عشق به اختیار نیست. آری:
کس دل به اختیار به مهرت نمیدهد
دامی نهادهای و گرفتار میکنی
ولی عاشقان گاهی اوقات انتخاب هم میکنند: انتخابِ عاشقانه! دلِ آدمی همیشه راست نمیگوید. دلِ آدمی هم بیمار میشود. دیدهی بصیرت دلِ آدمی هم گاهی نابینا میشود. اینجاست که تنها نمیتوان به دل، به بیماریاش، به اضطرارش و به شوریدگیاش زیاد گوش داد. اگر چه عاقبت همواره باید تسلیم جنون همین دل شد. اما، آری، عاشقان هم گاهی انتخاب میکنند! چنان که من در عین اضطرار، حضرت دوست را انتخاب هم کردم! طرفه چیزی است اختیارِ اضطراری و اضطرارِ اختیاری. خیلی کار دشواری است که بخواهی عاشق باشی و باز عاشقانه هم اختیار کنی. هر چه باشد حکایت من با حضرت دوست این است که:
ما قصهی دل جز به برِ یار نبردیم
از یار شکایت سوی اغیار نبردیم
معلوم نشد سر دل و صدق محبت
تا این سر سودازده بر دار نبردیم
با حسن فروشان بهل این گرمی بازار
ما یوسفِ خود را به خریدار نبردیم
آری، من یوسفم را نخواهم فروخت. هرگز. اگر هم دوست ما را به چیزی نخرد و دیگری را به جای ما اختیار کند، عهدِ ما این است که:
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود!
مطلب مرتبطی یافت نشد.