خسته میشوم از اینکه فسفرِ مغزم را برای نقد و شرح سیاست بسوزانم. بارها گفتهام که این کارها از من نمیآید ولی نظرِ خودم را که میتوانم بگویم. هزار بار گفتهام که:
ما قصهی سکندر و دارا نخواندهایم
از ما به جز حکایتِ مهر و وفا مپرس!
بازار سیاست چنان پر پیچ و خم و در هم است که هر چقدر هم بخوانی و نظر بدهی باز ممکن است نظرت غلط باشد و تازه باید وقت و بیوقت هزینه برایِ آن بدهی. آن هم هزینهای که معلوم نیست چه خاصیتی دارد. برای عشق اگر جان باختی میدانی که به خاطرِ خویش قمار کردهای و اگر هم بازنده شوی، برای دل باختهای. در سیاست برد و باختت خیلی اوقات به کامِ دیگران است.
اما منِ دور از یوسف، فکر و ذکر و وردِ روز و شبم، تنها نامی است که هر پردهی ضمیرم را مسخر کرده است. همین یک نام. یاد شعر قیصر امینپور افتادم که بارها برای حضرت دوست آن را خواندهام.
شعر این است:
نه گندم و نه سیب
آدم فریبِ نام تو را خورد
از بی شمار نامِ شهیدانت
هابیل را که نامِ نخستین بود
دیگر
این روزها به یاد نمیآوری
هابیل نامِ دیگرِ من بود
یوسف، برادرم نیز
تنها به جرمِ نامِ تو
چندین هزار سال
زندانی عزیز زلیخا بود
بتها، الههها
و پیکرِ تمام خدایان را
صورتگران
به نامِ تو تصویر میکنند
***
نامِ تو چیست؟
لبخندِ کودکی است
که با حالتی نجیب
لب باز میکند که بگوید:
«سیب»
نامِ تو نور
نامِ تو سوگند
نامِ تو شور
نامِ تو لبخند
لبخند
در تلفظ نامت
ضرورتی است!
***
نامی برای مردن
نامی برای تا به ابد زیستن
نامی برای بی که بدانی چرا
گاهی گریستن
تاریخ عاشقان
فهرست کوچکی
از بیشمارِ نامِ شهیدان توست
پیغمبران
به نامِ تو سوگند خوردهاند
و شاعران گمنام
تنها به جرمِ بردنِ نامِ تو مردهاند
زیرا که نامِ کوچکِ تو
شرح هزار نام بزرگ خداست
زیرا
هزار نامِ خدا
زیباست!
مطلب مرتبطی یافت نشد.