داشتم چکاچکِ کاتب کتابچه با صاحب سیبستان را میخواندم (نگاه کنید به امنیت مکانیکی و امنیت الکترونیکی و زنده باد تجدد)، به ذهنم رسید که گاهی اوقات چنان در تار و پودِ سنت دست و پا میزنیم که هر چیزی را میخواهیم از همین منظر ببینیم و بس. در نتیجه همهی امور را به همین ترازو میسنجیم. آیا سنتِ ما پیکرهای سالم و قبراق است که در نهایت اقتدار و صلابت بر پای ایستاده است و هل من مبارز میطلبد؟ یا اینکه گروهی شیفته و مؤمن بر سرِ این سهرابِ زخم خورده اشک میریزند و چشم انتظار نوشدارویی هستند؟ اگر آن مدعا دربارهی سنت درست است، پس چرا این همه گردنکشی و شبیخون (اگر بتوان این تعبیر را به کار برد) از سوی تجدد به اردوی سنت میرسد؟
اگر بپذیریم که سنتِ ما بیمار است و پریشان و پیکر فرتوتی را ماند که بر بستر احتضار افتاده است یا اینکه بیماری را شبیه است که منتظر طبیبی مشفق و مسیحا نفس است تا از این زخمِ کاریِ روزگارِ مدرن جان به سلامت ببرد، آیا این طبیب باید از میانِ خودِ آن بیماران باشد یا طبیبی سالم و بیغرض و بیعلت باید از سرِ فتوت بگویدشان که آنچه را که دارید میخورید و رزقِ روزمرهتان شده است، باعثِ این بلای جانسوز است؟
سخنِ من این است که پاسخِ انرژی اتمی را آیا میتوان با شعر حافظ داد؟ آیا میتوان حافظ را شاعری برای همهی زمانها و مکانها قلمداد کرد؟ نویسنده از سرسپردگان مسلم و بلاانکار حافظ است، اما هیچوقت برای وبلاگنویسی به گزینهی راهنما یا کمکِ قالبنویسی پردازش شده توسط حضرت حافظ رجوع نمیکند! حکایت عشق را نمیتوان با این خلط کرد، اگر چه در عشق هم شاید پرسشهایی پدید آمده است که حافظ بدانها نیندیشیده بود. من هنوز هم برای عاشقی کردن دست به دامن حافظم. ولی تمامِ بنای معرفتم را شاید نتوانم بر ستونِ اندیشهی او بنیاد کنم.
راستی که خیلی سخت است که «رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم» و اگر خصم خطا گفت نگیریم بر او ور به حق گفت، جدل با سخنِ حق نکنیم!
مطلب مرتبطی یافت نشد.