زنده باد علم!

آه زندگی! پدرت بسوزد! (پدر بعضی‌های دیگر هم همچنین!) الآن سایت جان کین را بعد از مدت‌ها دوباره دیدم و آهی جگرسوز از نهادم بر آمد! حسرت روزهای وست‌مینستر به دل‌ام مانده است. تصادفاً دیدم که درس علوم انسانی را این ترم جان کین دارد ارایه می‌کند نه آن شانتال موف دیوانه! گریه‌ام گرفت که الآن جان کین هوس کرده است این درس را ارایه کند. مگر آن موقع چه مرگ‌اش بود؟ این را من می‌دانم که از تسلط بی‌نظیر او به درس دادن و مهارت شگفت و دانش حیرت‌آور او آگاه‌ام. اگر وقت می‌داشتم، خط به خط درس‌های‌اش را (که تصادفاً در سایت‌اش بیشتر مطالب‌اش موجود است) هر روز می‌بلعیدم. الآن با خودم می‌گویم روزهای خوش دانشجویی بدرود! روزهای شیرین قیل و قال مدرسه و بحث‌های شیرین دانشجویی الوداع! اما پرروتر از این‌ هستم که بی‌خیال شوم. ده سال دیگر هم که بگذرد، پای‌ام هم که دوباره به دانشگاه باز نشود (از مرحمت دوستان شفیق – شفیق‌اش البته ایهام دارد!)، باز هم می‌خوانم و می‌خوانم. نمی‌گذارم این‌ها رؤیا بماند. پول دانشگاه شاید هیچ وقت به کف نیاید، اما مایه‌ی همت از درون است که می‌جوشد نه از جیب ارباب بی‌مروت دنیا! این یادداشت خیلی به مسایل روز بی‌ربط به نظر می‌رسد، اما حال دل است و شوق جان! نصیب همه‌ی علم دوستان باد!

بایگانی