اخوان شعری دارد که بنمایهای دارد سرشار از نومیدی ولی واقعبینی و عصیان تلخ و تندی در آن هست. یکی از مضامین گشایندهی شعر آرزوی رفتن به دیاری است که آن همه رنج و مشقتی را که شاعر کشیده دیگر در آنجا نباشد. که ببینید آیا آسمان جاهای دیگر هم همین رنگ است یا همهجا آدمیزاده به همین اندازه مستأصل و خوار است؟ فهمیدناش سخت نیست که چطور فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران در دورهی حیات اخوان او را به اینجا رسانده است. آری، همه مثل اخوان چنین تلخ نشدند. بهترین نمونهاش سایه است که این بختیاری را داشت که به رغم رنجهایی که دید، صفای چشمهی روشن نگاه داشت و دامن امید از کف نداد و با همان زیست و تا اینجا ادامه داد. به خیال من، آدمی – شاعر باشد یا غیر آن – وقتی از پا میافتد که چراغ امیدش خاموش شود. از سخن دور نشوم. اخوان دلتنگیاش را به شیواترین بیانی تحریر میکند.
از مضامین کافرانهی شعر اخوان آنجایی است که آشکارا در مسیح طعن میزند که ما بالاخره نفهمیدیم پدرش کیست یا سود و ثمرش چیست. یا شما بگو در فهمی از مسیح – که همان فهم مؤمن عادی مسیحی یا مسلمان باشد – طعنه میزند. ولی کلید این سرکشیهای رندانهی اخوان چشم دوختن به افق همان «پهندشت بیخداوند» است.
سطرهای دیگر شعر اخوان فضای واقعی زندگی اخوان را هم ترسیم میکند. فضایی که پیداست میخواهد از آن بیرون بجهد. جایی که «خون نشیط زندهی بیدار» گرم در رگانش بدود نه آن خونی که خودش دارد پیر و سرد و تیره و بیمار در دهلیز نقبآسای زهراندود رگهایاش. و این همان است که سایه در وصفاش گفته بود که اخوان خود برای تیشه به ریشهی خویش زدن، دست در دست روزگار گذاشت.
اما در متن شعر، در عین نومیدی و تلخی و سیاهی، نشانی هست از سرزمینی دیگر که اخوان هم به خوبی میداند وجود دارد و میتوانش یافت.
بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته، ندروده
به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی
بکر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
که چونین پاک و پاکیزه ست
به سوی آفتاب شاد صحرایی
که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیکران سبز مخمل گونهی دریا
میاندازیم زورقهای خود را چون کل بادام
و مرغان سپید بادبانها را میآموزیم
که باد شرطه را آغوش بگشایند
و میرانیم گاهی تند، گاه آرام
بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم
پ. ن. قطعهی اول، اجرای بخشهایی از این شعر اخوان است که شجریان با کمانچهی کیهان کلهر در سال ۲۰۰۵ در تورنتو اجرا کرده است. دومی هم قرائت همین شعر است با صدای خود اخوان با آهنگ مجید درخشانی.
نوشتههای مرتبط:
- راز دل خاطرم نیست این را پیشتر نوشته باشم اینجا یا نه....
- تو نیز لطفی کن… در غزلی که شجریان از حافظ در گلهای تازهی شمارهی...
- گر چه ماهِ رمضان است… (۱) با خود عهد کرده بودم که از مناسبت ماه رمضان...
- مهربانی کی سر آمد؟ گاهی اوقات سالها طول میکشد تا آدمی بفهمد اتفاقی واقعاً...
- شبزندهدار این غزل از شهریار است که شجریان میخواند. برنامهی گلهای...