تصریحات گفتمانی و جایگاه انسانِ ایرانی

از مهدی سپاسگزارم که با شکیبایی و حوصله یادداشت مرا خوانده است و در پاسخ مطلبی نوشته است. راه تفاهم ما ایرانیان از معبر همین گفت‌وگوها می‌گذرد و تا زمانی که هم‌چنان بساط گفت‌وگو بر پاست، می‌توانیم به یکدیگر دسترسی داشته باشیم. بن‌بست ما جایی آغاز می‌شود که خود را از گفت‌وگو و روشن کردن موضعِ خویش برای همدیگر مستغنی بدانیم.
در پاسخ به نکاتی که مهدی برجسته کرده است، البته می‌شود به یکایک آن‌ها پاسخ گفت ولی چون در بعضی از نکاتی که مهدی طرح کرده است، ارتباط مضمونی می‌بینم، ترجیح می‌دهم پرسش‌ها یا نقدهای مهدی را ذیل چند محور بزرگ پاسخ دهم.
اسراییل، فلسطین و ایرانیان
من در نکاتی که مهدی طرح کرده است دو نشانه‌ی مهم می‌بینم دال بر این‌که نقطه‌ی عزیمت مهدی در پاسخ گفتن به نقدِ من، هم‌چنان متأثر از گفتمان جمهوری اسلامی است. این دو نشانه‌ی این‌هاست:
یکم این‌که وقتی به مهدی اعتراض می‌کنم که آن‌که گفته است در امور ما دخالت نکنید، مقامات سیاسی فلسطینی بود در پاسخ به مقامات دولتی ایران و نباید قصه‌ی مردم را با نزاع‌های سیاسی خلط کرد. به تعبیر دقیق‌تر، مهدی موضع انسانی و عقلانی من در نقد اسراییل را – که زمین تا آسمان با جنس جنجال‌سازی‌های هوچی‌گرانه‌ی مقامات جمهوری اسلامی تفاوت دارد – به یک موضع‌گیری سیاسی و تنش‌آفرین فروکاسته بود. این‌که یک پژوهشگر – یا حتی یک روشنفکر عرصه‌ی عمومی و حتی یک فعال سیاسی – ادعا کند و بتواند این ادعا را نشان دهد و مدلل کند که در اسراییل وجود دموکراسی یک افسانه‌ی ساخته‌ی دستگاه تبلیغاتی صهیونیسم است یا در اسراییل حقوق بشر مکرر نقض می‌شود و جنایت علیه بشریت رخ داده است و به طور سیستماتیک رخ می‌دهد، کمترین دخلی ندارد به این‌که محمود عباس خوشش بیاید که ما چنین نظری درباره‌ی اسراییل داریم یا نه. سخن محمود عباس جایی درست است که دارد خطاب به نظام جمهوری اسلامی ایران سخن می‌گوید. اتوریته‌ی یک پژوهشگر را که متکای سخن‌اش استدلال علمی و جامعه‌شناختی است نباید با ادعای اتوریته‌ی یک نظام سیاسی که مشروعیت‌اش را می‌خواهد با قدرت سیاسی و نظامی بسازد خلط کرد.اما قصه به همین‌جا محدود نمی‌شود. مهدی دوباره در پاسخ من، مغالطه‌ی دومی را پیش می‌کشد که در عنوان‌بندی نکته‌ی ششم او مشهود است: «درخواست رهبران فلسطینی ها بی اعتبار است؟» در نقد من هیچ سخنی از اعتبار داشتن یا اعتبار نداشتن درخواست رهبران فلسطینی در میان نبود. بگذارید مثال را عوض کنیم. فرض کنید یک جامعه‌شناس یا پژوهشگر علوم سیاسی بیاید نشان بدهد که در ایران – در نظام سیاسی ایران – ساختاری وجود دارد که در آن حقوق بشر دستخوش بحران می‌شود و برای استقرار حقوق بشر باید این ساختار سیاسی دگرگونی بنیادین پیدا کند. گرفتیم که یک رهبر سیاسی – فرض‌ کنید مثلاً‌ حتی خوش‌نامام‌شان – به این صورت‌بندی اعتراض کردند و گفتند شما در امور ما دخالت نکنید (اصلاً چه معنا دارد که یک سیاست‌مدار به یک پژوهشگر یا روشنفکر عرصه‌ی عمومی بگوید شما در امور ما دخالت نکن؟)، این اعتراض چه وجهی دارد؟

مغز پاسخ من به مهدی این است: مهدی حتی پژوهش‌های آکادمیک، موضع‌گیری‌های روشنفکران عرصه‌ی عمومی و بعضی از فعالان سیاسی را می‌خواهد به جنس موضع‌گیری‌های حکومتی نظام جمهوری اسلامی – که سرشتی یکسره متفاوت دارد و اعتبارش را فقط از قدرت سیاسی این نظام می‌گیرد – فروبکاهد در حالی که منبع مشروعیت این دو موضع و خاستگاه اتوریته‌ی این دو از اساس متفاوت است. مثل روز روشن است که درخواست رهبران سیاسی فلسطینیان معتبر است ولی البته در چارچوب خودش و در بستر مرتبط به همان سخنان. برای یک پژوهشگر مهم نیست محمود عباس خائن است یا خادم. اگر در اسراییل حقوق بشر نقض می‌شود و نظام سیاسی آن یک روایت قوم‌گرایانه و نژادپرستانه و تبعیض‌آمیز از دموکراسی است، این سخن از اساس مستقل از خائن یا خادم بودن محمود عباس یا مستبدانه یا عادلانه بودن نظام سیاسی ایران است.

دوم این‌که وقتی از اسراییل سخن می‌گویم هم‌چنان مهدی بازی را به زمین امتیازگیری سیاسی و دیپلماسی می‌برد. انگار پژوهشگر و روشنفکر عرصه‌ی عمومی ملزم به دیپلماتیک عمل کردن و در کسوت دیپلمات ماندن است. سخن او وقتی که از «تنش‌زایی» سخن می‌گوید کاملاً درست است به خاطر این‌که وقتی سیاست‌مداری در قدرت باشد ناگزیر «مسؤول» است در برابر «منافع ملی» کشورش و نمی‌تواند به خاطر پژوهش عملی یک دانشمند علوم سیاسی – که سخن حق و مدللی هم گفته است – سرمایه‌ی مادی، معنوی و سیاسی کشورش را بسوزاند. لذا، مثل روز روشن است که موضع من – یا هر روشنفکری – نسبت به این‌که یک «دیپلمات» یا «سیاست‌مدار» ایرانی باید در قبال مسأله‌ی اسراییل یا هر مسأله‌ی دیگری چه موضعی بگیرد چی‌ست. به تعبیر دقیق‌تر، مهدی وقتی موضع‌اش را بیان می‌کند در واقع همان موضع ما را تکرار می‌کند با این تفاوت که گویی موضع ما موضعی متفاوت است – و من موضع گنجی را هم متفاوت از موضعی که مهدی می‌گیرد ارزیابی نمی‌کنم.منافع ملی فلسطینیان چیزی است که با سیاست آن‌ها در نسبت با رهبران سیاسی‌شان تعریف می‌شود. ولی بیایید قصه را از آن سو ببینیم. به نظر مهدی، این‌که آمریکا یا غرب یا سازمان ملل درباره‌ی حقوق بشر در ایران سخن بگویند، و رهبران سیاسی ایران، چه خائن باشند و چه خادم، در برابر آن موضع بگیرند و بگویند به شما ربطی ندارد، موضع درستی است؟ در واقع مراد من این است که به روشنی بدانم آیا مهدی نه تنها در گفتار بلکه در عمل هم نقدش یکدست و یکپارچه است یا فقط وقتی به نقد رهبران سیاسی ایران می‌رسد تیغ‌اش می‌برد ولی وقتی به مخالفان می‌رسد، ناگهان تیغ‌اش کُند می‌شود؟

اولویت انسان بودن بر ایرانی بودن، مسلمان بودن، اپوزیسیون بودن و روشنفکر بودن
نکته‌ی سوم مهدی – در نقد این‌که ما پیش از اپوزیسیون ایرانی بودن، انسان هستیم – به باور من آشفته و متناقض است. این نکته را به طور کامل نقل می‌کنم: «ما عین همین مشکل را با جمهوری اسلامی داریم. مقامات و پیروان فکری جمهوری اسلامی هم می گویند ما اول از همه مسلمان ایم و باید به اسلام فکر کنیم و به دنیای اسلام. من با چنین دید مشکل بنیادین دارم. من همه چیزم را در ایران و ایرانی بودن تعریف می کنم. ما انسان هستیم اما انسانی ایرانی و زاده و پرورده و دلبسته ایران. ما نقش معینی در سیاست ایران بر عهده داریم که آن را در چارچوب اپوزیسیونی تعریف می کنیم. ما اول از همه در برابر ایران و آنچه در آن می گذرد مسئول ایم. درخواست ما از دیگران هم در چارچوب منافع متقابل است. خواهند می پذیرند نخواهند نمی پذیرند. این یک رفتار اخلاقی نیست. اخلاقی هم هست اما اولا سیاسی است.»مهدی همه چیزش را در ایران و ایرانی بودن تعریف می‌کند و به عبارت دقیق‌تر، ملیت او بر بشریت او قید می‌زند. دقت کنید که من ملتفت‌ام که هر انسانی ناگزیر در یک نقطه‌ی جغرافیایی متولد می‌شود ولی این جبر جغرافیایی «علت» است نه «دلیل». پای بر فرق علت‌ها نهادن یعنی همین‌که از این قید‌های تصادفی فاصله بگیری و ایرانی بودن‌ات را در پرتو انسان بودن‌ات بفهمی. این موضع مهدی، هیچ تفاوتی با موضع جمهوری اسلامی ندارد. آن‌ها می‌‌گویند ما اول مسلمان هستیم بعد ایرانی. مهدی هم می‌گوید من اول ایرانی هستم بعد انسان (ولو عین عبارت‌اش این نباشد). مهدی درست همین‌جا یک جهش دارد: بحث از تقدم انسان بودن بر ایرانی بودن (یا اپوزیسیون بودن یا روشنفکر عرصه‌ی عمومی بودن یا فیلسوف بودن و الخ) را ناگهان رها می‌کند و می‌رسد به این‌که ما در مقام اپوزیسیون بودن در قبال ایران مسؤول‌ایم. خوب این‌که روشن است و در آن نزاعی نیست. مثل این می‌ماند که یک نفر که در انگلیس عضو حزب کارگر باشد بگوید من فقط در قبال حزب خودم مسؤول هستم و کاری به سیاست‌های حزب محافظه‌کار ندارم. بله، او راست می‌گوید ولی اگر پای اتخاذ موضعی در میان باشد که فوق سیاست‌های محافظه‌کار و کارگر باشد، او حق ندارد مسؤولیت انسانی و اخلاقی‌اش را قربانی سیاست حزبی کند. مغالطه‌ی مهدی درست همین‌جاست. این‌که مهدی در دو جمله‌ی پیاپی هم آن را اخلاقی می‌نامد و هم از آن سلب اخلاقیت می‌کند را نفهمیدم ولی مهدی به جای پاسخ دادن به من، هم‌چنان مشغول نقد موضع جمهوری اسلامی است. مگر بحث ما این بود که ما اول مسلمان‌ایم و بعد ایرانی؟ مسلمان بودن و ایرانی بودن هر دو به یک اندازه بشریت آدمی را قید می‌زنند در حالی که نسبت انسان بودن با مسلمان بودن و ایرانی بودن، نسبتی یکسان است.

مهدی در نکته‌ی دهم‌ همین نکته را به شکلی دیگر تکرار می‌کند. سخن من هیچ ربطی به «انترناسیونالیسم روسی» ندارد. من نمی‌فهمم واقعاً روس‌ها چه می‌‌گویند ولی این برچسب زدن مهدی – که در ذیل آن می‌خواهد تکلیف اصل بحث را با نفی ضمنی شوروی و روس روشن کند – دور شدن از ادب بحث است. این انسان‌گرایی که من از آن سخن می‌گویم هم در غرب و هم در شرق سابقه و نسب‌نامه دارد. هم در جهان مدرن وجود دارد و هم در جهان سنتی. کمترین ارتباطی هم به تقسیم‌بندی‌های سیاسی و ایدئولوژیکی که مهدی وارد قصه می‌کند ندارد.فروکاستن باور به اولویت عزت و کرامت آدمی به آدم‌خواری جمهوری اسلامی یعنی قلب کردن و وارونه کردن این موضع. این مغالطه‌ی عظیمی است که بگوییم تکیه بر انسان بودن آدمی – نمی‌دانم چرا مهدی پای جهان‌شهری‌گری را که مبنای‌اش از نظر من کثرت‌گرایی است در این بند از نوشته‌آش گشوده است – منافات با وطن داشتن آدمی دارد. مثل روز روشن است که هر انسانی وطنی دارد. مهدی با خلط کردن این موضع با موضع آشفته و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی که آرمان خودش را آرمانی برای بشریت قلمداد می‌کرد و در متن‌اش غیریت‌سوزی و دیگری‌تراشی مندرج است، از رویکردی که به روشنی جهان‌شمول است و فارغ از مرزهای سیاسی و عقیدتی می‌ایستد، و در آن دیگری است که اساس است و غیریت‌تراشی بی‌معناست، اصل مسأله را تباه می‌کند. هیچ سخنی نمی‌توانست به این اندازه از تکیه بر انسان بودن دور باشد که مهدی آن را با ایدئولوژی جمهوری اسلامی یکی کند. با منطق مهدی، تمام قوانین حقوق بشر بین‌المللی هم عاقبت سر از ایدئولوژی جمهوری اسلامی در می‌آورند چون انسان بودن را بر ایرانی بودن یا آمریکایی بودن مقدم می‌دارند.

در باب وکالت
مهدی در بند آخرش می‌نویسد: « اگر کسی به فرد الف وکالت نداده که حرفی بزند به فرد ب هم وکالت نداده که با او مخالفت کند. یعنی که اگر این سخن مغالطی درست می بود هیچ ارزش و معنایی نداشت. چون مثلا همانقدر که در باره مخالفان و منتقدان گنجی و دباشی صادق است در باره خود گنجی و دباشی هم صادق است. واقعیت چیست؟ واقعیت این است که همه ما گروههایی از مردم هستیم که می کوشیم با روشهای مختلف گروه خویش را به مخاطبان وسیعتر عرضه داریم و بر افکار ایشان تاثیر بگذاریم. اگر بحث وکالت هم باشد هنوز وقت اش نرسیده است. وقتی رسید رای مردم است که تعیین خواهد کرد. تا آن زمان وجدان مردم و تمایل آنها به این یا آن گروه است که وجود دارد نه بیش». مهدی درست می‌گوید ولی سخن‌اش دقیقاً موضع خودش را سست می‌کند.مهدی در واقع همان سخن مرا تکرار می‌کند که وقت‌اش که برسد خود مردم تعیین می‌کنند چه باید کرد. این سخن بیش از هر چیز متوجه کسانی می‌تواند باشد که یا صراحتاً دعوت به حمله‌ی نظامی به ایران می‌کنند یا نتیجه‌ی عملی موضع‌گیری‌شان حمله‌ی نظامی به ایران است. مردم دقیقاً به کسانی وکالت نداده‌اند که از جانب آن‌ها بخواهند تصمیمی بگیرند که باعث ویرانی زندگی‌شان و فروریختن بمب بر سرشان شود. نام بردن از گنجی و دباشی هم در این متن بی‌وجه است و شخصی کردن قصه (به زبان دیگر مهدی می‌گوید اگر به من وکالت نداده‌اند به گنجی و دباشی هم کسی وکالتی نداده؛ ولی حتی اگر گنجی و دباشی هم بخواهند خود را نماینده‌ی تمام مردم بدانند و برای آن‌ها تعیین تکلیف کنند، وضع همین است). در سخن من هیچ مغالطه‌ای نیست. مغز سخن من این است که برای این‌که بدانیم مردم چقدر از جمهوری اسلامی به تنگ آمده‌اند و برای تغییر دادن این وضعیت خواهان چه چیزی هستند، ما حق نداریم دل خوش کنیم به تخیلات خودمان یا جهت‌گیری‌های اپوزیسیونی متبوع خودمان. یادمان نرود که ایران فقط سبزها نیستند. شمار گروه مقابل هم کم نیست. نقطه‌ی مشترک همه‌ی این‌ها انسان بودن است.

سایر نکات مهدی هم‌چنان به نزاع او با گنجی باز می‌گردد و این‌که گنجی به فلان بیانیه تاخته است و آن‌ها را تخریب کرده است. نزاع‌های سیاسی بیرون از بحث من می‌ایستند. ولی باید به یاد داشت که وقتی ما از «شجاع بودن» گنجی سخن می‌گوییم، متعلق شجاعت او به روشنی ایستادن در برابر نظام جمهوری اسلامی است. اتفاقاً همین‌جاست که خود مهدی گرفتار ناب‌گرایی است. از نظر او لابد شجاع کسی است که در تمام زندگی‌اش معصومیت دارد و اگر یک جا شجاعت به خرج داد باید در تمام جاهای دیگری که از نظر من فلان رفتار شجاعت است، هم‌چنان باشد که ما می‌گوییم و گرنه در همه جا شجاعت‌اش زیر سؤال رفته است. این تحلیل را من مغالطه می‌دانم و برخورد شخصی با مسأله کردن. این‌که قصه‌ی گنجی با نیروهای سیاسی اپوزیسیون چگونه حل می‌شود، مسأله‌ی من نیست و خارج از بحث من است. گنجی و مهدی خودشان بهتر می‌توانند مسأله‌شان را حل کنند.

البته هم‌چنان نکات دیگری در میان سخنان مهدی هست که نیازمند پاسخ است ولی این را موکول می‌کنم به یادداشت دیگری که بتوانم قصه را بیشتر باز کنم.
بایگانی