سیاست میگوید «همچون مار عاقل باش»؛ اخلاق میافزاید که (به مثابهی شرطی محدودکننده) «و همچون کبوتری بیتزویر و ساده باش»
ایمانوئل کانت؛ «فلسفهی عملی» (کیمبریج ۱۹۹۶؛ ۸:۳۷)
«اقتباس و برگرفتن سیاست و قانون از اخلاق ضروری است»
ژاک دریدا؛ «بدرود با ایمانوئل لویناس» (ترجمهی انگلیسی؛ انتشارات دانشگاه استنفورد؛ ۱۹۹۹؛ ص. ۱۱۵).
در میان فلاسفه، به طور مشخص میتوان به کانت و دریدا اشاره کرد که عمیقاً قایل به سیاست اخلاقی هستند. طبعاً از زمان کانت و دریدا اتفاقهای زیادی در سیاست افتاده است اما دستکم برای اینکه پیشینهی بحث را روشنتر کنیم و بخشی از ادلهی این دو را در خصوص نسبت اخلاق و سیاست ترسیم کنیم خوب است ببینیم موضع کانت و دریدا چه مضامینی از نسبت اخلاق و سیاست را بررسی میکنند.
دریدا زیر نفوذ رویکرد کانت به اخلاق و سیاست است و از سوی دیگر میخواهد از کانت عبور کند. به گفتهی خود او «من اولترا-کانتی هستم. کانتی هستم ولی بیش از کانت هستم.» دریدا روایت اغراقآمیز از اخلاق به دست میدهد که ورای ملاحظات سیاسی است اما در همان حل میپذیرد که باید به در نظر گرفتن دغدغههای سیاسی عمل کنیم.
کانت استدلال میکند که اخلاق (ethics)، یا به تعبیر دقیقتر اخلاقیات (morality) برای او، و سیاست با هم تضاد و کشمکشی پیدا نمیکنند چون اخلاق بر آنچه که میتوان در سیاست انجام داد قید مینهد. دریدا هم استدلال مشابهی دارد که اخلاق باید همیشه دست بالا را بگیرید و مقدم بر سیاست باشد یا سیاست باید از اخلاق اقتباس شود. اما، برای کانت اخلاق یا اخلاقیات مبتنی بر امکانهاست و برای دریدا اخلاق لزوماً با امتناعها هدایت میشود.
نزد دریدا، اخلاق متشکل است از مطالبات بیقید و شرط و سیاست برساخته از راهبردهایی است که ما باید برای پاسخ دادن به پیامدها و تأثیرهای احتمالی تصمیمهایمان تدارک و تمهید کنیم. نزد کانت، حق (آن وظایفی که میتوانند الزام و تحمیل شوند) در کنار فضایل (وظایفی که الزامی نیستند و بر کسی تحمیلشدنی نیستند) اخلاقیات یا اخلاق را میسازند.
کانت معتقد است که تنها آن محدودیتهای اخلاقی که میتوانند تحمیل شوند، باید بخشی از سیاست باشند ولی دریدا فضایل اخلاقی را هم بخشی ضروری از سیاست میداند.
اولین پرسشی که به ذهن خطور میکند این است که آیا اخلاق و سیاست جایی با هم تضاد و تعارض پیدا میکنند یا نه. موضع کانت این است که «تمام سیاست باید در برابر حق زانوی ادب به زمین بگذارد» (کانت، «فلسفهی عملی»: به سوی صلح دایمی؛ ۸:۳۸۰) اما باید به یاد داشت که برای کانت تنها آن جنبههای قابلالزام اخلاق هستند که با سیاست ربط پیدا میکنند.
مبنای نخستین این موضع کانت که میان سیاست و اخلاق تضاد و تعارضی نیست این دیدگاه است که ما همیشه اختیار و آزادی عمل اخلاقی را داریم. او مدعی است که اخلاقیات تنها زمانی اعتبار و اتوریته دارند که ما توانایی عمل به آنها را داشته باشیم و باید نسبتی میان اختیار آدمی و عمل اخلاقی او بر قرار باشد. جایی که یکسره عمل آدمی از سر جبر باشد، هیچ وجه اخلاقی به عمل او تعلق نمیگیرد.
از این فرض که کانت سیاست را کاربست اخلاقیات میداند (آن جنبههایی از اخلاقیات که عقیدهی حق را توصیف میکنند)، این نتیجه گرفته میشود که هر گونه تنش و تعارضی در این کاربست اخلاقیات میتواند آرمانگرایی اخلاق را سست کند و آن را خویشتندوستانه و خودکامانه کند (اما هانا آرنت با کانت موافق نیست که سیاست عقیدهی حق است که جامهی عمل به خود پوشیده باشد و از نظر آرنت سیاست و اخلاق دو ساحت متمایزند؛ نگاه کنید به: آرنت، «مسؤولیت و داوری»؛ نیویورک ۲۰۰۳: ۱۴۷-۵۸؛ این بخش از کتاب آرنت خصوصاً برای مفهومی که من از «مسؤولیت» مد نظر دارم و در سیاست اخلاقی محوری است، متنی است بسیار خواندنی). در نتیجه، شکایت از اینکه میان سیاست و اخلاق تضاد و تعارض به وجود میآید، صرفاً شکایتی است از سر تنآسانی. به تعبیر دقیقتر، اینکه کسی میان اخلاق و سیاست تعارضی ببیند، از نظر کانت، مشکل از تعارض میان اخلاق و سیاست نیست بلکه مسأله در کاربست اخلاق در سیاست است و این فرد و شخص است که نمیخواهد به خود زحمت اخلاقی بودن در سیاست را بدهد و گرنه سیاست میتواند به خوبی پذیرای عمل اخلاقی باشد.
وقتی کانت ادعا میکند که میتواند یک سیاستمدار اخلاقی داشت که دوراندیشیهای سیاسی را با اخلاقیات سازگار میکند ولی یک اخلاقگرای سیاسی که اخلاقیات را با منافع سیاسی یک دولتمرد سازگار میکند، نمیتواند وجود داشته باشد، مرادش همین نکته است.
کانت استدلال میکند که هر تلاشی برای همنوا کردن و سازگار کردن اخلاق با منافع سیاسی مفهوم حق را یکسره سست و ضعیف میکند و به جای آن زور را مینشاند که در نتیجه دیگر هیچ نشانی از اخلاقی بودن در آن باقی نمیماند.
کانت میگوید که تضاد و تعارض میان اخلاقیات و سیاست تنها به طور ذهنی و سوبژکتیو در تمایلات منفعتجویانهی مردم میتواند وجود داشته باشد و میگوید که خطر واقعی در عمل اخلاقی خودفریبی است که ما را قانع میکند که پی گرفتن منافع خودمان به جای عمل به وظایفمان رفتاری است موجه.
دریدا موضعاش را در باب نسبت میان اخلاق و سیاست به صریحترین شکلی در «اخلاق و سیاست امروز» (در کتاب: «مذاکرات: مداخلههای و مصاحبهها»؛ صص ۲۹۵-۳۱۴) بیان میکند هر چند در آثار دیگرش هم باز به همین پرسش باز میگردد از جمله در «بدورد با ایمانول لویناس». تکیهی دریدا بر مسؤولیت آدمی برای درک این مفاهیم است:
«البته مسؤولیت اقتضا میکند که پیش از ارایهی هر پاسخی به مسأله، اساساً تبیین تدریجی، صبورانه و سختگیرانهای از مفاهیمی که در بحث به کار رفته است ارایه شود… نه تنها برای کلمههای «اخلاق» و «سیاست» بلکه برای تمامی کلمات و واژگان دیگری که به نحوی به آنها مرتبط میشوند» (همان؛ ص. ۲۹۵)
دریدا میگوید که همهی تصمیمهای اخلاقی و سیاسی از فوریت ساخت و شکل میگیرند دقیقاً به این دلیل که ما ناگزیریم بدون یقین داشتن دربارهی درست بودن کاری که انجام میدهیم این تصمیمها را بگیریم. دریدا میگوید که در اخلاق و سیاست این ساختِ فوریت «همزمان شرط امکان و شرط امتناع هر مسؤولیتی است».
نزد دریدا، یک زمینهی مشترک دیگر اخلاق و سیاست این است که هر دو به این پرسش پاسخ میدهند که: «چه باید بکنم؟» و ما باید به این پرسش پاسخهایی سنجیده و مسؤولانه بدهیم.
دریدا میگوید: «از آنجایی که این مسؤولیت اخلاقی به امری بلاشرط متوسل میشود که تحت حاکمیت یک اصل ناب و جهانشمولی است که پیشاپیش صورتبندی شده است، این مسؤولیت اخلاقی، این پاسخ اخلاقی میتواند و باید فوری باشد و، به اختصار، ساده باشد و بلافاصه در پی هدف اصلی برود و آن را تا انتها دنبال کند بدون اینکه گرفتار تحلیل مسایل فرضی یا محاسبهی منافع قدرت شود.در حالی که درست بر عکس، بنا به همانچه به نظر میرسد، مسؤولیت سیاسی، از آنجایی که شمار زیادی از روابط، روابط قدرت، قوانین واقعی، علل و نتایجی ممکن، انگیزههای فرضی و غیره را لحاظ میکند، نیازمند زمان برای تحلیل است، نیاز به قمار کردن دارد یعنی محاسبهای که هیچ وقت مطمئن نیست و نیازمند یک راهبرد است.» (همان، ص. ۳۰۱)
این توصیف غنی از تفاوت بنیادین میان اخلاق و سیاست نشاندهندهی تمایزی است که کانت میان اتکاپذیری اخلاق و اتکاناپذیری انگیزشهای صرفاً فرضی قایل است. اخلاق جایگاهی بالاتر و غیرعملیتر را اشغال میکند که اصول بیقید و شرط آن به این معنا هستند که آدمی میتواند با تکیه بر آنها بلافاصله واکنش نشان دهد در حالی که سیاست که در این نگاه با راهبردهای عملی روزمره سر و کار دارد، مستلزم این است که به دقت طراحی و برنامهریزی شود.
کانت عدالت را اساساً مفهومی اخلاقی میبیند که با قانون، یا حق، قیاس میشود که مفهومی است اوراقپذیر.
تلقی کانت از سیاست، که باید در برابر اخلاق زانو به زمین بزند، چه بسا این تصور را ایجاد کند که او تصوری از واقعیت سیاست ندارد. اما دیدگاه کانت به نوعی آگاهی از پیچیدگیهای سیاست را بیش از دیدگاه دریدا نشان میدهد. کانت متذکر میشود که پیروی از اوامر اخلاقی باید با حکمت سیاسی آمیخته شود و درک از اینکه بهترین راه نهادسازی یا عمل کردن در راستای صلح دایمی چیست. مانند مار عاقل بودن برای کانت یعنی این. کانت توضیح میدهد که چگونه این تصور به وجود میآید که میان سیاست و اخلاق تعارضی هست.
نخست اینکه التزام به شعارهای سیاسی باید از مفهوم وظیفه در برابر حق و درستی مشتق شده باشد. در داخل دولتها، این حقوق عبارتاند از آزادی، برابری، و استقلال که اصولی هستند که دولتها بر مبنای آنها تشکیل میشوند.
برای اینکه اخلاق به شکل حق در سیاست اعمال شود کانت معتقد است که حق را باید بتواند علنی و آشکار کرد.
صورتبندی متعالی او از حق عمومی این است: «همهی اعمالی که مربوط به حقوق دیگران میشود نادرست هستند اگر شعارشان ناسازگار با علنی و آشکار شدنشان باشد». مفهوم کلیدی در اینجا این است که اقداماتی که ممکن است بر سرنوشت دیگران اثر بگذارند، در صورتی که پنهان و مخفی نگه داشته شوند، غیرقابلقبولاند. اما، از نظر کانت، بر عکس این ماجرا صادق نیست – اعمالی که با آشکار شدن و تبلیغ شدن سازگار میافتند لزوماً درست و حق نیستد چون یک دولت بسیار قدرتمند هم میتواند شعارهایاش را کاملاً علنی و آشکار بیان کند. قدرت داشتن چنین دولتی به این معناست که هیچ نگران این نیست که در برابر شعارهایاش مقاومت یا مخالفتی صورت بگیرد. استدلال کانت به نفع این اصل حق عمومی به قرار زیر است:
«چون شعاری که من نتوانم افشایاش کنم به خاطر اینکه نقض غرض میشود و باید حتماً برای موفق شدن مخفی نگه داشته شود و نمیتوانم بدون برانگیختن اعتراض ناگزیر همگان به پروژهام علناً به آن اذعان کنم، میتوان مقاومتِ لازم و جهانشمول، و لذا پیشبینیپذیر و پیشینی، هر کسی را در برابر من از بیعدالتی و بیدادی که مایهی تهدید همگان است، مشتق کرد.» (کانت، همان، ۸:۳۸۰)
این اصل هم اخلاقی است (بخشی از عقیدهی فضیلت) و هم قانونی و حقوقی است (مرتبط با حق) و کانت کوشش میکند نشان دهد که این اصل چگونه با حقوق مدنی، بینالمللی و جهانشهری سازگار است. نخست اینکه حق مدنی به حقوق داخل یک دولت باز میگردد. کانت قایل است به حق انسانها نسبت به اینکه دولت به او احترام بگذارد: «حق انسانها باید مقدس انگاشته شود، ولو قدرت سیاسی هر از خودگذشتگی و هزینهای که لازم باشد برای آن بدهد.» (کانت در ادامهی این بند، رسماً «شورش» را محکوم میکند و جانب دولتها را میگیرد که این موضع کانت را جداگانه میتوان بررسی کرد و ادبیاتاش را خواند).
دوم اینکه حق بینالملل حق ملتهاست. کانت میگوید: این حق باید یک ارتباط مستمر و آزادانهی دولتهاست. حق جهانشهری حق پذیرایی شدن و دیدار از همهی کشورهای جهان است.
به روایت کانت، سیاست میتواند با اخلاقیات در درون یک اتحادیهی فدراتیو از دولتها که صلح را حفظ میکنند، متناسب شود:
«به این ترتیب، سازگاری سیاست با اخلاق تنها در داخل یک اتحادیهی فدراتیو میسر است (که به طور پیشینی مفروض تلقی میشود و بنا به اصول حق لازم است) و همهی احتیاطهای سیاسی مبنایشان باید تأسیس چنین اتحادیهای با اعلی درجهی ممکن باشد که بدون آن همهی دقتورزیهای آن بیعدالتی نقابدار خواهد بود» (کانت، همان، ۸:۳۸۵). این نکته در کلام کانت نشان میدهد که، عقلاً، تا زمانی که دولتها در جنک باشند یا تمایلی به پیگیری صلح نداشته باشند، عمل سیاسی و اخلاق احتمالاً با هم در تعارض خواهند افتاد.
این یادداشت دوم، بیشتر به منظور طرح زمینهی فلسفی لزوم وجود سیاست اخلاقی، به شکلی که کانت و دریدا مد نظر دارند، بود. در یادداشت بعدی کوشش میکنم به جوانب دیگر همین بحث از نظر کانت و دریدا بپردازم. در یادداشت حاضر، ارجاعات من به مقالهی مارگریت لا کز در شمارهی ۶، سال ۳۵ مجلهی «نظریهی سیاسی»، صفحات ۷۸۱-۸۰۵ بوده است. عنوان این مقاله این است: «در تقاطع: کانت، دریدا و نسبت میان اخلاق و سیاست».
مطلب مرتبطی یافت نشد.