در این چند روزی که از ماه مبارک میگذارد، بحث دربارهی پخش مناجات ربنایی که شجریان خوانده است و آواز افشاری او روی مثنوی رمضانیهی مولوی، داغ است. بدون تعارف و مقدمهچینی میروم سر اصل مطلب: شجریان در یک سال اخیر با قاطعیت و صراحت نارضایتی و عدمهمراهی خود را با جریان غالب و سرکوبگری که در کشور زمام امور را به دست گرفته است، اعلام کرده است. نتیجه اینکه هنرمند پرغرور و بامناعتی چون شجریان، مغضوب دستگاههای دولتی شده است. پیچیدگی ماجرا در این است که بیش از سی سال است مردم مذهبی و غیرمذهبی که در ایران زندگی میکنند با نوای سحرانگیز و دلنشین آواز شجریان در غروبهای ماه رمضان خو گرفتهاند. مردم هم به فراست دریافتهاند که دلیل رو گرداندن نظام حکومتی از این نغمهخوان آسمانی و آن صدای اهورایی چیست: او تن به تملق و چاپلوسی نداده است.
نمونهی دیگری که میتواند این تفاوت بزرگ را نشان دهد، حرکت علیرضا افتخاری است در بوسیدن محمود احمدینژاد و ستایشهای اغراقآمیز از او. واکنشها به چاپلوسی او چنان سریع بود که او ناگزیر شد توضیح بدهد که چرا چنان کرده است. فارغ از اینکه توضیحاش موجه باشد یا مخدوش و توجیهآمیز، همینکه او ناگزیر است برای این کار که در هر جای دیگری دنیا امری عادی تلقی میشد، بیاید به مردم توضیح دهد یا عذری بتراشد و سعی کند از کارش دفاع کند، نشان میدهد که آنکه مورد ستایش او قرار گرفته، چه اندازه از دلهای این مردم فاصله دارد و آنکه مرتکب این خطا شده است چه دست و پایی باید بزند تا مگر آب رفته به جوی برگردد و آبروی آسیبدیده را بشود باز خرید.
اما شجریان همچنان بر همان بلندایی ایستاده است که در تمام طول عمر هنری خویش از آن فرود نیامده است. بگذارید با شجریان صادق باشیم. بگذارید او را انسانی ببینیم همچون خود اما فضایلاش را هم بپذیریم و تعظیم کنیم. آری، شجریان هنرمندی است مغرور. این غرور او گاهی باعث رنجاندن دوستان و دشمناناش میشود و گاهی چون همین موارد سالهای اخیر و سالهای پیش از انقلاب باعث میشود که هم نزد اهل دل عزیزتر شود و هم دستگاههای قدرت بر او غضب کنند.
این روزها میخوانم که سینهچاکان قدرت که همه چیز را در تملک سیاست و صاحبان حکومت میخواهند و میبینند، گلو میدرند که این نظام بود که شجریان را شجریان کرد. خوب این سخنی است دروغ و بهتانی است عظیم. برای سنجیدن میزان درستی این سخن، باید از بزرگان موسیقی و هنر پرسید که شجریان پیش از انقلاب که بوده است و چه کرده است. هیچ هنرمندی و نویسندهای، هیچ صاحبنظری و اهل اندیشهای متعلق به هیچ نظام سیاسی در هیچ جای دنیا نیست. اگر کسی به گردن کسی حقی داشته باشد، اتفاقاً همان گروه اول هستند که بر گردن گروه دوم حق دارند. همیشه این اهل اندیشه و هنر هستند که اسباب عزت و افتخار و آبروی نظامهای سیاسی میشوند نه بر عکس. این میزان تکبر و خودخواهی و تفرعن تنها از همین دستپروردگان نورسیده و فرومایهی سالهای اخیر ساخته است. شجریان پیش از انقلاب هم هنرمندی بود سختکوش، مستعد و با مناعت طبع که هر عیبی اگر داشت، دست کم غرور داشت و خود را به قدرت و زور نمیفروخت. شاهدش را به روایت سایه نقل میکنم: جشن هنر شیراز است و قرار است شجریان به همراهی فرهنگ شریف در برابر ملکهی وقت، فرح پهلوی، آواز بخواند. هنگام اجرای برنامه که میرسد کسی شجریان را پیدا نمیکند. پرسوجو میکنند از سایه و او اظهار بیخبری میکند و نمیداند که شجریان کجاست. برنامه ملغی میشود. سالها میگذرد و شجریان خود میگوید (به سایه) که آن روز چون نمیخواسته در برابر فرح برنامه اجرا کند، از صبح میرود در سینمایی مینشیند و تمام سانسهای سینما را تا آخر تماشا میکند! سینما آخرین جایی بوده که کسی گمان میبرده شجریان آنجا باشد. شجریان از این دست حکایتها کم ندارد. اما هر چه هست، او نه در این نظام و نه در آن نظام خود را به قدرت و سیاست نفروخته است و این برای هنرمند دستاورد کمی نیست. اندکشمارند هنرمندانی که این مایه تعهد و مسؤولیت دارند. این حس مسؤولیت را باید قدر نهاد و سخت عزیز داشت و تعظیم کرد.
اما شجریان تنها اینها نیست. شجریان بیهیچ تردیدی سرمایهای ملی است. مگر چند نفر مثل شجریان داریم؟ چند نفر به اندازهی او این همه سال به فرهنگ، به موسیقی و به هنر ما خدمت کردهاند؟ بله، بهانه گرفتن و طعنه زدن کار سختی نیست. به هر انسانی میتوان خرده گرفت. عیوب هر کسی را میتوان شمرد و پیش رویاش نهاد. اما «کمال سر محبت ببین نه نقص گناه / که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند». البته که این عیبجویی و طعنهزدن کارِ بیهنران و صفت فرومایهگان است.
این سخن تازهای نیست و کشف عظیم و عجیبی هم نیست که شجریان با صدایاش به همراهی نوازندگی و آهنگسازی شمار زیادی از استوانههای پربهای موسیقی ایرانی، چنان خدمت بزرگی در نشاندن ادبیات، شعر و فرهنگ ایران در جان ما کرده است که کمتر کسی را میتوان یافت که این حجم از کوشش را عرضه کرده باشد. کافی است ببینیم چه تعداد ایرانی وقتی که شعر سعدی، حافظ، مولوی یا عطار را در خاطر میآورند، ابیات این شاعران را با صدای آسمانی او در ذهن و ضمیر دارند.
شجریان برای ما سرمایهای است ملی. البته به هیچ رو جای تعجب نیست که در این روزگار حیرت و زمانهی عسرت، کسانی که تمام حقیقت و سرتاپای هنرها را در وجود یک نظام حکومتی میبینند و دیدگان خِردشان (اگر خردی هنوز باقیمانده باشد) آن اندازه قد نمیدهد که بفهمند حقیقت و زیبایی عظیمتر و فراگیرتر از ظرف تنگ وجودی و فکری و روحی خودشان (و یک نظام سیاسی) است، شجریان را طفیلی خود ببینند و سادهلوحانه و کودکانه گمان برند که شجریان هم دستپروردهی خودشان است. ماجرا سادهتر از اینهاست: اینها تصور میکنند که هر بیسروپای ناشستهرویی را میتوانند در برابر حسنِ خداداد و فضلی که شامل حال شجریان شده است، علم کنند – و این فضل موهبت دولت و حکومت نیست بلکه موهبتی است الاهی که پیش از در رسیدن این نظام به عنایت محبوبی جمیل به او داده شده و پس از این دولت و حکومت و بدون آنها همچنان باقی خواهد ماند. شجریان اگر شجریان شده است به کوشش و زحمت و البته فضل و عنایت و موهبتی خدادادی به اینجا رسیده است. بلند شدن نام او به حمایتی که آن هم در این نظام البته نبوده است و هر چه بوده سنگاندازی و مانعتراشی بوده، نیست. جالب است که این شیفتگان قدرت دنیایی چه آسان خود را همردیف و همشأن خدایی وهاب و فضیلتبخش مینهند!
استاد مسلم آواز ایرانی، مانند هر انسان دیگری، هر عیبی که داشته باشد، بدون شک حسنهایی دارد که به هیچ آیه و افسونی، هیچ انسان خردمند و سالمی نمیتواند آنها را نادیده بگیرد. هنر او منزلتی دارد که در آن شک و ریبی نیست. انسانیت او هم به جای خود ارزشی است بیبدیل. همراهی و همدلی او با مردماش در لحظات دشواری و رنج چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد. در روزگاری که همه جریده میروند و در آستین مرقع پیاله پنهان میکنند، او دلیرانه جان را سپر میکند و سخنانی را که بسیاری در سینه پنهان میکنند از بیم عقوبت، بیهیچ پروایی بر زبان میراند. این مایه شهامت و شجاعت سزاوار تکریم و تعظیم است و بیگمان خفاشانی که فروغ خورشید این مروت و دلیری را نمیتوانند دیدن و چنگ در روی ماه میزنند و خراش به چهرهی خورشید میکشند، نه چیزی از شجریان کاستن میتوانند و نه قدر و وزنی بر خویشتن خواهند افزود.
همین آشفتگی و سرگردانی حکومت با آن مناجات و آواز اهورایی و رمضانی شجریان قویترین شاهد است بر اینکه او در دلهای این مردم جای دارد و این دلربایی چیزی نیست که کسی به زور و قدرت یا به نمایش و تبلیغات حاصل کند. سخنی باید از دل برآمده باشد تا بر دلی بنشیند. شجریان از دل گفته است و سالهاست سخنِ دل او بر دلهای صافی و بیگره و فارغ از مرض نشسته است و سالهای بسیاری پس از این نیز خواهد نشست. با طایفهای که چنین کف بر لب آوردهاند و خشم بر هنرمند ملت میگیرند و ابراز کین و نفرت از صدای داوودی او میکنند تنها همین یک بیت حافظ را باید خواند:
ای مگس! عرصهی سیمرغ نه جولانگه تست
عِرضِ خود میبری و زحمت ما میداری
عمرش دراز باد و وجودش تندرست که سالهاست خانههای دل و جانمان را معطر و منور کرده است. این هیاهو و غوغای بدگوهران هم چیزی از درخشش جواهر هنر او و این فضل خداداد نخواهد کاست. آنچه شجریان را در این غبار و جنجال، شجریان میکند همان مهری است که به مردمِ خویش دارد. رو گرداندن از عهد و عطای حاکمان و دل سپردن به مِهرِ مردم و همدلی با رنجهای آنان است که هنرمند را عزیز میکند.
نوشتههای مرتبط:
- راز دل خاطرم نیست این را پیشتر نوشته باشم اینجا یا نه....
- تدارک مافات دیر زمانی است که اینجا – وبلاگ – گرد و...
- گر چه ماهِ رمضان است… (۱) با خود عهد کرده بودم که از مناسبت ماه رمضان...
- تصحیح یک اشتباه امروز خبری در سایت هنر و موسیقی آمده بود دربارهی...
- اخبار معوقه! این دو سه روز گذشته به مرحمت بد قولیهای شرکت...