که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد

بالاخره امروز از مصیبتِ عظمای بودن در کرمان خلاصی یافتیم. چند ساعتی بیش نیست که به تهران رسیده‌ایم. هنوز مجال گرد هم آوردن آن همه وقایع غریبه‌ای که در کرمان بر سرمان آمد دست نداده است. تنها به اشارت نکته‌ای را بگویم که دوستانی که در ذیل کرمانیه‌ی ۱ چنان از سخنان نقادانه و گزنده‌ی من بر آشفته بودند، اگر در این چند روز گذشته جای من بودند، چه بسا سخنانی می‌نوشتند که به مراتب درشت‌تر و تلخ‌تر بود. باری آن جفاها و بی‌وفایی‌هایی که در کرمان بر ما رفت، جای نقل و شرح ندارد. اما اگر نبود دستگیری دوستان و خویشاوندان و هم‌سلکان کرمانی که بعضی از آن‌ها از هیچ لطف و نوازشی فروگذار نکردند، معلوم نبود آن عده‌ی دیگر از کرمانی‌ها چه بلایی بر سرمان آورده بودند. مباد که دیگر گذارمان به آن شهر و آن طایفه از آدمیان ناموافق‌طبع و آزاررسان بیفتد. اشتباه نکنید! محض رضای خدا درست بخوانید! همه‌ی کرمانی‌ها چنین نیستند. چه بسا همه‌ی شیرازی‌ها نیز چنان نباشند. اما روز و شب‌مان را تلخ و تباه کردند. آهنگ بازگشت‌مان را تندتر کردند این مردمان ستم‌گر و . . . دیگر نمی‌دانم چه بگویم. سخن‌ها ناگفته بماند به.

بایگانی