علیه منطق آخر‌الزمانی براندازی

مطالبه‌گری، دریوزه‌گری از حاکمیت نیست، شکل‌دهنده‌ی تغییرات کلان است

  • سالور ملایری

نقد بیانیه‌ی میرحسین موسوی از منظری دیگر

بیانیه‌ی میرحسین از نگاه براندازان دو مشکل دارد: یکی ا‌ین‌که در قسمت کوتاه‌مدت دست به دامن مطالبه‌گری شده است. آزادی زندانیان سیاسی و تغییر ماهیت و مشی صدا و سیما از آن جمله‌اند. این دست مطالبه‌ها از منظر براندازان – که عمدتا هوادار حمله‌ی اسرائیل و موافق تز «غنیمت‌شمردن فرصت» برای براندازی طی حمله‌ی نظامی خارجی به کشور هستند – دیگر فایده ندارد. به جایی نمی‌رسد. حاکمیت گوش نمی‌کند. دیر شده. تازه مطالبه‌گری، از نظر آن‌ها، نوعی به رسمیت شمردن حاکمیت است، انگار که – زبانم لال – جای اصلاح وجود داشته باشد، و این در تضاد با منطق و ماهیت براندازی‌ست. ایراد دوم به درخواست مجلس مؤسسان و همه‌پرسی قانون اساسی‌ست که به نظر خیلی انتزاعی می‌آید. خارج از منطق براندازی و از نگاه عقلانی و بر اساس واقعیات موجود در زمین سیاست ایران هم نگاه کنیم، این درخواست میرحسین چندان عملیاتی به نظر نمی‌رسد. چگونه و کدام نیروها برای انجام این هدف نقش دارند یا می‌توانند داشته باشند؟ چگونه چنین چیزی با وجود رویکرد موجود جمهوری اسلامی اساسا ممکن است؟‌ آمادگی جامعه یا نخبگانش در چه حد است؟ در غیاب آمادگی اجتماعی و نیروهای سیاسی پیش‌رو در جامعه، نتیجه‌ی همه‌پرسی چه می‌شود و فرقش با همه‌پرسی ورژن براندازان اسرائیلی چیست؟ نکته‌ی دیگری هم که خارج از نگاه براندازان و بیانیه‌ی موسوی می‌توان به آن اشاره کرد، غیاب صدای رنج‌دیدگان و طبقات کارگر از پی بحران اقتصادی‌ست. به نظر می‌رسد نزد هیچ یک، چه برندازان چه میرحسین، رنج طبقات فرودست و کارگر، تا مهاجران و حاشیه‌نشینان، تبدیل به صدا نمی‌شود، یا به عبارت بهتر، صدای آن‌ها نمی‌تواند جایی در گفتمان سیاسی را تصاحب کند و نمی‌تواند بر دو خواست مطالبات سیاسی کوتاه‌مدت و ایجاد مجلس مؤسسان قانون اساسی تأثیر معناداری بگذارد. این موضوعی‌ست که بعدا مفصلا باید به آن پرداخت.

اما بگذارید تلاش کنیم از چنبره‌ی نگاهی که براندازان هم‌راه اسرائیل برایمان ترسیم می‌کنند، خلاص شویم. این نگاه تقدیرگرایانه فضای سیاسی را طوری تصویر می‌کند که براندازیِ ضربتی با کمک تجاوز نظامی به عنوان تنها گزینه، با حداکثر نتیجه و کم‌ترین هزینه به نظر برسد. باید اشاره کرد از نظر آن‌ها هزینه «به هرحال وجود دارد»، جان آدمیان هم بخشی از این هزینه است و چاره‌ای نیست. بر همین اساس تنها جایگزین پذیرفتن جمهوری اسلامی با همین وضعیت فعلی‌ست. بنابراین براندازی حول دوگانه‌ی مطلق شکل می‌گیرد: یا وضع موجود با جمهوری اسلامی یا براندازی از طریق یک اتفاق خارق‌العاده نظیر حمله خارجی. همه چیز تنها در یک نقطه خلاصه شده است: رفتن جمهوری اسلامی. قبل و بعدش چندان محل تدقیق و نظر نیست: این‌که چه نیروهایی در این براندازی نقش دارند، شیوه‌ی تغییر حکومت چگونه است و در صبح فردای رفتن «اینها»، بر اساس چه رویکرد و نظریه‌ای و کدام برنامه و با پشتوانه‌ی کدام نهادهای مردمی مدیریت گذار صورت می‌گیرد. برای جامعه‌ای که به سبب تجربه‌ی انقلاب ۵۷، نسبت به شکل و ماهیت حکومت فردای براندازی بسیار حساس شده است، طبیعتا این مسائل اهمیت دوچندان پیدا می‌کنند.

غایب اصلی در نگاه براندازی مردم و جامعه است. کسانی که قرار است از «فرصت» بمباران یا آشوب استفاده کنند، معلوم نیست چه کسانی هستند، و هیچ معلوم نیست این «استفاده از فرصت» دقیقا به چه معناست؟ به خصوص هنگامی که سازمان‌دهی یا تشکیلات یا ائتلافی وجود ندارد و وضعیت مبارزاتی فراگیری شکل نگرفته است. صحبتی از مبارزه و مقاومت مردم و حضور فعال مدنی آن‌ها درمیان نیست، اگر هست امری پیشاپیش شکست‌خورده است، یا کلا به جایی نمی‌رسد. مبارزه‌ی مردم تنها به عنوان یک پیکره‌ی قربانی شده موضوعیت دارد نه نیرویی فعال و پرتکاپو. صحبت از مبارزه‌ی مردم است، اما تنها برای تبلیغ علیه شر اعظم و تک‌بعدی و یک‌دستی به نام جمهوری اسلامی که هم می‌شود او را مسخره کرد و با ادبیاتی چاله‌میدانی با او دهان به دهان شد، هم در عین حال چنان گذار از آن را غیرممکن دانست که جایگزین موجود را تنها حمله‌ی نظامی خارجی نشان داد. از این روست که دستاوردها هیچ وقت بازتاب نمی‌یابند، اعتراض‌های اجتماعی و فرهنگی همگی درون یک پکج یک‌دست‌کننده‌ی تبلیغی مضمحل می‌شوند، بی‌آن‌که هر یک جداگانه پی‌گیری بشوند و زمینه‌ی اجتماعی و توانایی سیاسی آن‌ها بررسی شود. اعتراض‌ها تا آن‌جا که با آن بتوان رأس حکومت را هدف قرار داد، اعتبار دارند، نه نیروهایی که می‌توانند دستاوردی داشته باشند – اساسا دستاوردی درکار نیست. شما ممکن است مدام با ارجاع به آسیب‌دیدگان چشمی یا کشته‌شدگان اعترضات مواجه شوید، اما این افراد تنها چهره‌ای قربانی‌شده هستند در راستای نوعی «پورنوگرافی براندازی»، نه افرادی که برای خواسته‌هایی هزینه دادند و این هزینه قرار است به عنوان مازادی برای کنش و آگاهی و هم‌بستگی در آینده به کار بیافتد و در واژه‌ها و زبان سیاسی امروز جان بگیرد.

پیامد دیگر این نگاه تقدیرگرایانه حذف صورت مسئله است: اساسا مشکل ما با جمهوری اسلامی چیست؟ پاسخ به این سؤال بنیادین و طبیعی هم برای منطق براندازی دردسرساز است. وقتی برای برانداختن جمهوری اسلامی، به آغوش ناتانیاهو می‌روید، وقتی «زن زندگی آزادی» را از دهان رژیمی که مرتکب جنایت جنگی و پاک‌سازی قومی‌ست، جشن می‌گیرید، وقتی دست به گذشته‌سازی و فانتزی‌کردن دوران پهلوی می‌زنید و زیرپوستی و غیرمستقیم رضا پهلوی را به عنوان رهبر جا می‌اندازید، طبیعی‌ست برای پاسخ به این پرسش که مشکلتان با جمهوری اسلامی چیست، به لکنت می‌افتید. چون پای منافع و هژمونی قدرت درمیان است تا ایده‌هایی که بر سرش باید مبارزه کرد. می‌خواهید بگویید دموکراسی؟ حقوق بشر؟ برابری و عدالت اجتماعی؟ تکثر؟ چند‌صدایی؟ کدام‌یک از این پاسخ‌ها تاکنون در ادبیات و تحلیل‌هایتان بازتاب یافته؟ حتی برای نمایش و ویترین هم شده دیگر مدت‌هاست این واژگان را استفاده نمی‌کنید. تبدیل مبارزه برای آزادی و دموکراسی و برابری به «پروژه‌‌ی رژیم چنج» اساسا هرگونه کنش مبتنی بر جهان ایده‌ها و ارزش را بلاموضوع می‌کند. دموکراسی و برابری واژه‌هایی شیک و مزاحم‌اند. و این بسیار در تناسب با موج پوپولیسم راست جدید است که کسانی مثل ترامپ را به ارمغان آورده است، و جنبه‌ی نیهیلیستی پروژه‌ی براندازی را عیان می‌کند. غیاب این واژگان از پیش می‌تواند به ما بگوید صبح فردای براندازی چه چیز‌هایی را می‌توانیم حدس بزنیم: در بهترین حالت، یک دولت قدرقدرت و مرکزگرای دیگر که با چماق توسعه و رفاه و با ولع مضحمل شدن هرچه سریع‌تر در مناسبات دیکته‌ی شده‌ی سرمایه‌داری و شکل دادن به الیگارشی منطقه‌ای جدید، به سمت حذف نظم دموکراتیک ساختاری می‌رود، فصل دیگری از دولت-ملت جدید را رقم می‌زند (آری، بار اول تراژدی، بار دوم کمدی!)، و بله قربان‌گوی غرب می‌شود، و آزادی را تنها صرفا به آزادی‌های محدود و نمادین (از آن دست که در نوستالژی‌سازی دوران پهلوی می‌بینیم) خلاصه می‌کند.

برگردیم به مطالبه‌گری که کام براندازان را تلخ می‌کند. باید دانست مطالبه‌گری اساسا متوجه حاکمیت نیست، بلکه معطوف به ماست. برای کنش‌گرانش است. ما برای ساختن خودمان، برای «ما» شدن خودمان، پیش از هرچیز دست به مطالبه‌گری می‌زنیم. مطالبه‌گری به معنای حفظ حیات سیاسی جامعه است. فضای سیاسی مهیا می‌کند. سوژه‌های مدرن اجتماعی را از حیث سیاسی بالغ و مجهز می‌کند. بین کنش سیاسی و جهان ایده‌ها و ارزش‌های سیاسی و اخلاقی مجددا ارتباط بر قرار می‌کند. آگاهی تاریخی را زنده می‌کند و اجازه نمی‌دهد به سبب خلأ چنین آگاهی‌ای پروژه‌های نوستالژی‌ساز از گذشته شکل بگیرد. میدان سیاست را از خارج از کشور می‌گیرد و به داخل برمی‌گرداند. مطالبه‌گری، ساختن هسته‌های مقاومت است که هریک از حیث فرهنگی می‌توانند «پادگفتمانی» در برابر گفتمان مسلط باشند. بدون شکل‌گیری این پادگفتمان‌ها از طریق پویش‌های مدنی و مطالبه‌گر، یا در دام خوش‌بینی‌های بی‌معنا و مخرب می‌افتیم (از جنس: باز هم این ققنوس از خاکستر خود برمی‌خیزد و پایان این شب سیه سفید است و من به آینده‌ی ایران و این جوانان ایمان دارم و …)، یا از خودبسندگی و غروری کاذب برای تغییر کلان رنج می‌بریم. پویش‌ها و مطالباتی مانند حق انتخاب پوشش و لغو حجاب اجباری، تا رفع تبعیض جنسیتی در سازمان‌های کار، تا لغو مجوز و سانسور ارشاد، تا حق وجود رسانه‌های خصوصی و آزاد، تا حق زندگی شرافتمندانه برای خانواده‌های مهاجران افغان… اینها همگی حوزه‌های خرد هستند که در اتصال با یکدیگر بدنه‌‌ی اجتماعی پر قدرت می‌سازند. حواله‌دادن این خواسته‌ها به یک رویداد کلان خارق‌العاده‌ی آخر‌الزمانی خالی از سوژه و ایده، فانتزی‌ای می‌سازد که جز بازتولید فقدان و سرخوردگی چیزی به همراه ندارد. مشروط کردن هر تغییری برای بهبود وضعیت به تغییری کلان و بزرگ در کل ساختار حکومت، نه تغییر در آن حوزه‌ی خُرد را موجب می‌شود، نه تصویری روشن از آن تغییر بزرگ و کلان نشانمان می‌دهد، ماحصل ادامه‌ی چرخه‌ی معیوب انتظار و سرخوردگی‌ست. نمی‌توان بدون تن به آب زدن و خیس شدن، شناگر ماهری شد. نمی‌توان بدون سخن‌گفتن، دستور زبان نوشت. اگر قرار است آن تغییر بزرگ در حاکمیت تنها یک لباس عوض کردن ساده باشد، این چگونه تغییری است؟ وانگهی، این تنها مطالبه‌گری سرسختانه و هوشمندانه است که با دستاوردهایش می‌توان حاکمیت را از درون دچار ریزش کرد و تغییر ماهوی ایجاد کرد، به گونه‌ای که جای بازگشتی نباشد، فرهنگ و عقل سلیم سیاسی‌ای که از راه کنش‌گری مدنی به دست می‌آید چنان خود را حک می‌کند که هیچ حاکم تمامیت‌خواهی نمی‌تواند آن را پاک کند. این فرهنگ برای و از آن شهروندان خواهد بود. آن‌ها باید این فرهنگ را بسازند و با پشتوانه‌ی آن قانون اساسی جدید را طرح کنند. دموکراسی یک التهاب و پویش مدام است. هرکس که این فرایند را ساده می‌کند و می‌خواهد آن را به شکل بزنگاهی آخرالزمانی و مسیحایی به شما بفروشد، در فکر منافع خود در طی جدالی فرقه‌ای‌ست، نه ایجاد سیاستی ملی برای تغییرات معنادار.

بایگانی