از مشکلات علم تاریخ

در علوم انسانی یکی از علومی که شاید جفای زیادی بر آن رفته است، تاریخ است. شاید اگر امروز به کسی بگویند تو تاریخ نمی‌دانی خیلی ناراحت بشود. همه دوست دارند خودشان را عالم تاریخ بدانند چون علی الظاهر تاریخ باید چیز ساده‌ای باشد و بخش واجبی از معلومات عمومی. در نتیجه، هر کسی که این تاریخ را به منزله‌ی «معلومات عمومی» در اختیار نداشته باشد، حتماً چیزی در کنار همگنان‌اش کم دارد!


یکی دیگر از آفت‌هایی که در تدریس علوم، به طور کلی، و به طور خاص تاریخ در کشور ما رسوخ کرده است، بی‌اعتنایی به روش و متد درست تحقیق علمی است (گرایشات سیاسی و حزبی و ایدئولوژیک از هر نوعی را فعلاً کنار گذاشتم). در نتیجه، وقتی پای تاریخ به میان می‌آید، همگان تصور می‌کنند تاریخ مجموعه‌‌ی معلومات عمومی است درباره‌ی اتفاقات و وقایع گذشته و شاید معاصر یا مطالعه و حفظ کردن یک سلسله روایت که در آثار تاریخی آمده‌اند. اما صرف تحقیق و بررسی و حفظ و دانستن این‌ها پیکره‌ی تاریخ را می‌سازد یا واقعیت تاریخی را به درستی ترسیم می‌کند؟

تاریخ، یک علم است در مجموعه‌ی کلان علوم انسانی با تمام اوصاف و کیفیاتی که می‌توان بر یک علم «بشری» جاری کرد. در نتیجه، وقتی تاریخی علمی بشری و زمینی باشد، هم محتاج روش است و هم در معرض نقد و سنجش. از سوی دیگر، تاریخ ربط و پیوندی استوار دارد با علم سیاست و فلسفه. در نتیجه‌ی روش و شیوه‌ی مطالعه‌ی تاریخ، نسبتی محکم با روش‌های عقلانی هم دارد. حال سؤال این است که اگر ما تاریخ بخوانیم و یک روایت یا گزارش تاریخی، به نحوی از انحاء با روشی عقلانی ناسازگار افتاد، تکلیف‌ ما با آن روایت تاریخی که از ثقه‌ای متعبر نقل شده است، چی‌ست؟ در میان مسلمین، برجسته‌ترین دانشمندی که زیر بنای تفکری علمی، ولو در حدی ابتدایی، در تاریخ را نهاد، ابن خلدون بود که به علوم اجتماعی و تاریخ به شیوه‌ای علمی‌تر و عقلانی‌تر می‌نگریست. عرصه‌ی تاریخ‌نگاری برای ابن خلدون، میدان تاخت و تاز روایت‌ها و اسناد تاریخی به جا مانده از گذشته نبود. تاریخ، محل داد و ستد این اسناد، مدارک و حوادث و عقل تجربی بشری است.

برای روشن‌تر شدن نوع نگاه‌ام به تاریخ، چند مثال از تاریخ دینی می‌آورم که در آن‌ها مناقشه بسیار رفته است. در ذهن متوسطین دینداران مسلمان، پیامبر اسلام صاحب معجزه‌ای است که در میان مسلمانان مشهور به «شق القمر» است یعنی پیامبر با اشاره‌ی انگشت ماه را به دو نیم کرد و سپس آن را به حال نخست‌اش باز گرداند. اما این واقعه را تاریخ گزارش می‌کند یا ذهن مؤمنین تصدیق کرده است؟ حقیقت این است که به جز روایت‌های مؤمنانه و عارفانه‌ی ماجرا، هیچ سند و حجت محکم و تزلزل ناپذیری دال بر وقوع آن ماجرا نیست. روایت‌های قضیه‌ی شکافتن ماه هم چندان متواتر نیستند که بگوییم شمار زیادی از آدمیان هم عصر پیامبر شاهد آن بوده‌اند.

مثال دیگرم، اندکی پر مناقشه‌تر است. حتماً روایت‌هایی شنیده‌اید از این‌که در جنگ‌های میان مسلمانان و یهودیان پیامبر دستور قتل یهودیان را صادر کرد و روایت‌های تاریخی نقل شده در منابع مسلمین عدد و رقم‌هایی اعجاب‌آور را نقل کرده‌اند. در این میانه، البته علی ابن ابیطالب هم از ترکش‌های این روایات بی‌نصیب نمانده است و او را مسئول سر بریدن (!!) شمار زیادی از یهودیان می‌دانند. در این روایات چندین خدشه‌ی بزرگ می‌توان کرد (که چند روز پیش عزیزی به آن اشاره می‌کرد). نخست این‌که بسیاری از این روایات مربوط به قتل یهودیان را تنها مورخین مسلمان نقل کرده‌اند و منابع یهودیان از چنین کشتارهای سهمگینی یاد نکرده‌اند. این نخستین محل تردید در اصالت ماجرا. دیگر این‌که بعضی اوقات روایت ماجرا چندان نامعقول و ناممکن به نظر می‌رسد که با یک حساب سر انگشتی می‌توان صحت آن را زیر سؤال برد، حتی اگر راوی خبر طبری باشد یا بلعمی یا هر کس دیگری. حساب‌اش را بکنید که مثلاً بگویند علی ابن ابیطالب در یک روز به دست خودش دو هزار نفر آدم را سر برید! سر بریدن دو هزار خرگوش یا گنجشک در یک روز چه اندازه وقت می‌برد؟ اصولاً ممکن است یک انسان بتواند سر دو هزار نفر انسان دیگر را به همین سادگی و سرعت ببرد و فقط یک روز وقت ببرد؟ البته کسانی که اصولاً از اسلام دل خوشی ندارند، نفس این روایات را آن هم وقتی که در منابع مسلمین نقل شده باشند، دال بر صحت ماجرا گرفته‌اند و با آب و تاب فراوان همه‌ی این‌ها را نقل کرده‌اند به عنوان اسنادی علیه اسلام و شاهدی بر قتل و آدم‌کشی در اسلام!

نمونه‌ی دیگر را در ماجرای عایشه می‌توان دید. احادیث فراوانی از پیامبر هست که از عایشه روایت شده‌اند. پپامبر وقتی که با عایشه ازدواج کرد، عایشه نه سال داشت و زمان وفات پیامبر او هجده ساله بود. یک دختر در فاصله‌ی نه سال چه تعداد حدیث می‌تواند از پیامبر روایت کند که مثلاً علی ابن ابیطالب که پسر عمو و داماد اوست و سال‌ها درازی مصاحب نزدیک پیامبر بوده است، آن تعداد روایت نقل نکرده است؟ این تصاویر نا همگون و روایت‌های متناقض است که پرداختن به تاریخی روش‌مند و اصولی را لازم می‌کند. این کار حداقل برای مسلمین بسیار لازم است تا بتوانند از خود در مقام انسان‌هایی که هیچ تفاوتی از حیث بشریت با دیگر انسان‌های زمینی ندارند، دفاع کنند.

تا این‌جا حکایت از تاریخ دین است. نسبت تاریخ با سیاست هم البته بحث درازی است که هم مجال می‌خواهد و هم دانش فراخ‌تری که در چنته‌ی من نیست. با این‌حال کار تاریخ به صورت علمی یعنی بازشکافی و بازسازی درک‌‌مان از خود و از تاریخ. به همان اندازه که در روزگار معاصر هر خبری که می‌شنویم از
هزار و یک فیلتر با اغراض مختلف رد می‌شوند تا به گوش و چشم من و شما می‌رسند، بسیاری از اخبار و روایات گذشته نیز از این قاعده مستثنا نیستند. تاریخ و خبر همیشه ربطی به قدرت داشته‌اند. قدرت سیاسی است که تاریخ را می‌نویساند، اما قدرت هیچ‌گاه نمی‌تواند عقلانیت تاریخی را تحریف کند. علم ممکن است به خدمت قدرت در آید، اما روزی که روش و شیوه‌ی پرورش‌اش را از یاد ببرد، خود خواهد مرد. هنوز هم می‌توان با دانش و معرفت مستقل از قدرت و اغراض دیگر، به تصور و درکی نسبتاً واقعی از جهان رسید که:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد / صد حجاب از دل به سوی دیده شد

بایگانی