در ماجرا ببستی

خیلی اوقات حکایت ما این است که:
چه شکایت از فراقت که نداشتم و لیکن
تو چو روی باز کردی درِ ماجرا ببستی
آدم عاشق در عین اینکه دلیرترین آدم است، عاجزترین آدم هم هست. پیش معشوق نفس نمی‌تواند بکشد:
عجب است اگر توانم که سفر کنم ز کویت / به کجا رود کبوتر که اسیرِ باز باشد
قدمی که برگرفتی به وفا و عهدِ یاران / اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

بایگانی