من آن ره جوی ِ ره پویم به سوی حق که تا کردم
خطا کردم، خطا کردم، خطا کردم، خطا کردم
حق انسان است و هر مطلق نمودی آمد از ناحق
چه نا حق ها که خود با حق، من ِ مطلق گرا کردم
به کوس بی خدایی کوفتم، کز دین بلا دیدم
خود اما بی که دانم، بی خدایی را خدا کردم،
نخستین درد را دین یافتم، خود در مثل اما
به درد دیگری درد نخستین را دوا کردم
که یعنی با خطای دیگری نفی خطا گفتم
که یعنی با بلای دیگری، دفع بلا کردم
ز بی دینی چو دین کردی، ز دین بدتر گزین کردی
بدا بنیاد دینی که من دین آزما کردم .
رسیدم در مصاف دین، ز کین دین به دین کین
چو دیدم، نفی دین نه، دین و کین را جا بجا کردم
چو مسلک جای دین آید، خدا سوی زمین آید
عبث پنداشتم هر کبریایی را فنا کردم.
خدا را زاسمان دین، کشانیدم به خاک کین
نخستین ناماش این پایین، پروله تاریا کردم
پس آنگه سازمانی را به جای خلق بنشاندم
سپس خود کامه ای را جانشین کبریا کردم
سزد گر می گزد جانم، که آلوده ست دستانم
که بشکستم عصای مار و ماری را عصا کردم.
رهایی نیست از دامی به دام دیگری رفتن
به دین معنا دریغا، گوش جان دیر آشنا کردم.
رها بودم به دشت شک، ولی در حال گشت شک
دریغا کز ندانستن، رهایی را رها کردم.
حقیقت از دلِ امای پر چون و چرا زاید
حقیقت را من اما خالی از چون و چرا کردم.
حقیقتها که در باید، هم از زهدان شک زاید
یقینم شد که جز شک، هر چه کردم نا روا کردم.
خطا ناکردنی نه کس، نه آیین ست و نه حزبی
جز این گر گفتم و کردم، غلط گفتم، خطا کردم.
خطا کارم، ولی شاید اگر بر من ببخشایید
خطا ها کردم اما جمله در راه شما کردم.
مطلب مرتبطی یافت نشد.