سوراخ دعا گم کرده‌ای

کسانی که عریضه‌ای در دفاع از سفر مخملباف نوشته‌اند، از ساختن فیلم باغبان و شرکت مخملباف در جشنواره‌ای در بیت‌المقدس دفاع کرده‌اند و جایی در بیانیه‌شان آورده‌اند که: «بایکوت فرهنگی اسرائیل راه چاره نیست و تنش میان اسرائیل و اعراب وقتی از میان می رود که به جای جنبش بایکوت، جنبش صلح به راه اندازیم» (پر پیداست که اعتراض به ساخته شدن فیلمی درباره‌ی بهاییان نیست؛ ولی البته برای منحرف کردن اصل بحث، بسیاری سود می‌برند از این‌که ادعا کنند دعوا سر لحاف فلانی است).
 
پیش‌تر توضیح داده‌ام که اسراییل از هیچ جهتی در بایکوت به سر نمی‌برد. بزرگ‌ترین بایکوت، تحریمی همه‌جانبه است که اسراییل علیه مردم فلسطین – و نه اعراب – اعمال می‌کند. اما، در خلال گفت‌وگوهایی که این روزها شنیده‌ام گویا بحثی دیگر دوباره پیش کشیده شده است و آن این است که منافع ملی ایران برای ما اولویت دارد تا این‌که بخواهیم از اسراییل انتقاد کنیم یا معترض نقض حقوق بشر یا تبعیض و آپارتاید باشیم؛ به عبارت دیگر، از نظر این دوستان، تا وقتی در ایران آپارتایدی هست، معنی ندارد منتقد آپارتاید دراسراییل باشیم. آشفتگی این موضع و تناقض‌گویی‌اش آشکار است اما نیازمند چند توضیح ساده است به شرحی که می‌آورم.
نخست این‌که انتقاد هم‌زمان از وضع تبعیض حاکمان ایران علیه بعضی از شهروندان‌شان منافاتی ندارد با این‌که منتقد سیاست‌های تبعیض‌آمیز اسراییل، غصب سرزمین یک ملت دیگر و ریشه‌کن کردن سیستماتیک کل یک ملت باشید؛ مگر این‌که اعتقاد داشته باشیم مغزمان و تمام قوای فکری و عملی‌مان با انجام یک کار از کار دیگر باز می‌ماند یا این‌که انجام یکی تعارض عملی و جدی با دیگری دارد. بدیهی است توضیح احتمالی اول مرغ بریان را هم به خنده می‌اندازد. توضیح دوم هم فقط وقتی معنا خواهد داشت که بگوییم با انتقاد از اسراییل انتقاد از ایران بلاموضوع می‌شود؛ که چنین نیست. هستند کسانی که هم‌زمان هم منتقد سیاست‌های اسراییل‌اند. هم منتقد جمهوری اسلامی‌اند و هم منتقد حزب‌الله لبنان. هیچ تعارض و تناقضی هم در نقدشان نیست. انتقادشان هم کمترین منافاتی با منافع ملی ایران ندارد.
لذا، تنها وجه باقی‌مانده از این مقاومت شگفت‌آور در برابر انتقاد از اسراییل این می‌تواند باشد که ادعا کنیم با انتقاد از اسراییل در چنان وضعیتی قرار می‌گیریم که به ناتوانی خواهیم رسید و دیگر توان انتقاد از جمهوری اسلامی یا برداشتن گامی مؤثر برای رفع تبعیض (یا هر نابسامانی دیگری) در ایران را نخواهیم داشت. به عبارت اخریٰ، درافتادن با اسراییل یعنی در افتادن با شاخ دیو! یعنی دست و پنجه نرم کردن با غولی مهیب. نقض این مدعا هم به روشنی موجود است: تمام کسانی که در طول این سال‌ها در عرصه‌ی عمومی قلم زده‌اند و عمل کرده‌اند بهترین گواه این هستند که می‌شود همه‌ی این کارها را به نحو مؤثری انجام داد (به آن‌ها که می‌گویند پس نتیجه‌اش کو؟ باید در پاسخ گفت نتیجه زمان می‌برد. مگر کسانی که بیش از سه‌ دهه منتقد جمهوری اسلامی بوده‌اند دقیقاً چه کار بزرگ‌تری کرده‌اند؟).
 
اما مسأله را بر می‌گردانم به جای دیگر: آمریکا و کشورهای غربی پیوسته – و به حق – معترض نقض حقوق بشر در ایران هستند. مگر نقض حقوق بشر در ایران اولویت منافع ملی آمریکا یا غرب است؟ دقت بفرمایید که جنس سؤال از جنس همان نقد ما از اسراییل است ولی یک تفاوت بزرگ و جدی دارد. در مثال ما، شهروندان عادی منتقد اسراییل‌اند – و البته دولت جمهوری اسلامی هم در برابر اسراییل چنین است درست همان‌طور که دولت‌های غربی در برابر ایران این کار را می‌کنند – ولی در این مثال، یک دولت صاحب قدرت و هژمون در امور یک کشور دیگر دخالت می‌کند (به درست یا غلط‌اش کار نداریم). چرا وقتی که آمریکا و غرب منتقد سیاست‌های ایران است، این دوستان ما هرگز نمی‌گویند به آمریکا ربطی ندارد درباره‌ی سیاست‌های ایران نظر بدهد (مقایسه کنید با «به ایرانی ارتباطی ندارد که اسراییل با عرب‌ها و فلسطینی‌ها چه می‌کند چون اولویت دیگری در خانه دارد») در حالی که در آمریکا هم گوانتانامو مسأله‌ی جدی است و ابوغریب فاجعه‌ی حقوق بشر است و هزار و یک اتفاق دیگر هم در آمریکا می‌افتد.
 
این نکته مقدمه‌ی مضمون دیگری است که رشته‌ی اصلی فکر بعضی از این دوستان را تشکیل می‌دهد: هیچ قاعده و قانون‌ِ جهان‌شمولی وجود ندارد که واجد استثنا نباشد. مثال‌اش هم این است که از نظر این دوستان، این به اصطلاح «بایکوت» نمی‌تواند مطلق باشد و استثنابردار است و چرا نباید استثنای‌اش محسن مخملباف باشد؟ خوب طبیعی است که این جنس حرکت‌های اعتراضی مثل قانون جاذبه نیستند که خواهی نخواهی در اجسام اثر کنند. آدمیان حق انتخاب و اختیار دارند. آدمی می‌تواند اختیار کند از هر سویی که خواست برود، چه در راه پاکی باشد چه در مسیر پلیدی. چرا مخملباف نتواند انتخاب کند؟ بدیهی است که می‌تواند. ولی مشکل این دوستان جای دیگری است: اخلاق! این استثناپذیر کردن قواعد اخلاق، باز هم ما را به تعارض بزرگ‌ترشان می‌رساند. خوب اگر از نظر آن‌ها اخلاق قاعده‌ای جهان‌شمول نیست و استثنابردار است، چرا نباید جمهوری اسلامی استثنای این قواعد اخلاقی باشد؟ فرض کنیم نقض‌ حقوق بشر یک قاعده‌ی اخلاقی جهان‌شمول  است. اگر از نظر دوستان می‌توان یک جا قید و استثنا آورد، چرا وقتی پای جمهوری اسلامی در میان می‌آید نتوان این کار را کرد؟ چطور است که همه چیز درباره‌ی جمهوری اسلامی باید مطلق باشد ولی به جاهای دیگر که می‌رسد می‌تواند نسبی باشد؟ پاسخ ساده است: «پیش چشم‌ات داشتی شیشه‌ی کبود | لاجرم «ایران» کبودت می‌نمود».
 
نکته‌ی دیگر این‌که تمام این مقدمات نتیجه می‌دهد که توجه وسواس‌آمیز به جمهوری اسلامی، به خاطر شخصی بودن مسأله نه تنها باعث شده است که دوستان ما به هیچ چیز دیگری فکر نکنند بلکه به جایی رسیده‌اند که آگاهانه با هر مسأله‌ی دیگری – ولو از همان جنس – مخالفت کنند. ظن من این است که کثرت نمونه‌های مشابه چه بسا از نظر خودشان از قوت موضع‌شان خواهد کاست. این‌که اسراییل حقوق بشر را نقض می‌کند و غاصب است و جنایت‌کار و جمهوری اسلامی هم سال‌ها کارنامه‌ای تاریک در رعایت حقوق بشر داشته است و این دو کشور با هم در نزاع ایدئولوژیک و سیاسی بوده‌اند، منجر به اثبات حقانیت یکی از این دو نمی‌شود. اثبات بطلان یکی منجر به حقانیت دیگری نمی‌شود.
 
اما مگر دوستانی که چنین خود را مدافع صلح قلمداد می‌کنند، کوشش برای پایان دادن به جنگی میان ایران و اسراییل دارند؟ مگر میان ایران و اسراییل جنگی در جریان است یا هرگز بوده است؟ جنگ لفظی و رتوریک سیاسی میان بسیاری از کشورها در جریان بوده است. ایران هرگز به اسراییل حمله‌ی نظامی نکرده است. به هیچ کشوری هم از آغاز جمهوری اسلامی حمله‌ی نظامی نکرده است. اما اسراییل از بدو تشکیل‌اش تا دل‌تان بخواهد به کشورهای منطقه حمله‌ی نظامی کرده است و ده‌ها قانون بین‌المللی را نقض کرده است. فروکاستن رابطه‌ی ایران و اسراییل به لفاظی‌های تحریک‌آمیز امثال احمدی‌نژاد و برجسته کردن آن و مستمسک ساختن از این تنش‌آفرینی‌ها برای رسمیت بخشیدن به جنایت‌های اسراییل، سرنا را از سر گشاد زدن است. دفاع از حقوق انسانی بهاییان هم مترادف با سرپوش نهادن، مسکوت گذاشتن یا عبور از کنار جنایات‌های اسراییل نیست و نباید باشد (مگر رابطه‌ی ارگانیک میان حفظ حقوق انسانی بهاییان و سکوت در برابر جنایت‌های اسراییل هست؟). اما، و این اما بسیار مهم است، اسراییل همواره نقش مهمی در به بن‌بست کشاندن روابط سیاسی ایران با جهان داشته است (بله؛ سیاست‌مداران ایرانی هم خودشان دست‌کمی نداشته‌اند). میان ایران و اسراییل جنگی نیست ولی اسراییل به تمام معنا درگیر جنگی غیرکلاسیک با ایران است. اما واقعاً اگر مسأله این دوستان منافع ملی ایران است، چرا در بیانیه‌شان نگران رابطه‌ی اعراب و اسراییل‌اند؟ (این‌جاست که دم خروس پیدا می‌شود). شما که منافع ملی ایران برای‌تان اولویت دارد و اپوزیسیون اسراییل نیستید، به شما چه ارتباطی دارد غم رابطه‌ی اعراب و اسراییل را بخورید؟ دقت می‌فرمایید؟ وقتی منتقدان سیاست‌های اسراییل زبان به اعتراض می‌گشایند باید آن‌ها را با بزرگ کردن اولویت منافع ملی ایران خاموش کرد ولی اگر ساکتان در برابر سیاست‌های اسراییل به زبان نرم و مماشات با اسراییل سخن بگویند،‌ می‌شود منافعی جز منافع ملی ایران را هم در نظر داشت! جل الخالق! حرف این دوستان این است که اگر میان ایران و اسراییل صلحی برقرار شود (مگر الآن جنگی در میان است؟)، به سود اعراب هم خواهد بود! خوب باید پرسید که اعراب باید منتظر صلح ایران و اسراییل باشند تا حقوق‌شان تأمین شود؟ مگر قبل از جمهوری اسلامی حقوق فلسطینیان رعایت می‌شد؟ تنها سنگ راه رفع تبعیض در فلسطین و بازگردان سرزمین‌های اشغالی سیاست‌های جمهوری اسلامی است و بس؟
 
اعتراض در برابر نقض حقوق فلسطینیان، دل‌ سوزاندن و ترحم برای اعراب یا فلسطینی‌ها نیست. این اعتراض، اعتراض به خدشه‌دار شدن عزت انسان است. فلسطینی در انسانیت کم‌تر ایرانی نیست. در این میانه،‌ مسلمان و یهودی و عرب و ایرانی فرقی ندارند. سخن گفتن از حقوق ایرانی یا یهودی، یا بهایی، منافاتی به دفاع از حقوق فلسطینی عرب یا غیر عرب ندارد. رنج فلسطین، رنج انسان است. نزاع عرب و اسراییل یا جنگ «اسلام» و غرب نیست. استثناپذیر کردن قواعد جهان‌شمول اخلاقی یعنی آغاز سقوط. هیچ صلحی در هیچ جای جهان با استثناپذیر کردن اخلاق پایدار نخواهد ماند. چنین صلحی و چنین گفت‌وگویی از ابتدا خشت بر آب زدن است (دقت بفرمایید که دوستان ما وقتی به ایران می‌رسند قواعد اخلاقی‌شان استثناپذیر نیست و جهان‌شمول می‌شود).
آری، سخن گفتن از صلح و دوستی و گفت‌وگو بسیار هم خوب است اما قواعدی دارد و آدابی. «گفت شخصی خوب ورد آورده‌ای | لیک سوراخ دعا گم کرده‌ای».

پ. ن. اسراییل با «تمام» کشورهای دیگر دنیا یک تفاوت بزرگ دارد. در دنیای مدرن، اسراییل تنها کشوری است که بنای وجودش بر بیرون راندن یک ملت از خانه‌ی خودشان است. اسراییل تنها کشوری است که از ابتدای تأسیس تا همین امروز به طور مستمر به شهرک‌سازی و بسط اراضی‌اش و ربودن و ضمیمه کردن خاک یک کشور و یک ملت به سایر سرزمین‌های اشغالی‌اش، این سیاست را ادامه داده است. هیچ کشور دیگری در دنیای مدرن این خصلت را ندارد.

بایگانی