در دفاع از آزادی بیان

به گمان‌ام وقت آن است که در میانه‌ی این غوغا بیرق آزادی بیان را بلند کنیم، مباد که به قیل و قال گروهی افراطی گوهر درخشان آزادی قربانی نزاع جنجالیان شود. اول بگویم که برای من آزادی بیان نه تنها محترم است که از نان شب هم واجب‌تر است. اما آزادی بیان برای چه؟ متعلق آزادی بیان و آزادی مطبوعات چی‌ست؟

یکی از نکاتی که همیشه فراموش می‌شود در این بحث‌های داغ این است: که آزادی بیان در درجه‌ی نخست در برابر اعمال فشار حکومتی و سانسور دولتی است که مطرح می‌شود. آزادی بیان وقتی که پای قدرت و داغ و درفش در میان نباشد، چندان موضوعیت ندارد و آن قدر حیاتی هم نیست. بد نیست کسانی که امروزه سنگ آزادی بیان را به سینه می‌زنند و به بدترین وجهی از آن دفاع می‌کنند، پیشینه‌ی تاریخی شکل‌گیری و استقرار آزادی بیان را در اروپا و آمریکا به دقت بررسی کنند تا انگیزه‌ها و اندیشه‌های پشت آن روشن‌تر شود. محض نمونه می‌توان به جریان محاکمه‌ی غیابی تامس پین در بریتانیا در قرن در دسامبر سال ۱۷۹۲ اشاره کرد که تامس ارسکین – وکیل مدافع پین – با دفاعی پرشور و جانانه حق آزادی بیان و آزادی مطبوعات را در آن به خوبی ادا کرد. نمونه‌ی دیگر اگر می‌خواهید، باز در همین انگلستان شرح ماجرای تامس مور را ببینید تا روشن شود که آزادی زمانی به خطر می‌افتد که سیاست و قدرت و حاکمیت گریبان فرد و جامعه را می‌گیرد و گلوی آن‌ها را سخت می‌فشارد تا قدرت خویش را به کرسی بنشاند و دهان‌ها را بشکند (می‌توانید مقدمه‌ی کتاب شوکران اصلاحات: مصاحبه‌ی اکبر گنجی با عبدالله نوری را هم ببینید).

آزادی بیان به همان اندازه از دفاع بد و هوچی‌گرانه آسیب می‌بیند که دین از دفاع بد (و مزورانه و سالوس) صدمه می‌بیند. کسانی که دین و آزادی بیان را مقابل هم می‌نهند، قاعدتاً باید به این نکته توجه کنند که دین را تنها زمانی می‌توان در تقابل با آزادی مطبوعات دید که دین در رأس یک حکومت باشد و بلکه مترادف و معادل با یک نظام سیاسی شود. آن‌گاه است که باورهای دینی تبدیل به جزمیت‌های سیاسی می‌شوند و راه آزادی را مسدود می‌کنند. به طریق اولی، آزادی بیان هم وقتی مستقل از سیاست نباشد و تابع آراء یک حکومت باشد، چیزی می‌شود شبیه همان دین قدرت‌مداری که دستخوش هوس‌های زورمداران یا مفسران فاسد و غرض‌ورز است. در ماجرای کاریکاتورها، مغالطه‌ای که وجود دارد و هیچ کس بر آن انگشت نمی‌نهد این است که دین اسلام، پیامبر اسلام، یک نظام حکومتی و سیاسی مشخص ندارد که حال کسی بخواهد بر صفت و ویژگی ظالمانه‌ی آن نظام سیاسی انگشت بگذارد (حساب مدعیان دین سیاسی را جدا می‌کنم؛ آن‌ها خودشان، خود را نماینده‌ی دین و خدا و پیامبر می‌شمارند و گر نه پیامبر رحمت به بن لادن وکالت نداده است!). البته سایر مسلمانان هم، یکایک مسلمانان هم، در برابر دفاع از گوهر ایمان و حیثیت باور دینی‌شان مسئول‌اند و به هر شیوه که می‌‌توانند باید در برابر تلکه شدن و ملعبه شدن باورشان، به مقاومت برخیزند (ولو در حد یک جمله:‌ به نام ما نکنید!). خلاصه کنم که: به نظر من، راه مبارزه با خشونتی که به نام دین اسلام اعمال می‌شود، کشیدن کاریکاتورهای کذایی نیست (اگر واقعاً غرض زدودن خشونت و انسانی‌تر کردن کره‌ی زمین باشد!). گره‌ِ کور این معضل با آموزش و تربیت و فقر زدایی گشوده می‌شود، نه با هو کردن و تحقیر کردن.

آماج اصلی آزادی بیان، طبعاً باید استبداد سیاسی باشد، استبدادی که بر دهان‌ها لگام می‌زند تا اندیشیده‌ها را بر زبان نیاورند (اما در این‌جا کدام قدرت هدف بود؟ قدرت آن روستایی بی‌خبر از همه جا که آزاری به آزادی من و شما نداشت؟). و البته فرق بسیار است با آزادی بیان و مطبوعاتی که قصدش انسانی‌تر کردن و لطیف‌تر کردن جامعه‌ی بشری و خشونت‌زدایی از آن باشد و به اصطلاح آزادی بیانی که رسماً و علناً و بلکه عملاً نفت بر آتش خصومت و خشونت می‌پاشد. چنین آزادی بیانی، نقیض صریح و آشکار آزادی بیان است. فریبی است در لباس آزادی. سرابی است به چشم تشنگان زودباور. همین سخنان در باب دین نیز صادق است. دین اگر از دیانت خویش باز بماند و برای انسان‌ها نباشد و به نام خدا – اما به کام سیاست‌مداران و ارباب زور و قدرت – و تنها برای تحکیم پایه‌های قدرت خویش این مباد و آن باد بزند، می‌شود نقیض دین. دیگر این دین، دین نیست. آزادی و دین وقتی هر دو در جای خویش بنشینند و دست به تهتک دراز نکنند، هر دو محترم‌اند و هر دو شأن والای خویش دارند. اما از یک سو، عده‌ای پرچم آزادی را برای وسوسه‌های خویش بلند می‌کنند و عده‌ای سنگ دین را باز هم برای وسوسه‌های خویش به سینه می‌زنند. نه آن آزادی بیان، چیزی است که سال‌ها اندیشمندان اروپایی برای آن خون جگر خورده‌اند و نه این دین، دینی است که پیامبر اسلام بیست و سه سال برای آن مشقت کشید.

مرد باشید و چهره‌ی راستین خویش را بنمایید. به نام آزادی و به نام دی

بایگانی