دمِ صبحی، به سرم زد نواری را که امین برایم از آمریکا فرستاده بود گوش کنم. مجموعهای است از کارهای تنبور استاد امیر حیاتی از نوازندگان برجستهی تنبور که موسیقی کرمانشاهان و مقامهای باستانی تنبور را اجرا کرده است. نوار با اجرای «علی گویم علی جویم» (این را باید گوش بدهید) آغاز میشود. وقتی داشتم این را گوش میدادم یادِ مادرم افتادم که این ادبیات و این موسیقی از طفولیت با جانش گره خورده است.
مادرم همیشه برای من مجسمهی ایمان بوده است. ایمان هم در خانوادهی ما با شعر و ادبیات در گوشت و خونِ ما رسوخ میکرد. حسابش را بکنید کسی را که سواد خواندن و نوشتن ندارد و یک دنیا شعر را به حافظه سپرده است و با اینها زندگی کرده است. وقتی میگویم شعر، مقصودم شعرِ روزگار ما نیست. نسلِ پیشتر، حداقل آن نسلی که در این زمینه مرادِ من است، شعرش سخنانِ مولوی، عطار و سنایی بوده است. ناصر خسرو هم البته در مثنویهایی که بدو منسوب است برای مادر جای خود را داشته است. دریغا که هنوز کسی این زحمت را به خود نداده است تا آن ادبیات و میراث را یک بار هم که شده حداقل بررسی کند تا ببیند چه چیزی قائمهی ایمان و ستون اعتقاد عدهای روستاییِ عامی بوده است و آکادمیسینهای امروزی هم در آن تهیدستند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.