یکی از پیشفرضهای اولیهی ورود من به مسأله (بخوانید گزارهی ۱)، این است که: «در روزگار معاصر، انتخابهای اخلاقی ما مسلمانها – دلتان خواست شیعه و انواع و اقساماش را هم در ذیلاش بیفزایید – سختتر و پیچیدهتر شده است به دلیل تکثر و تعدد انتخابهای پیش روی ما». بگذارید این گزاره – یا پیشفرض – را توضیح بدهم.
جهان پانصد سال پیش، یا حتی ۲۰۰ سال پیش را اگر در نظر بگیریم، برای یک مسلمان، جهان کمابیش یکدست و یکشکل بود. مرزهای عقیدتی و ایمانی او هم چندان مبهم یا شبههآلود نبود. به تعبیر دقیقتر، جغرافیایی ذهنی و معرفتی مسلمانِ آن روزگار در متن و حصارِ چیزی واقع بود که «دار الاسلام» مینامیدندش؛ و در مقابل آن «دار الکفر» هم معنایی برای خود داشت. مسلمانِ آن روزگار، کمتر در اقلیت واقع میشد. به فرض، مسلمانِ شیعهی دوازده امامی در ایران، قرنهاست که با فضای مسلمانیِ شیعی خو کرده است و فرهنگی آشنا داشته است. چیز غریب و ساختارشکن یا متفاوتی در برابرش نبوده که او را وادار به تأمل دربارهی «کثرتگرایی» کند. میزان تماسهای بشری هم در آن حد و اندازهای نبود که بتواند این ساختار – یا این «برساخته»ی – معرفتی، ذهنی و روانشناختی را دستخوش تغییر و تحولی ریشهای کند (و این برای مسیحیان هم به یک اندازه صادق است؛ یهودیان وضعشان اندکی فرق دارد چون همیشه قومی بودهاند پراکنده در کشورها و قارههای مختلف ولی وضع آنها هم کمابیش همین است). این تعریف، البته تبصرههایی هم دارد. جهان اسلام از ابتدا هم جهانی کاملاً یکدست و یکپارچه نبوده است، اما این تکثر و تفاوتها، امروز هم در میانِ خود مسلمان و هم در برخوردهای آنها با غیر-مسلمانان بیشتر بر آفتاب افتاده است.
جهان معاصر ما وضعیتی متفاوت دارد. اسم این جهان را بگذارید جهان مدرن، جهانِ امروزی، زمان حال، عصر ارتباطات، عصر جهانی شدن، عصر فناوری یا هر چیزی که بهتر اوصاف این جهان را منعکس میکند. در این جهان، دیگر مرزبندی «دار الاسلام» و «دار الکفر» از موضوعیت افتاده است. حتی در همان زمانی که در ذهن فقها و علما آن مرزبندی معنا داشت، چیزی به اسم «دولت-ملت» وجود نداشت. اما امروزه، نه تنها آن سرزمین اسلام و سرزمین کفر، معنایی متفاوت دارد (یا چه بسا اساساً بیمعناست!)، بلکه مفاهیم «مسلمان» و «کافر» را هم دیگر باید از زاویهی تازهای دید. به چه کسی میگوییم مسلمان؟ به کسی که ملتزم همهی آداب ظاهری و شرعی دین اسلام – به شیوهای که فقهای سنتی و علمای کلاسیک گفتهاند – باشد؟ یا در مسلمانی، اخلاقیاتی هست که میانِ نوعِ بشر مشترک است؟ به چه کسی میگویند «کافر»؟ به هر کسی که خارج از این دایره باشد و مرتکب محرمات شرعی مقرر شده در شریعتِ اسلام (نوشیدن شراب، خوردن گوشت خوک و قس علیهذا) شود؟ یا معنای کفر چیزی است وسیعتر از این دایرههای شرعی و فقهی؟
امروزه، چنان مرز دارالاسلام و دار الکفر در هم تنیده شده است که این تقسیمبندیها نه به کار ما میآید و نه دردی را از ما دوا میکند (فرض میکنیم که زمانی گرهی از کاری میگشودهاند). به عبارت سادهتر، اگر در گذشته، با معادلهای یکی دو مجهولی و ساده روبرو بودیم و انتخابهای اخلاقی ما ساده بودند، امروز با معادلهای چند مجهولی (از درجات بالاتر) و پیچیدهتر روبرو هستیم که تصمیمها و انتخابهای ما را دشوارتر میکند و مسئولیتهای اخلاقی و عقلانی ما را سنگینتر.
قول به این ادعا که معادلات، همان معادلات ساده و پیشین هستند و انتخابها و تشخیص حق و باطل به همان سهولت قبل، قولی است شتابزده. حداقل میتوان گفت که این همان قولی است که افراطیون و بنیادگرایان دینی پیوسته از آن دم میزنند. اگر اندکی به ادبیات و زبانی که سلفیون و وهابیون به کار میبرند نگاه کنیم، این مشی و نگرش به وضوح در گفتار آنها دیده میشود.
یکی از پیچیدگیهای دیگر ماجرا، انس و الفت عاطفی ما به همان فضا و ساختار سنتی پیشین است که دیگر شاید امروز حتی وجود خارجی نداشته باشد. این انس و الفت عاطفی گاهی باعث میشود بدون آنکه بدانیم و بخواهیم – هر چند در اندیشه و عمل اهل مدارا و تسامح باشیم و مشربی آسانگیر و انسانی داشته باشیم – به زبان و گفتار، همان ادبیات و سخنان سلفی-بنیاد را باز-تولید کنیم. این بخش ماجرا، قسمت دشوارترِ آن است: تشخیصِ جایی که به انگیزههای عاطفی و روانی، اسیر همان فضای دست-و-پا گیر و خِرَدشکن میشویم، کار سادهای نیست و چه بسا به شدت و با غضب از فضایی، گفتاری و ادبیاتی دفاع کنیم که اگر با تأمل و آهستگی در آن نگاه کنیم، از آن تنها افراط زاییده میشود – و این همان چیزی است که ما نه خواهانِ آن هستیم و نه هرگز در پی آن بودهایم.
این مقدمه را مدتها پیش میخواستم قبل از ورود به دو اقتراح پیشین بنویسیم. اما تبدیل آن مقدمه به این مؤخره، شاید راه را برای طرح پرسشهای تازهتری هم باز کند. این مختصر (همین طرح گزارهی ۱) باشد تا یادداشتی دیگر.
مطلب مرتبطی یافت نشد.