اسلام-هراسی اروپاییان

نوشتار تازه‌ی عبدی کلانتری در نیلگون زمانه بار دیگر مرا به بحث قبلی‌ام کشاند. چند روز پیش در خانه صدای عبدی را می‌شنیدم که نوشته‌ی تازه‌اش را روایت می‌کرد. اگر همان شب دسترسی به اینترنت داشتم بلافاصله چیزی می‌نوشتم. اما اکنون متن‌اش را می‌خوانم و تلاش می‌کنم به نکاتی که عبدی مطرح کرده است بپردازم.

نخست این‌که هیچ تردیدی ندارم که عبدی برخی از «واقعیت‌»‌ها را تقریر کرده است. اما مشکل اصلی من با شیوه‌ی روایت عبدی است. عبدی به شکلی وضعیت را روایت می‌کند که شنونده خواه‌ناخواه به جهتی خاص هدایت می‌شود. با مقدماتی آرامی که عبدی می‌چیند، سعی می‌کند بدون انتقاد آشکارا و نقل قول‌های معصومانه (!)، خواننده یا شنونده را به همان نتیجه‌ای برساند که پاپ بندیکت سعی داشت به شنوندگان‌اش القاء کند. تمام امیدم این است که در این استنباط خطا کرده باشم و قصد عبدی اصلاً این نباشد. اما بگذارید به تحلیل نوشته‌اش بپردازیم تا ببینم چه اندازه این «حس» مقرون به حقیقت است.


بند اول نوشته‌ی عبدی یک توصیف است، توصیفی که می‌توان بسی چیزها بدان افزود و می‌توان در حاشیه‌ی آن نقدها نوشت یا آن را تکمیل کرد. حداقل این‌که می‌توان در آخرین بند نوشته‌ی او که مدعی است «از سده‌های هفتم و هشتم میلادی جهانگشایی‌های لشکر مسلمانان آغاز شد» سخن گفت که آن را در ادامه‌ی اسلام هراسی اروپاییان می‌آورد و ناخودآگاه این ارتباط را در ذهن شنونده می‌نشاند. حال آن‌که چنان ادعایی خالی از دقت است، ولی خالی از حقیقت نباشد.

عبدی بعد از مقدمه‌ی نخست‌اش (و پخش بخش‌هایی از صدای پاپ بندیکت)، به نقدهای منتقدین اشاره می‌کند که دلایلی در توضیح وضعیت فعلی مسلمانان ارایه کرده‌اند. او بدون داوری درباره‌ی این نقدها مستقیماً به همان جایی می‌رود که از اول می‌خواهد برود: جهاد! او به درستی به تضاد «بخشی» از جامعه‌ی مسلمان با فرهنگ و سیاست اروپایی اشاره می‌کند (البته باید روشن کرد که این بخش «واقعاً» چند درصد از مسلمانان را تشکیل می‌دهد؟ آماری داریم؟). عبدی از جهاد فرهنگی و سیاسی یاد می‌کند و هنوز برای من جای سئوال است که در بستر این نوشته، چرا عبدی هیچ اشاره‌ای به «جهاد فرهنگی» نکرده است و کلیت «جهاد» را در پرتو تلقی‌های اسلام‌گرایان معاصر به نقد می‌کشد؟

گوینده (نویسنده) تلاش می‌کند پاسخ به این سئوال را روشن کند که آیا اسلام «دین صلح است یا دین شمشیر؟». بلافاصله بعد از پاراگرافی با این عنوان عبدی تعدادی از آیات قهر و غضب را از قرآن نقل می‌کند که البته ناخودآگاه پاسخ سئوال قبلی را می‌دهد، ولو عبدی در پاراگراف بعدی تلاش می‌کند بگوید که تفسیر متن از خود متن مهم‌تر است! بالاخره عبدی متعقد است اسلام دین صلح است یا دین شمشیر؟

عبدی یک خطای بزرگ در سراسر نوشته‌اش مرتکب شده است. او توجه خواننده را به یک نکته‌ی جامعه‌شناسانه جلب می‌کند: «ادغام دین و سیاست، دین را تابع سیاست می‌کند». خطای این گزاره کجاست؟ نخست این‌که این نکته‌ی جامعه‌شناسانه دستاورد روزگار معاصر است. در جهان سنتی و قرون وسطایی بشریت (که مسلمانان و غیر مسلمانان در آن یک اندازه سهم دارند)، مفهوم‌های دین و دولت، سیاست و دین، با تلقی امروزین ما از دین و سیاست فرق دارد، فرق بسیار. نه سیاست آن روز، سیاست امروز است و نه دین آن روز دین امروز. مسلمانان آن روز هم با مسلمانان امروز تفاوت فاحشی دارند. مسلمانان دوره‌های پیشین – مانند مسیحیان و یهودیان دوران پیشین – نه با مدرنیته رو به رو بودند، نه با دموکراسی، نه با دولت-ملت، نه با پارلمان و نه با کثرت‌گرایی و نه با خیلی مفاهیم دیگر. این زمان‌-پریشی و گفتار آناکرونیستیک عبدی او را به خطاهای دیگر هم می‌اندازد که به توضیح آن می‌پردازم.

عبدی از «نقش خلافت در تاریخ» یاد می‌کند و سپس خواستار توضیح آن در پرتو علوم سیاسی و منطق و فلسفه‌ی آن است. عبدی درست می‌گوید. تحلیل این‌ها نیاز به علم سیاست دارد. اما نمی‌توان موازین امروزین سیاست را از خلافت آن روز طلب کرد و سپس آن خلافت‌ها را بر اساس مثلاً حکومت امروز آمریکا یا هلند داوری کرد.

عبدی هرگز مشخص نمی‌کند که مقصود او از اسلام «جهادی» دقیقاً کدام اسلام است؟ اسلام جمهوری اسلامی ایران؟ اسلام طالبان؟ اسلام بن لادن؟ اسلام شورای مسلمانان بریتانیا؟ یا اسلام مسلمانان سیاه آمریکا؟ یا اسلام مسلمانان اندونزیایی؟ بگذارید یک مثال بزنیم. در ایران، عموم مردم ایران تبلور و عینیت «جهاد» را در کجا می‌بینند؟ یک بررسی آماری در ایران انجام بدهید و ببینید عمدتاً کلمه‌ی «جهاد» در چه جاهایی به کار رفته است؟ «جهاد کشاورزی»، «جهاد دانشگاهی» و قس علی هذا. در کدام‌یک از این موارد مردم ایران «شمشیر» به دست گرفته‌اند یا بمب ترکانده‌اند؟ پس چرا عبدی «جهاد فرهنگی» و «جهاد سیاسی» را شانه به شانه‌ی هم قرار می‌دهد؟

عبدی آشکارا از «برخورد تمدن‌ها» سخن می‌گوید. این تئوری هانتینگتون نقد فراوان دیده است و حاجتی به تکرار آن نیست. اما عبدی از بسیاری از رهبران دینی و سیاسی اسلامی یاد می‌کند که اسلام را تمدنی برتر و بدیلی بهتر برای غرب می‌دانند. پرسش من از عبدی این است: کدام تمدن؟ مگر اسلام فقط «یک» تمدن داشته است؟ مگر تمدن مسلمانان در بغداد عباسی و قاهره‌ی فاطمی یکسان بوده است؟ مگر تمدن اسلامی در دوره‌ی ابن رشد و در اسپانیا چه اندازه شبیه است به تمدن اسلامی در ایران زمان تاخت و تاز عباسیان و بعداً حکمرانی صفویان؟ تمدن اسلامی امویان با تمدن اسلامی عباسیان چه تفاوت‌هایی داشت؟ این یکی از خطاهای بزرگ عبدی است: میل مفرطی به یکسان‌سازی. جهان اسلام را یکپارچه دیدن و تقدیر یک گروه خاص را به تمام مسلمانان تعمیم دادن.

عبدی می‌گوید: «به این ترتیب پرسش ما این خواهد بود که در شرایط مشخص، مثلاً در ایران، یا در لبنان، در مناطق اشغالی فلسطین یا مناطق فقر زدهء پاکستان و افغانستان و کشمیر و شرق آسیا، و سرانجام در «گتو» های فقیر شهرهای اروپائی کدام تفسیرها به تدریج دست بالا را خواهند گرفت؟ جهادگرائی یا همزیستی مسالمت آمیز با غرب؟». مناطق اشغالی فلسطین کی به وجود آمدند؟ فراموش کرده‌ایم آیا که بحران‌های خاورمیانه نتیجه‌ی وقایع بعد از جنگ جهانی اول (نه دوم) هستند؟ این را از یاد برده‌ایم که وضعیت پر تلاطم کشمیر حاصل رخدادهای تلخ بعد از فروپاشی استعمار هستند؟ چرا ریشه‌ها و علت‌العلل را باید فراموش کنیم و از مسلمانانی که در فقر و بیسوادی و بیماری و سرخوردگی سیاسی دایم زندگی کرده‌اند، انتظار رفتاری متمدنانه داشته باشیم و هر جا خطا کردند، خطای محرومان و منحرفان را به پای دین و فرهنگ بنویسم و با قاطعیت از «برخورد تمدن‌»‌ها بگوییم؟ این مصداق دیگری از همان پیش‌گویی‌های خود-تحقق دهنده است.

عبدی در آخر به سخنان دکتر سروش اشاره می‌کند و مدعیات سروش را این گونه روایت می‌کند: « عبدالکریم سروش در دو سخنرانی معروف دربارهء تشیع و دموکراسی به گرایشی خطرناک اشاره کرده است که می توان آن را ادغام مفهوم خلافت (سنی) و ولایت (شیعی) ــ و نیز مفهوم امامت در شیعهء دوازده امامی ــ نام گذاشت: یک فلسفهء سیاسی برای عصر جدید.» این روایت، برداشت خود عبدی از سخنان سروش است. گزارش او از سخنان سروش گزارشی دقیق نیست، بلکه برداشتی شخصی است به میل خود عبدی. سروش مشخصاً ادعا کرده بود که دموکراسی با سیاست ولایی سازگاری ندارد که در جای خود بحث به جا و درستی است. اما ادغام مفهوم خلافت و ولایت؟ گمان می‌کنم سخنرانی سروش نیاز به بازخوانی دقیق دارد.

و آخر سخن عبدی این است: «آیا هراس اروپا از اسلام انعکاسی از نژادپرستی و روحیهء استعماریِ خود اروپا است یا ریشه در واقعیت دارد؟» به گمان شما پاسخ این سئوال چی‌ست؟ عبدی خود چه پاسخی می‌دهد؟ اصلاً خود سئوال ایراد ندارد؟ چرا این سئوال به نظر من بسیار بد طرح شده است؟ به این دلایل: عبدی تلاش می‌کند بررسی کند آیا اسلام‌هراسی واقعیت دارد یا نه؟ خود مشهود است که هراس اروپا از مسلمانان واقعی است. اما واقعی بودن هراس اروپا از مسلمانان چه چیزی را درباره‌ی مسلمانان ثابت می‌کند؟ عملاً هیچ. برای شناختن مسلمانان از روی هراس اروپاییان نمی‌توان نتیجه‌گیری منطقی کرد. چنان‌که اگر به فرض ثابت کردیم مسلمانان عیب و ایرادهای اساسی دارند و دچار لغزش‌های عظیم فکری شده‌اند، باز هم نمی‌شود نژادپرستی یا روحیه‌ی استعماری اروپا را با استناد به آن منکر شد. جمله‌ی واپسین عبدی، جمله‌ای مغشوش و مبهم است، مگر این‌که چنین بخوانیم‌اش: سخنانی که پاپ گفته بود عین حقیقت بود. بیچاره‌ها حق دارند از این مسلمان‌ها بترسند. این مسلمان‌ها واقعاً خطرناک‌اند!

اما چرا؟ کی‌ست که منصفانه در پی کشف حقیقت باشد؟ من حقیقتاً به جهتی که نوشته‌های عبدی می‌رود خوشبین نیستم. صادقانه بگویم حس بسیار بسیار بدی دارم از شنیدن برنامه‌ی او و خواندن نوشته‌های او.. عبدی لازم نیست لای هزار لفافه از اسلام انتقاد کند. آشکارا می‌توان با اسلام در پیچید و البته آشکارا هم باید از منتقدان پاسخ شنید.

بسیار دوست دارم همه‌ی برنامه‌های عبدی و این «جهادیه»های عبدی را در کنار هم بخوانم و با یک تصویر بزرگ‌تر نوشته‌ای او را نقد کنم. با چیزهایی که خوانده‌ام حس می‌کنم عبدی بسیار یکجانبه و غیرمنصفانه فقط صدای خود و همفکران خود را با بلندگو دارد اعلام می‌کند. صداهای دیگری هم وجود دارد. اسلام‌های دیگر هم هست. آن اسلام به اصطلاح «جهادی» تنها روایت اسلام نیست، چنان‌که مسیحیت پاپ بندیکت تنها روایت مسیحیت نیست. بنیان‌های فلسفی نوشتار عبدی اگر نگوییم سست‌ است، بسیار جهت دار است. شرح بیشتر را می‌گذارم برای نوشتاری دیگر.

بایگانی