امروز البته شکل آن بازی اموی اندکی تغییر کرده است. امروز برچسبها این است: اگر کسی حتی تقوا بورزد و از ورود در شبهات پرهیز کند و پارسایی و خداترسی به او نهیب بزند که نباید در احوال درونی و باطنی مردم تجسس کرد و از همه پلیدتر نباید داور و قاضی آخرت و ایمانِ مردم شد، به او برچسب «لیبرال» بودن میزنند و او را متهم به سست کردن پایههای ایمان مردم میکنند. (البته برای اتهامزننده هم هرگز مهم نیست که متهم خودش را اصلاً لیبرال میداند یا نه؛ مهم تازیانهی تکفیر است که باید گزنده باشد!) دلیلاش البته مثل روز روشن است. طیف این نگاه، از نیرنگبازی معاویهوار شروع میشود و تا خشکمغزی خوارج و تحجر طالبان امتداد دارد. خلاصه کنم که برای این عده، آسان است که از قرآن و حدیث و روایت خرج کنند تا بندگان خدا را عذاب کنند و پای میز محاسبه و محاکمه بنشانند. این گروه به سادگی از یاد میبرند که قاضی و محاسبِ راستین خداست (اگر اعتقادی به تعالیم مسلمانی داشته باشند). توهم بزرگ این گروه این است که به بهانهی اقامهی عدل و قسط یا بسط اخلاق، جامهی خدایی بر تن میکنند و خود را نمایندهی خشم و غضب و انتقام الهی معرفی میکنند (و البته گاهی هم «رأفت اسلامی» که با آن لطف میکنند به بندگان خدا که از غضبشان رهایی یافتهاند!).
تشخیص خطا از صواب در این موارد چندان کار دشواری نیست. اندکی تعهد و مسئولیت میطلبد و مهار کردنِ نفس. گاهی اوقات – البته بسیاری اوقات – کسانی که چنین غلاظ و شداد پای احکام خدا را به میان میکشند، خود بازیچهی هوا و هوسِ خویشاند و بیشتر به قصد تشفی خاطر، انتقامجویی میکنند. کافی است کسی اندکی به خود تکانی بدهد و چند بار از خودش بپرسد که این کارها را که میکند، برای رضای خدا میکند یا اندکی شائبهی وسوسه یا فریبِ نفس هم در آن هست؟ کسی که چند بار همین سؤال را از خودش بپرسد، زبان و ادبیاتاش به تدریج اصلاح میشود. روایتهای مشهوری مثل «قطع ظهری اثنان جاهل متنسک و عالم متهتک…» عمدتاً خطاب به این نوع افراد است که البته آنها هم یا در برخورد با اینها فرافکنی میکنند و یا اصلاً آنها را ندیده و نشنیده میگیرند. حکایت عیسی و رجمِ زن زانیه، حکایتی عبرتآموز است که البته این افراد یارای درس گرفتن از آن را ندارند. وقتی عیسی میگوید تنها کسانی سنگ بیندازند که خود مرتکب معصیتی نشدهاند، پیام او روشن است: شما خودتان هم وضع چندان بهتری ندارید؛ پس دست از داوری بدارید!
کاش این سودازدگانِ هوس که خدا و دین خدا را به بدنامی میکشانند، هر روز خطبهی متقین نهج البلاغه را میخواندند. اگر سنگدلی بر عدهای غلبه نمیکرد، هنگام خواندن آیات قرآن بر خود میلرزیدند و دست از عذاب کردن بندگانِ خدا بر میداشتند! آسان است خرج کردن از قرآن و حدیث و روایت، برای متهم کردن و به عبارتی «نفله کردن» بندگانِ همان خدا. دشوار است مسئولیت پذیرفتن و علم به اینکه روزی باید در برابر همان خدا پاسخ گفت. و چه بسا بپرسند از آنها که اینها که شما کردید، آن نبود که ما گفته بودیم! اگر یک درصد آدمی احتمال بدهد که در فهم و تفسیرش خطا کرده است، آدمتر میشود و دست از عذاب خلایق بر میدارد. همان یک درصد برای رامتر شدن و آرامتر بودن کافی است.
در ادامهی مطلب، متن کامل ترجمهی خطبهی همام را از نهج البلاغه نقل میکنم با ترجمهی مرحوم دکتر شهیدی. در آن نسخه از نهج البلاغه، شمارهی این خطبه ۱۹۳ است. جویندگان میتوانند مستقیماً متن عربیاش را نیز بخوانند (چه بسا متن عربیاش را هم یک بار اینجا آوردم). شاید اینها تلنگری باشد برای بعضیها که این روزها مثل بختک روی روح و روان مردم مسلمان افتادهاند و به بهانهی مبارزه با ظلم و فساد و کجی و انحراف، امنیت خلق خدا را میربایند و هیچ پروای خدا ندارند و اندیشه از آخرت و حساب پس دادن برایشان تنها وسوسه و بازیچهای است برای ارضای شهوات نفسانی (شهوت مقبولیت و شهوت ریا و شهوت دینفروشی و توهم راستکیش بودن).
پ. ن. اگر معنای «شبهه» برای بعضیها روشن نیست، بد نیست یک بار در ادبیات دینیشان تجدید نظر کنند. شبهه، یعنی اینکه کاری انجام دهی که شبیه کار اخلاقی باشد ولی فریب خورده باشی. شبهه یعنی اینکه بگویی و نشان بدهی کارت اخلاقی است و درست است ولی در خلال همان کار اخلاقی صد پلیدکاری و بیتقوایی هم مرتکب شوی و خداترسی را زیر پا بگذاری:
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی!
همه میدانند قتل، دزدی، جنایت، ضایع کردن حقوق مردم بد است و باید گریبان خاطی و متهم را گرفت؛ اما اگر به بهانهی مبارزه با انحراف شروع به تعقیب و آزارِ بیآزارانی کردی که شیوهشان با شیوهی تو فرق دارد، آنجاست که آغاز لغزش است. به قول بعضیها، آغازِ پایان است؛ پایان اخلاق و تقوا در لباس تقوا و «امر به معروف و نهی از منکر»!
[گفتهاند یکى از یاران امیر المؤمنین (ع)، به نام همّام، که مردى عابد بود گفت: «اى امیر مؤمنان، پرهیزگاران را براى من بستاى چنانکه گویى به آنان مىنگرم» امام در پاسخ او درنگى نمود، سپس فرمود: «اى همّام از خدا بترس و نیکوکار باش که «همانا خدا با کسانى است که پرهیزگارند و آنان که نیکو کردارند.» همّام خرسند نگردید و به سوگند، بر امام اصرار ورزید. امام (ع) خدا را ستود و بر او ثنا گفت و بر پیامبر (ص) و آل او درود فرستاد، سپس فرمود:] امّا بعد، خداى سبحان و برتر از همگان، جهانیان را آفرید حالى که بى نیاز بود از طاعتشان و از نافرمانىشان در امان. چه از نافرمانى آن که او را عصیان کند بدو زیانى نرسد، و طاعت آن کس که فرمانش را برد بدو سودى ندهد. سپس روزى آنان را میانشان قسمت کرد و بداد، و هر یک را در جایى که در خور اوست نهاد. پس پرهیزگاران خداوندان فضیلتند در این جهان، گفتارشان صواب است و میانهروىشان شعار، و فروتنند در رفتار و گفتار، دیدههاشان را از آنچه خدا بر آنان حرام کرده پوشیدهاند، و گوشهاشان را به دانشى که آنان را سودمند است بداشته و آن را نیوشیده. در سختى چنان به سر مىبرند، که گویى به آسایش اندرند. و اگر نه این است که زندگىشان را مدّتى است که باید گذراند، جانهاشان یک چشم به هم زدن در کالبد نمىماند، از شوق رسیدن به پاداش آن جهان یا از بیم ماندن و گناه کردن در این جهان. آفریدگار در اندیشه آنان بزرگ بود، پس هر چه جز اوست در دیدههاشان خرد نمود. بهشت براى آنان چنان است که گویى آن را دیدهاند و در آسایش آن به سر مىبرند، و دوزخ چنان که آن را دیدهاند و در عذابش اندرند. دلهاشان اندوهگین است و مردم از گزندشان ایمن، تنهاشان نزار، نیازهاشان اندک و پارسا به جان و تن. روزى چند را با شکیبایى به سر بردند که آسایشى دراز مدت را براىشان به دنبال آورد، تجارتى سودمند بود که پروردگارشان براى آنان فراهم کرد. دنیا آنان را خواست و آنان دنیا را نطلبیدند، اسیرشان کرد و به بهاى جان، خود را از بند آن خریدند.
امّا شب هنگام راست بر پایند، و قرآن را جزء جزء با تأمّل و درنگ بر زبان دارند، و با خواندن آن اندوهبارند، و در آن خواندن داروى درد خود را به دست مىآرند. و اگر به آیهاى گذشتند که تشویقى در آن است، به طمع بیارمند و جانهاشان چنان از شوق برآید که گویى دیدههاشان بدان نگران است، و اگر آیهاى را خواندند که در آن بیم دادنى است، گوش دلهاى خویش بدان نهند، آنسان که پندارى بانگ بر آمدن و فروشدن آتش دوزخ را مىشنوند. با رکوع پشتهاى خود را خمانیدهاند و با سجود پیشانیها و پنجهها و زانوها و کنارههاى پا را بر زمین گسترانیده، از خدا مىخواهند گردنهاشان را بگشاید و از آتش رهاشان نماید. و امّا در روز، دانشمندانند خویشتندار، نیکوکارانند پرهیزگار، ترس آنان را چون تیر پیراسته تراشیده کرده است و نزار. چون کسى بدانها نگرد، پندارد بیمارند، امّا آنان را بیمارى نیست، و گوید خردهاشان آشفته است اما آن پریشانى را سبب دیگرى است. موجب آشفتگىشان کارى است بزرگ. از کردار اندک خود خرسندى ندارند، و طاعتهاى فراوان را بسیار نشمارند. پس آنان خود را متّهم شمارند و از کردههاى خویش بیم دارند. اگر یکى از ایشان را بستایند، از آنچه در باره او گویند بترسد، و گوید: «من خود را از دیگران بهتر مىشناسم و خداى من مرا از خودم بهتر مىشناسد. بار خدایا مرا مگیر بدانچه بر زبان مىآرند، و بهتر از آنم کن که مىپندارند، و بر من ببخشاى آن را که نمىدانند.»
و از نشانههاى یکى از آنان این است که در کار دین نیرومندش بینى و پایدار، نرمخوى هشیار، و در ایمان استوار، و در طلب دانش حریص و با داشتن علم بردبار، و در توانگرى میانهروش بینى، و در عبادت فروتن، و به درویشى نکوحالى نمودن، و در سختى شکیبایى کردن، و جستجو کردن آنچه رواست، و شادمان بودن به رفتن راه راست. و دورى گزیدن از طمع که خوار کننده انسانهاست. کارهاى نیک مىکند و در هراس است، روز را به شب مىرساند و در بند سپاس است. بامداد مىکند ذکر گویان، شب را به سر مىبرد ترسان، و روز مىکند شادمان. ترسان از غفلتى که ورزیده و شادمان از بخشش و آمرزشى که بدو رسیده. اگر نفس او در آنچه بر آن دشوار است فرمان وى نبرد، او نیز در آنچه نفس او دوست دارد، اطاعتش نکند. روشنى دیدهاش در چیزى است که ماندگار است و ناخواهان چیزى است که ناپایدار است. بردبارى را با دانش در مىآمیزد و گفتار را با کردار هم. او را بینى که آرزویش اندک است و لغزشهایش کم. دلش آرمیده است و جانش خرسند و ناخواهان، خوراکش اندک است و کارش آسان، دینش استوار و مصون از دستبرد شیطان. شهوتش مرده، خشمش فروخورده، نیکى از او بیوسان، و همگان از گزندش در امان. اگر در جمع بیخبران است به زبان خاموش و دل او به یاد خداست پس او را در شمار ذکرگویان آرند، و اگر در جمع یادآوران باشد، از بیخبرانش به حساب نیارند. بر آن که بر او ستم کند ببخشاید، و بر آن که وى را محروم سازد عطا فرماید، و با آن که از او ببرد پیوند نماید. از گفتن سخن زشت دور بود. گفتار او نرم است و هموار، از وى کار زشت نبینند، و کار نیکویش آشکار. نیکى او همه را رسیده، و بدى وى را کس ندیده. به هنگام دشواریها بردبار است و در ناخوشایندها پایدار، و در خوشیها سپاسگزار. بر آن که دشمن دارد ستم نکند، و در باره آن که دوست دارد گناه نورزد. پیش از آنکه بر او گواهى دهند حق را بپذیرد.
آنچه را بدو سپارند تباه نکند و نگهبانى آن را به عهده گیرد. آنچه را به یاد او آرند از یاد نبرد، و مردمان را با لقبهاى زشت یاد نکند، و همسایگان را آزار ندهد، و به مصیبتهاى دیگران شاد نشود. و در کار بیهوده در نیاید و از راه حق برون نرود. اگر خاموش بود خاموشى اندوهگینش ننماید، و اگر بخندد آواز او برنیاید. و اگر بر وى ستم کنند شکیبایى پیش گیرد، تا خدا انتقام او را، گیرد. نفس او از او در زحمت است و مردم از وى در راحت.
خود را براى آخرتش به رنج انداخته، و مردمان را از گزند خویش آسوده ساخته. از آن که دورى کند به خاطر بىرغبتى به دنیاست و پرهیزگارى، و بدان که نزدیک شود از روى نرمى است و آمرزگارى. نه دورى گزیدنش از روى خویشتن بینى است و بزرگى فروختن، و نه نزدیکى وى به مکر است و فریفتن.
[گوینده روایت گوید: پس همّام بیهوش گشت و در آن بیهوشى جان داد. امیر المؤمنین علیه السّلام گفت:] به خدا از همین بر او مىترسیدم.
[سپس گفت:] پندهاى رسا با آنان که شنواى آن هستند چنین کند؟ [مردى گفت: «اى امیر مؤمنان چرا با تو چنین نکند؟» فرمود:] واى بر تو هر اجلى را زمانى است که از آن پیش نیفتد، و سببى است که از آن درنگذرد. آرام باش و دیگر بار چنین سخن به زبان میاور که آن دم شیطان بود که بر زبانت دمید.
مطلب مرتبطی یافت نشد.