مرگ پیروز، تولهیوزی که مدتها تصویرش در رسانهها پیش روی مخاطب ایرانی بود، یادآور خاطراتی تلخ در تاریخ یکی دو دههی اخیر ایران است. پیروز که «فرزند ایران» لقب گرفته بود، نمادی است از سلسلهای طولانی از رفتارهای پرهزینه و فاقد درایت حاکمان نظام جمهوری اسلامی.
اما چرا مرگ یک تولهیوز باید در کانون مباحث سیاسی قرار بگیرد؟ پیروز، نمادی بود از مقاومت بخشی از جامعه مدنی ایران در برابر بیاعتنایی و حتی رفتار تهاجمی و خشونتآمیز حکومت با محیط زیست و طبیعت ایران.
بحران محیط زیست البته اختصاص به ایران ندارد. در همهجای دنیا حساسیت به محیط زیست و کوشش برای حفظ زیستبوم طبیعی موجودات زنده و گونههای رو به انقراض برای تداوم آیندهی انسانها و نسلهای بعدی بر روی کرهی زمین، بخشی از سیاستگذاری حکومتهاست و به میزان حساسیت حکومتها یا احزاب سیاسی به مسئله محیط زیست میتوان کارنامهی سیاسی آنها را نیز ارزیابی کرد.
در کشوری که مدتهاست جمعی از فعالان محیط زیست با اتهاماتی که برای افکار عمومی قانعکننده نیست، در زنداناند، چشمانداز محیط زیست و هر چه که به حفظ و پایداری محیط زیست مربوط باشد، چشماندازی است تیره.
کاووس سیدامامی استاد دانشگاه امام صادق و از فعالان محیط زیست که به همراه جمع محبوسین فعلی به حبس افتاد و با اتهام جاسوسی در بازداشت بود، در ایام حبس جان باخت و مرگ او – به روایت رسمی جمهوری اسلامی – به دلیل خودکشی تحت فشار روانی اتهام جاسوسی بوده است.
هومن جوکار که خود زمانی مدیر پروژه حفاظت از یوزپلنگ آسیایی بود و سالها برای حفاظت از این گونه نادر در معرض انقراض تلاش کرده بود، خود از جمله قربانیان پرونده فعالان محیط زیست است که هماکنون در زندان به سر میبرند.
پرونده فعالان محیط زیست و مرگ دردناک کاووس سیدامامی، مانند بسیاری از پروندههای قضایی دیگری که در ایران به سیاهچاله پنهانکاری و ابهام میافتند، نمادی است از امنیتی شدن ساحتهای مختلف زندگی ایرانیان.
هیچ حوزهای و هیچ عرصهای از زندگی مدنی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایرانیان، پیر باشند یا جوان، زن باشند یا مرد، از دستاندازی توطئهاندیشی و بدگمانیهای بیمارگونهای که در همه جا و همه چیز دست دشمن را میبیند در امان نبوده است.
پرونده فعالان محیط زیست از شاخصترین نمونههایی است که آینهی تمامعیار بیکفایتی حکومت و اثرپذیریاش از نگاه بیمارگونه به عرصهی زمامداری است. مرگ کاووس سیدامامی در حبس تنها یک نمونه از اثرات این نگاه امنیتی به ایران بود. اعترافات اجباری نیلوفر بیانی، از زندانیان دیگر پروندهی محیط زیستیها، نمونهی دیگری از همان سلسله است.
آنچه روی زمین در ایران اتفاق میافتد این است که میان مردم و حکومت، شکاف با سرعتی سرسامآور رو به افزایش است. شهروندان ایران در دهههای اخیر به نحوی اعتمادشان را به حکومت و زمامداران از دست دادهاند که به جرأت میتوان گفت در تاریخ معاصر ایران بیسابقه است.
حکومت در جاهایی که باید کار کند و به شهروندانش خدمت کند، در کسوت میرغضب ظاهر میشود. کوچکترین اتفاق و مشکلی که ایران رخ میدهد، به سرعت این شکاف را نمایش میدهد. به محض بروز حادثهای طبیعی در هر جای کشور، اگر حکومت به سوی کمکهای امدادی – در مواقع بروز سیل و زلزله – برود، با سد بیاعتمادی گستردهی مردم مواجه میشود.
اما درست در همان موقعیت اگر ستارگان و چهرههای مشهور جامعه ایرانی از هنرپیشگان گرفته تا بازیکنان فوتبال، پویشی برای گردآوری کمک به مردم راه بیندازند، از استقبال مردم برخوردار میشود و البته همزمان آماج حملات امنیتی حکومت میشود.
در نوع نگاه سیاسی حاکمان امروز، همه شهروندان رقیب و تهدید به حساب میآیند. اما حکومت هم از پر کردن این خلاء عاجز است.
یکی از افتخارات دستگاه امنیتی سالها این بود که توانسته است عبدالمالک ریگی را در آسمان دستگیر کند. یا به فهرست دراز شهروندان ایرانی که در کشورهای همسایه ایران دستگیر یا ربوده شدهاند نگاه کنید. اینها نشان اشراف و توانایی دستگاههای امنیتی ایران قلمداد شدهاند.
ولی درست در همین کشور و با همین دستگاهها دستگیری و معرفی اسیدپاشان اصفهان کاری است نزدیک به محال. معرفی عاملان شلیک به هواپیمایی اوکراینی هنوز در فهرست کارهایی است که حکومت آگاهانه از آن طفره میرود.
در روزهای اخیر، ماجرای مسمومیت دانشآموزان دختر در بعضی شهرها، یکی از معماهای لاینحل حکمرانی شده است.
آیا حکومت توانایی و امکانات شناسایی متهمان را ندارد؟ چطور حکومت میتواند سالها برای مخالفان سیاسی و منتقداناش پروندهسازی کند و آنها را تحت نظر داشته باشد ولی توان تأمین امنیت دانشآموز مدرسهای دخترانه را ندارد؟
ماجرای پیروز، فرزند ایران، نیز از همین جنس است. این تولهیوز نمادی است از تکرار بیاعتنایی حکومت به اموری که باید وظایف ذاتیاش باشد.
حفظ محیط زیست و به تبع آن حفظ گونههای مختلف منقرضنشده جانوری بخشی از وظایف حکومت است، ولی محیطبانان از چه نوع حمایتهایی برخوردارند برای اینکه کارشان را درست انجام بدهند؟ فعالان محیط زیست چه؟
این فضا، این ایران، فضایی است که برای فعال سیاسی، برای استاد دانشگاه، برای زن، برای کسی که مذهب و عقیدهاش با خط رسمی سیاسی و ایدئولوژیک نظام تفاوت داشته باشد – بر خلاف ادعای آقای خامنهای که مدام از آزادی داشتن عقیده و بیاناش صحبت میکنند – امنیت ندارد.
این عدم امنیت، دامن محیط زیست را هم گرفته است.
اینکه حیات یوزهایی که رو به انقراضند به تار مویی بسته است و پشتیبانی و حمایت حکومت البته اولویتهایی دارد که شامل این موارد نمیشود.
سابقه حساسیت منفی حکومت به مسایلی که به محیط زیست مربوط است البته درازدامنتر از اینهاست. سدسازیهای بیرویه، آبگیریها، اثرات مخرب سیاستگذاریهای حکومتی بر آب رودخانهها و به تبع آن معیشت کشاورزان همگی در همین حوزه واقعاند. خشک شدن دریاچه اورمیه و زایندهرود همگی به نحوی به حوزه سیاستهای امنیتی ایران گره خوردهاند.
اما فعالان مدنی حوزه محیط زیست یا مستقیماً قربانی نزاعهای سیاسی و جناحی میشوند یا پروندهسازیهای امنیتی برای آنها باعث تضعیف مداوم آنهاست.
کاوه مدنی، پژوهشگر و فعال حوزهی محیط زیست که مدتی در دوره حسن روحانی مسئولیتی دولتی هم پیدا کرد، در نهایت به خاطر فشارهای حوزهی امنیتی ایران را ترک گفت و از منصباش کنارهگیری کرد.
پیروز میتوانست زنده بماند. و کاملاً هم طبیعی و ممکن بود که پیروز به هر دلیلی جاناش را از دست بدهد. اما اینکه در افکار عمومی، مرگ پیروز بدون کوشش زیادی به گردن حکومت گذاشته میشود، تصویری گویاست از مشروعیت درهمشکسته نظام جمهوری اسلامی. هر اتفاقی گویا، نشانهای است که فاصلهی سرسامآور و فزایندهی میان مردم و حکومت را فریاد میزند. از دست رفتن پیروز، تنها یکی از تازهترین نمونههای این برداشت در افکار عمومی است.
نوشتههای مرتبط:
- آزادی با زنجیر، آزادی بیشادی و آزادی ویرانی وضعیت خاور میانه وضعیتی پیچیده و پر-ازدحام است که مدعی...
- تا غول بیابان نفریبد به سرابت چشماندازهای پیش روی ایران را باید به دقت و البته...
- ستون پنجمِ پسامدرن ایرانیانی که از حملهی نظامی علیه کشور خودشان حمایت میکنند،...
- هوشنگ ابتهاج و انقلاب ۵۷ امسال نخستین سالی است که سایه از جهان رفته است....
- انقلاب ۵۷، روشنفکری دینی و مسئله چپ مدعای کلیدی روشنفکری دینی چه بسا این باشد که: در...