من نمیفهمم چه سودی است، چه خاصیتی است در این همه کینه و نفرتی که بعضیها به بعضیهای دیگر دارند. از بیرون که نگاه میکنم میگویم بگذار داشته باشند. دنیا راهِ خودش را میرود، هیچ کاری هم به بغض و نفرت یا عشق و محبتِ ماها ندارد! مقصودم سیاست است ها. برای من فرقی نمیکند که در سیاست کشورِ ما اپوزیسیون دربارهی حاکمیت با بغض و نفرت حرف بزند، یا حاکمیت دربارهی اپوزیسیون با کینه و تنفر حرف بزند. برای من هر دو یکی است. هر دو نشان ناپختگی است. آنکه میفهمد، آنکه پختهتر است، میداند که برای حلِ مسأله، باید جایی نفرت و کینه را کنار گذاشت – و اولین جای آغازِ آن در زبان است؛ در گفتار و نوشتار – و گرنه این چرخهی خشونت و کینه و خونریزی همینجور ادامه پیدا میکند. اگر خشونت و خونریزی به دستِ یک نظامِ سیاسی رخ ندهد، مسلماً به دست مخالفان پرشور و کینهورزش رخ خواهد داد هر چند امروز بگویند فردا اگر ما باشیم چنین نمیکنیم. با نفرت هیچ جا را نمیتوان آباد کرد. نفرت فقط گورستان میسازد. مهم نیست نفرت از من صادر شود یا از شما. مصدر نفرت و کینه هر جا که باشد، ویرانی به بار میآورد. شفقت داشتن بر خلقِ خدا و مبارزه با ظلم یا گوشزد کردن نابرابری و بیعدالتی راههای بهتری هم دارد. ابراز خشم و کینه و نفرت، کارِ ناتوانان است. توانمندان بهرهای از تواضع هم دارند… با کینه و نفرت هیچ چیز نمیتوان ساخت جز نفرت و کینهی بیشتر.
پ. ن. میدانید؟ منطق این کینهورزی این است: او دیروز به من صدمه زده است، من هم امروز مکلفام به زبان و بیان یا به کردار و رفتار به او صدمه بزنم! خودتان داوری کنید دربارهی ارزشِ این نوع مخالفت با ظلم!
مطلب مرتبطی یافت نشد.