نسخه‌ی خویش

دیدم‌اش خرم و خندان… گفت: «می‌دانی چرا بعضی وقت‌ها غم پنجه در جان‌ات می‌اندازد؟». گفتم: «خوب غم است دیگر! سرشت آدمی این‌طور است». گفت: «نه! اگر قرار باشد نسخه‌ای از کسی باشی، نسخه‌ی خودت باش. برای خوشامد هیچ کس، هیچ چیز مگو، مگر برای عشق». گفتم: «این چه ربطی به غم دارد؟». گفت: «ساده است! وقتی نسخه‌ی خودت باشی، یعنی عالم و هر چه در او هست، نزد تو سهل و مختصر است. یعنی، به جز او، به جز یکی، همان یکی، که یکی هست و هیچ نیست جز او، باقی علی الاطلاق‌ در همان طبقه‌ای می‌افتند که تو نه باید نسخه‌ای از آن‌ها باشی و نه باید راه خوشامدشان را بروی». گفتم: «فکر نمی‌کنی این تکلیفی که می‌کنی، خیلی سخت است؟» گفت: «معلوم است که سخت است! اگر ساده بود، آدم بی‌غم در دنیا بی‌شمار بود. نظر به خویش و نسخه‌ی اصیلِ خویش بستن، با خویشتن‌پرستی و خودخواهی فرق دارد. نسخه‌ی خویش را یافتن‌ یعنی رها شدن از نسخه‌ی هر چه جز او. از هر نسخه‌ای، چه اصل و چه بدل. چرا؟ چون خودت نسخه‌ای هستی نفیس. خودت آن نسخه‌ای هستی که در جایگاهِ خویش یگانه‌ای و هیچ کس چون تو نیست، هر چند همه این یگانگی را دارند. پس یگانگی خویش را در حتی یگانگی هیچ کس مباز!» گفتم: «برای امشب بس است! همان خنده‌ی نخست‌ات، سرآغاز زوال غم است». و همین گفت‌وگو با تو، خاطر آدمی را شاد می‌کند و بار هر غمی را بر می‌دارد:
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و بر گرفت
بایگانی