متفکران مسلمان و مدرنیسم؟

خسرو ناقد مطلبی نوشته است که در نشر دانش آمده است به عنوان «متفکران مسلمان و مدرنیسم».
شاید اینجا چندان جای آن نباشد که از دکتر نصر سخن بگویم. مقام و منزلت ایشان به جای خود محفوظ است. اما چیزی که همواره مرا آزار داده است، طبع و منشِ مریدپرور دکتر نصر است. اخیراً کتاب مفصلی در آمریکا برای بزرگداشت وی منتشر شده است با عنوان «فلسفه‌ی سید حسین نصر». مقدمه‌ی بسیار مفصلی دارد این کتاب به قلمِ خود او که در واقع نوعی اتوبیوگرافی است. متأسفانه این مقدمه را من تنها حدیث نفس می‌دانم. چه معنی دارد که بر چنان کتابی، چنین مقدمه‌ای نوشته شود با این همه تمجید از خود؟


به هر تقدیر، سخن من به مطلب خسرو ناقد باز می‌گردد و رأی دکتر نصر درباره‌ی فلسفه در ایران. این عبارات به گمان من از کسی که فلسفه خوانده باشد بسیار عجیب است. سخن نصر به روایت ناقد این است: «فلاسفهء اسلامی – ایرانی که در قلمرو اندیشهء اسلامی به فلسفه می پرداخته اند، دو نوع بوده اند: یکی آنان که مستقیماً آثار فلسفی نوشته اند و تحت عنوان فیلسوف شناخته شده اند و دیگر آنان که در قالب شعر و دیگر آثار ادبی، مطالب فلسفی نگاشته اند… اکثر شاعران قدیم، از جمله نظامی و فردوسی، هم شاعر بوده اند و هم فیلسوف به معنای اعم آن.». البته ایشان برای فلسفه تعریفی خاص دارد . به نظرِ من از همین روست که فلسفه در ایران اصلاً آن جدیتِ خود را پیدا نمی‌کند. این سخن تنها نشان از شیفتگی بیش از حد نویسنده به شعر و ادبیات است. این همه اشتغال به شعر از یک فیلسوف بسیار بعید است. چه معنی دارد که شعر ابزاری فلسفه ورزیدن باشد؟ عجب این است که خسرو ناقد هم این نکته ظریف را درنیافته است و خطای فاحش نصر را در ماجرای فلسفه نادیده انگاشته است.
آرای دکتر نصر هم که جای خود دارند در بابِ عرفان. به گمان من ایشان به جز شرح و بازگو کردن همان سخنان سنتی و پیشین عرفان ما هیچ کار مهم و خلاقیت و نوآوری خاصی انجام نداده است. ایشان تنها مصرف کننده بوده است نه تولید کننده. آن وقت چگونه می‌توان از یک «فسلفه‌خوان» به عنوان فیلسوف نام برد و برای او قائل به داشتن فلسفه‌ای شد. اگر چنین است، باید هر کسی را فیلسوف نامید. البته با موازین آقای نصر که حتی فردوسی را هم فیلسوف می‌داند، طبعاً او هم فیلسوف خواهد بود. جالب اینجاست که او حتی خیام را عارف ربانی می‌داند و حکیم الاهی! این چهره‌ی آشنای فلسفه‌ی اسلامی در مغرب زمین. دریغا که میدان فلسفه نزد ایرانیان چنین تهی و سترون است.
این آمیزش افراطی عرفان و فلسفه قامت اندیشه‌ی ایرانی را روز به روز فرتوت‌تر می‌کند. جالب اینجاست که دکتر سروش که از لحاظ فکری درست نقطه‌ی مقابل دکتر نصر است و این دو بزرگ را نمی‌توان هم‌زمان در یک کنفرانس با هم دید، دچار مشکل مشابهی است و بی‌محابا در کارِ امتزاج فلسفه و عرفان است.

بایگانی