تو نیز لطفی کن…

در غزلی که شجریان از حافظ در گلهای تازه‌ی شماره‌ی ۴۸ می‌خواند، بیتی هست که لطف و ظرافتی فقط در یک کلمه دارد که اعتنای چندانی هم به آن نمی‌شود. یعنی ظاهراً کلمه‌ی بی‌اهمیتی است ولی سنگ‌بنای بیت است. بیت این است:

اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن

نظر بر این دل سرگشته‌ی خراب انداز

می‌توانست بگوید: «اگر چه مست و خرابم بیا و لطفی کن». ولی لطفی که در «نیز» هست در کلمه‌ی دیگری نیست. این کلمه‌ی به ظاهر فرعی «نیز» است. شاعر به مخاطب‌اش (معشوق یا محبوب‌اش)، می‌گوید که مستی و خرابی او منزلت و درجه‌ای است. همین بی‌خویشتنی – و دمی ز وسوسه‌ی عقل بی‌خبر بودن – لطفی دارد. خراب بودن، سرگشته بودن و مست بودن، از نظر او ناکامی یا ناخوشی نیست. خوشی است. ولی آن‌چه این لطف و خوشی را مضاعف می‌کند، نظر دوست است. نمی‌گوید که چون مست و خراب هستم و دیگر دست‌ام به جایی نمی‌رسد تو بیا و لطفی کن. می‌گوید این خرابی هست و خوب است؛ تو هم بیا و نظری به حال ما بیفکن. جای دیگر هم همین مضمون را پرداخته است:
گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی
عاشقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری

این رندی و خرابی تکلیف است انگار. فریضه است. «که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن». این غزل که در اجرای «آفتاب نیمه‌شب» آمده است بیت خوش‌ساخت و درخشان زیاد دارد. هر بیتی به وجهی دلنشین و دلرباست. امروز که این آواز را گوش می‌دادم به صرافت این بیت افتادم. آواز را گوش کنید که لطف‌اش از این‌جور نکته‌ها بیشتر است.

بایگانی