و اما غرض از این وجیزه! میخواستم به رادیو زمانه تبریک بگویم به خاطر این کار خوباش: «از وبلاگچرخان باستانی تا گوگلخوان امروزی». رادیو زمانه اگر این کار را نمیکرد، رسماً میگفتم این همه شعار وبلاگستانی و رادیو وبلاگستان بودناش باد هواست. معلوم است که زمانه به وبلاگستان اهمیت جدی میدهد و کار را شوخی نگرفته است. اعتبار زمانه در چشم من بالاتر رفت. خلقی هم – از جمله من – از سرگردانی نجات یافتند. وبلاگ به سامان شد، تا باد چنین بادا!
۲. حالا که پای نوشتن افتادهام، خوب است از چند مطلب خواندنی این روزها هم یاد کنم. نخست این یادداشت سعید حنایی کاشانی در نقد رامین جهانبگلو بود که سخت خواندنی است: «آیا نقاش دینی بیمعنی است؟» پاسخ سعید، پاسخی است سنجیده. و جهانبگلو در این زمینهها واقعاً حرفی درخور برای گفتن ندارد. خاطرم هست زمانی که جهانبگلو را گرفته بودند – اندکی پیشتر – میخواستم مطلب مفصلی در نقد او در ملکوت منتشر کنم که مصادف شد با توقیفاش. دور از انصاف دیدم که آن وقت که به دلایلی دیگر تحت فشار است، من هم به او فشاری بیاورم. ولی جهانبگلو الآن آزاد است و کار درست آن است که بی هیچ محابایی او را بتوان نقد کرد.
۳. پرویز جاهد امروز یادداشتی نوشته است به یاد بهروز مقصودلو که از دنیا رفته است. خدایاش بیامرزاد. من او را نمیشناختم و تنها از نوشتهی پرویز با او آشنا شدم. من شاید یکی دو بار از قلم صمیمی و استوار پرویز ستایش کردهام. این بار هم مینویسم. نثر پرویز بسیار روان است و جذاب. آدم خوشاش میآید به خواندناش ادامه بدهد. یادم هست در وبلاگاش چیزی نوشته بود از خاطرات زمان جبههاش (در واقع به یاد مهستی نوشته بود: «شبهای میمک، رادیو بغداد و صدای مهستی»). آن زمان آن یادداشت سخت به دلام نشست. این یادداشت تازهاش همینطور. امشب به شوخی به بانو میگفتم با خواندن این نوشته آدم هوس میکند بمیرد تا پرویز برایاش مرثیه بنویسد! قلم پرویز چیزی دارد که آدم را به خودش جذب میکند. من فکر میکنم نکتهاش صفا و صداقت و یکرنگی پرویز است که چیزی است سخت نایاب میان آدمیان. اینها را که میگویم حاصل حدود شش سال نشست و برخاست با پرویز است. و قلم پرویز ترجمهی خودِ اوست.
۴. صاحب سیبستان هم مدتی پیش یادداشتی نوشته بود و مرا دعوت کرده بود که دربارهی موسیقیهای محبوبام بنویسم. هنوز به خاطرم هست که بنویسم. دعوت او را بی پاسخ نمیگذارم. سخت گرفتارم این روزها. کار و درس بر سرم آوار شده است و روز و شبام حسابی قاطی است. شاید شبی که دوباره مثل امشب ویرم گرفت، این را هم نوشتم. ولی مینویسم. به زودی.
مطلب مرتبطی یافت نشد.