تازهترین پاره از این سلسله یادداشتها را به نام نامی دو رفیق زندهیادم – هوشنگ ابتهاج و پرویز مشکاتیان – آغاز میکنم که هر دو نهال مهر به ایران را در نهانخانهی ضمیر من با فرزانگی و مهر آبیاری کردند. آنچه امروز مینویسم ادای دینی است به این دو رفیقم. و البته یاد گرامی محمدرضا شجریان خداوندگار موسیقی معاصر ایران. شجریان، هستی مرا به شعر فارسی و موسیقی ایران با صدایاش گره زده است. هر یک از این سه تن، این سه قلهی سرفراز فرهنگ معاصر ایرانی، در تمام این شبهای ناباور، چراغ راه امید من و تکیهگاه شکر و شکایت من بودهاند.

همگی آن آخرین جملات شجریان را در مصاحبهای که سالها پیش صادق صبا با او کرد به یاد دارند: «گذر سختی در پیش است؛ بسیار سخت. واقعاً نگرانکننده است»؛ بستر کلام او اشاره به خروش و خیزش مردم ایران در برابر خودکامگی بود. هماو بود که در سال ۸۸ وقتی محمود احمدینژاد معترضان به تخلفات گسترده در انتخابات سال ۸۸ را خس و خاشاک خواند و بعد سرکوب مستمر و کشتار و حبس و شکنجهی حامیان جنبش سبز آغاز شد، مردانهوار ایستاد و گفت: «من هم صدای همین خس و خاشاکام».
امروز اما وضعیت ما از سنخ دیگری است ولی همان دشواری هولآوری را دارد که شجریان پیشبینی میکرد. با تجاوز غیرقانونی یکی از خونخوارترین دولتهای معاصر تاریخ بشر به خاک ایران مواجهیم که دست بر قضا به دلایلی، که پارهای از آنها متفاوت با دلایل ماست، با حاکمان فعلی ایران مشکل دارد. باور راسخ من این است که آزادی و سعادت و عزت از لولهی تفنگ بیرون نمیآید. دموکراسی از پشت تانک اشغالگر و برکشیدن کسی برنمیآید که در این پنج دهه در داخل خاک ایران زندگی نکرده است و مدعی تخت و تاج پدری است که در طول دوران زمامداریاش هیچ وقت به اشغال خاک ایران از سوی بیگانه تن نداد. اما همین فرزند – و همسر این مدعی تاج و تخت – آشکارا دعوت از نیروی خارجی متجاوزی به این خاک کردهاند که شمار قطعنامههای صادر شدهی شورای حقوق بشر سازمان ملل علیه او (۴۵ قطعنامه) از کل تعداد قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران (۷ قطعنامه) بیشتر است.
من منتقد محکم و تزلزلناپذیر حملهی غیرقانونی به خاک هر کشوری، از جمله خاک وطنام ایران، هستم. با قتل هدفمند و ناخواستهی غیرنظامیان از اساس مخالفام و آن را گام اول تهی شدن انسان از بشریت میدانم. ادامه و استمرار آن را فرورفتن کل بشریت در مُغاک بازگشتناپذیر تباهی میدانم. هیچ توجیهی – حتی توجیه فروکشیدن خودکامهای خودسر – نمیتواند مرا از بلند کردن صدای انتقاد عقلانی، اخلاقی و انسانیام در برابر آن باز دارد. علاوه بر تربیتی که در خانواده و دین و آیینام برای صیقل دادن این اصول محتشم و فخیم داشتهام، بخش عمدهی تحصیلات دانشگاهی من در زمینهی علم سیاست و روابط بینالملل بوده است. بیش از ۱۱ سال تدریس بیوقفه در این زمینه و در حوزهی تاریخ اندیشه و سنتهای عقلانی، نه تنها این حق را به من میدهد که بر اساس یکایک حوزههای تخصصی دانشام اظهار نظر و موضعگیری کنم بلکه اخلاقاً و از حیث حقوقی مکلف به ادای این تکلیفام.
این را نیز میدانم که «فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال»: قدر مرد در دگرگونی احوال و همین فراز و نشیبها شناخته میشود. در برابر نهیب باطل و سیل افترا و بهتان، عاشق صادق ز بلا نگریزد. در برابر این مهر و این صدق، البته باطل در کسوت خشم هتاکانه و درشتی و دشنام و بهتان بیمحابا میتازد. این چند روز، از دشوارترین روزهای عمر من بوده است. خویش و بیگانه، زخمهای کاری بر جان و دلم وارد کردهاند و همچنان میکنند. گناه من چیست؟ حقگویی، ابراز عقیدهام و دفاع از آن. چه کسانی مرا آماج این تیرهای زهرآگین میکنند؟ کسانی که با موضعی که دارند دستکم به ظاهر خواهان برقراری حق ابراز عقیدهی آزاد انسانها در آیندهای از خاک ایران هستند که از نظر آنها فقط و فقط با سرنگونی حکومت فعلی حاصل میشود ولو به زور بمبافکنهای درندهترین نیروی نظامی قرن بیست و یکم و با مستمسکی غیرقانونی و زیر آوار سنگین تبلیغات رسانهای باشد. شگفتا که مطالبهگران آزادی هنوز آزادی از راه نرسیده در راه کشتن آزادی کوشش میکنند: ای آزادی با زنجیر میآیی؟
گرفتیم که این شیفتگان تغییر سریع و ناگهانی در عرصهی سیاست و اجتماع، با این روحیه و رویکرد، روزی قرار باشد آزادی بیاورند. امروز که هنوز قدرتاش سیاسی و توان اعمال خشونت فیزیکی ندارند با مخالفشان به چنین شیوههای درندهخویانهای رفتار میکنند و انتظار دارند ما بگوییم آنها نویددهندگان راه آزادیاند!
یکی دو روز پیش، بیآنکه در خیالام هم بگذرد که ممکن با چنین سیل سهمگینی از نفرتپراکنی و افترا مواجه شوم، عبارت ابوتراب، علی بن ابیطالب، در خاطرم گذشت که خطاب به پسرش محمد بن حنفیه در روز جنگ جمل هنگام سپردن رایت نبرد به او گفت:
« تزول الجبال ولا تزل، عض على ناجذک، أعر الله جمجمتک، تد فی الأرض قدمک، ارم ببصرک أقصى القوم، وغض بصرک، واعلم أن النصر من عند الله سبحانه»
اگر کوهها از جاى کنده شود، تو جاى خویش بدار! دندانها را بر هم فشار، و کاسه سرت را به خدا عاریت سپار! پاى در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نه، و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزى از سوى خدا است!
این سخن آن همای رحمت آویزهی گوش من خواهد بود و وفاداری به اهل و بیت و فرزندان او تا همین امروز و منصوص حاضر و موجودش، از جان و اندیشهی من جدا نخواهد شد، «گر سنگ فتنه بارد ور تیغ طعنه آید».
سایه جان! مهر وطن کار وفاداران است
بادساران هوا را به وطن حاجت نیست
نوشتههای مرتبط:
- ایرانی هستیم و ایرانی میمانیم – ۷ بخشی از وضعیت فعلی جامعهی ایرانی در واکنش به تجاوز...
- ایرانی هستیم و ایرانی میمانیم – ۶ ایران ما در التهاب است. بیوقفه خانهی ما میسوزد. بدخواهان...
- ایرانی هستیم و ایرانی میمانیم – ۵ واکنشهای بسیاری از موضع ستایش دیدم که صحبتهای مرا در...
- ایرانی هستیم و ایرانی میمانیم – ۴ تعبیری دربارهی قرآن هست که مضمونی اخلاقی دارد و در...
- ایرانی هستیم و ایرانی میمانیم – ۳ وضعیت فعلی بر خلاف ظاهرش چندان که به نظر میرسد...