میگیرد چه بخواند. منظور من تعبیر های ما است.
گرچه به لحاظ کیفی، کارهای تازه ی اساتید چندان رضایت بخش نیست و البته شجریان نیز از آن مستثنی نیست، از جنبه اجتماعی باید اعتراف کرد، استاد شجریان نسبت به هم نسلان خود و حتی بعدی ها در همگام شدن و همسخن شدن با مردم اش پیشگام است. در کشور ما چنین نمونه هایی، که هنرمندانِ در اوج ما، نسبت به مصایب جامعه، قرابت و همدردی نشان داده و در رنج های شان، همراه گردند کمتر مشاهده شده است. همین امروز نیز، باز شجریان موردی استثناست. هنر، به وجودِ مخاطب، در طی زمان ها و دوران ها زنده می ماند. و این کناره گیری، هنر را بی مقدار می کند. به ویژه در دورانی که ما در آن به سر می بریم وجوهِ اجتماعی بخشی جداناپذیر از هنرِ وجودی امروز به شمار می رود. در مطالب بالا با شما هم عقیده ام و در گلایه نامه ای که راجع به همین موضوع خطاب به محمدرضا لطفی و آلبوم تازه اش نوشته ام جهت نمونه به این مطلب شما ارجاع داده ام. برای خواندن آن نامه به این لینک مراجعه فرمایید:
http://mizan-ghalam.blogspot.com/2011/10/blog-post_27.html
با درود فراوان
مطالبی که درارتباط با موسیقی ارایه میدهید بسیار تخصصی -مفیدودلنشین وشنیدنی است ولی اون آیه عربی که آخرش بعنوان شاهد میاوریدبناگاه حال خوانندتون رو میگیریداقا این همه اشعار ومتون زیبا در ادبیات خودمون