در پاسخ آنچه صاحب سیبستان فرموده بودند که: «چه آسان است محکوم کردن خاتمی! نمی گویم استاد زبان آور اعنی دکتر سروش فرصت طلبانه این کار را می کند اما گمانم این است که او به اندازه خاتمی مرد سیاست نیست. در ضمن اصلا منطقی نیست که همه گناه ها را به گردن یک نفر بیندازیم. این ندیدن پیچیدگی های اجتماعی است. من پای استدلال سروش را با همه فصاحتش سخت چوبین می بینم. بلاغت هم ندارد چون سخن به مقتضای حال نگفته است چرا که آن را نشناخته.»، روی سخنِ من عجالتاً با شیوهی سروش نیست. اگر چه مرا نثرِ آن نامه بسیار دلنشین افتاد. اما، میگویم که آری، محکوم کردن خاتمی باید هم ساده باشد، کما اینکه محکوم کردن هر سیاستمداری باید ساده باشد. چگونه میتوانیم به خود حق نقدِ کردن جناح دیگر را به درشتترین بیان بدهیم آن وقت از نقدِ کسی که دوستش داریم فروگذار کنیم و توجیهگرانه بگوییم که شما پیچیدگیهای اجتماعی را نمیبینید. به گمانِ من این نقدِ تو از سروش، از دلبستگی به خاتمی برمیخیزد تا دیدن واقعیتها و سیاستدانی. جناح محافظهکار هم دقیقاً میتواند همین استدلال را داشته باشد. مزید توضیح همین گزارش بیبیسی را بخوان دربارهی نسل مأیوس و سرخوردهی جوانان ایرانی: «نسلِ دُژکامِ ایرانی»
شاید نقلِ نوشتهی سروش از سوی من هم از دلبستگی به سروش باشد. اما واقعیت را که نمیشود انکار کرد. آقاجان ایشان آن کاری را که باید میکرد نکرد. همین. شاید البته اسراری پشت پردهی سیاست و مصلحت هست که ما نمیدانیم! چه میشود گفت؟
الآن بسیار نوشته بودم برایت که از نشرِ آن منصرف شدم. شرحش بماند تا بعد. الآن که از امتحان بازگشتم، نامهی بهنود را هم دیدم: «هنوز یک نگفتهایم از هزاران»
مطلب مرتبطی یافت نشد.