یادداشت زیر، بررسی، سنجش و نقد مطلبی است که مهدی در وبسایت ایران وایر با عنوان «آیا خامنهای عقبنشینی کرده است؟» نوشته است. این متن تا کنون دستکم ۳ بار ویرایش شده و چند بار از وضع فعلی طولانیتر یا کوتاهتر شده است. تمام کوشش من این بود که بدون اینکه وارد حواشی شوم به اصل استدلال بپردازم. تفصیل متن را در زیر میخوانید. اما خلاصهاش این است که یادداشت محل بحث، مهمترین ویژگیاش ابطالناپذیری است و از سنخ تئوریهای توطئه است. چنین تئوریهایی هرگز نمیتوانند نشان بدهند تحت چه شرایطی میتوان گمانهشان را نقد کرد و حاصل کاراین میشود که با تئوریهایی همیشه-درست مواجه میشویم که از هر گونه نقد ابطالکنندهای مصون میمانند. شیب لغزان این شیوهی استدلال هم این است که همیشه شواهد یا نشانههای در تأیید این جنس مدعاها میتوان یافت و اساسیترین کارکردش اقناع روانی مخاطب است (به سبب کثرت شواهدی که ظاهراً مؤید مدعا هستند). نکتهای که مایلام اینجا برجسته کنم این است که: یادداشت مهدی یک حدس یا گمانهی ابطالناپذیر است. اما نقد و موضع من نیز خود از جنس حدس است. برای اختیار کردن یک حدس بر دیگری مهمترین معیار ابطالپذیری آن است. هیچ قطعیتی در کار نیست. اما باید بتوانیم راههای نقد شدن حدس و گمانهی خود را به تصریح یا تلویح نشان دهیم. این شما و این نقد.
این مطلب نخستین بار در وبسایت جرس منتشر شده است.
انتخابات خرداد ۹۲، حادثهی غیرمنتظرهای بود که بسیاری از تحلیلگرانی را که سالهای فرسایش و انسداد اخیر را از سر گذرانده بودند، غافلگیر کرد. بخشی از تحلیلهایی که این روزها منتشر میشود اختصاص دارد به بحث دربارهی اینکه آیا این انتخابات «مهندسی» شده بود یا نه. یک نمونه از این تحلیلها یادداشتی است که به قلم مهدی جامی در وبسایت ایرانوایر منتشر شده است. یادداشت حاضر، در نقد این رویکرد نوشته شده است.
یادداشتِ محل بحث یک گمانهی محوری دارد: انتخابات سال ۹۲ محصول «مهندسی» حسابشده و هوشمندانهی رهبری است و در واقع تکمیل و ادامهی کودتای انتخاباتی سال ۸۸ است. بند آغازین این مطلب، کوششی است – البته به گمان من ناکام – برای ارایهی یک ضد-روایت با این مضمون که نظام/قدرتِ سختِ سیاسی، دست به یک «انقلاب نارنجی» علیه مردم زده است (معمولا مردم در برابر قدرت «انقلاب» میکنند، نه بر عکس).
مهمترین رکن این مقاله این است که با تکیه بر شواهد (یا به تعبیر نویسنده «نشانهها»ی) تمام این سالها، نمیتوان باور کرد که آقای خامنهای که این همه هزینه در ۸ سال گذشته داده است، دست از برنامهاش کشیده باشد و به سوی تغییر و تحول رفته باشد یا صدای مردم را شنیده باشد. لذا، نظام سیاسی از نظر نویسنده غافلگیر نشده است بلکه صحنهی بازی را با دقت و حرفهایگری تمام جوری چیده است که هم مهرهی مطلوب خودش در خلال این انتخابات به قدرت برسد و منافع خودش تأمین شود و هم مردم راضی باشند و احساس نکنند که در آراءشان دست برده شده است.
به گمان من این تصور، یا در واقع این حدس یا فرضیه در بهترین حالت، حدسی است ضعیف و مبتنی بر فعال ما یشاء و قادر مطلق دانستن رهبری، مستأصل و عاجز دانستن مردم و بزرگ کردن بیش از اندازهی دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی است. واقعیتهای روی زمین – حتی همین اعداد اعلامشده که به باور من فاصلهی محسوس یا قابلاعتنایی از رأی واقعی مردم ندارد – حکایت از داستان دیگری دارد. بخشی از نقدی که در زیر میآید متدولوژیک است و مبتنی بر رویکرد عقلانیت نقاد. مدعای من در این نقد این است که یادداشت نویسنده، منطقی خودشکن دارد و پس از نوشتن بیش از ۲۰۰۰ کلمه، درست در واپسین جملهی مقاله تمام رشتههای خود را پنبه میکند. مهمترین شاخصه و رخنهی این یادداشت ابطالناپذیری آن است چنانکه حدس نویسنده در هر شرایطی مصون میماند، به شرحی که در زیر میآورم.
ابطالناپذیری و تئوریهای همیشهدرست
در یک صورتبندی کلی نوشتهی مزبور بر دو مدار اصلی میگردد: ۱) حدس مهندسی شدن – یا تقلب حرفهای و بسیار پاکیزه – در انتخابات ۹۲؛ و ۲) تأکید بر انگیزه به جای انگیخته (روانکاری فرد). مهمترین سؤالی که از نویسنده باید پرسید این است که آیا مدعا و گمانهاش از اساس ابطالپذیر هست یا نه؟ یا نویسندهی مقاله تحت چه شرایطی حاضر است از مدعای خود دست بکشد؟ واقعیت این است که مدعای این یادداشت از سنخ تئوریهای توطئه است. تئوریهای توطئه عموماً دو جنبه دارند: نخست آنکه اساساً «تحلیل» نیستند. تحلیلها پیش از وقوع رویدادها و به منظور ارزیابی آنها و نیز دستیابی به «پیشبینیهایی» برای گزین کردن گزینهها و رویکردهای بعدی ارایه میشوند. تئوریهای توطئه اما جامهای هستند که بعد از وقوع رویداد به قامت آن دوخته میشوند. روایتی که بعد از اتمام کار تنظیم میشود و تنها ظاهراً به تفسیر و تحلیل شباهت دارد اما در واقع بر خلاف تحلیل که نوعی تن به خطر دادن است اساساً خطر نمیکند، زیرا همهی روایت را بر مبنای آنچه وقوع یافته سامان میدهد. از نمونههای این روایتهای پس از وقوع در متن یکی این است که: رهبر کشور چه از کسانی که نظام جمهوری اسلامی را قبول ندارند دعوت به رأی دادن برای کشور بکند چه نکند، این ظاهراً «تحلیل» دربارهی او عوض نمیشود. یعنی مدعا، از بن ابطالناپذیر است. این جنبه با ویژگی دیگر تئوریهای توطئه ارتباط وثیق دارد و آن عبارت است از ابطالناپذیری تئوریهای توطئه. تئوریهای توطئه همواره چنان تنظیم میشوند که راوی هیچگاه بازنده نخواهد بود. این نکته را باید در نظر داشت که نظریهی توطئه همواره ابطالناپذیر است. حتی اگر فرضهایاش را هم مفروض بگیریم، به مرحلهای میرسد که همواره-درست هم خواهد بود. این یعنی چنین درکی یکسره فاقد ارزش معرفتی است.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که رویکردهایی که به عوض پرداختن به انگیخته (یعنی محصول عینی عملکرد کنشگر) به انگیزه (یعنی احوال روانی) وی میپردازند، هیچ نوع کمک معرفتی ارایه نمیدهند، زیرا تحولات روانی به علت ذهنی بودن اساساً در دسترس آزمون قرار ندارند. قرار دادن خود در جای دیگری نیز امکان پذیر نیست. تنها راهی که برای تحلیل کارگشا باقی میماند تحلیل بر اساس بازسازی منطق موقعیت است. اما منطق موقعیت میباید به گونهای ابطال پذیر بازسازی شود. در حالی که در روایت انگیزهکاو، جایی برای ابطال پذیری وجود ندارد.
درآمدی بر روش
وقتی با مشکل یا پدیدهای مواجه میشویم، یک یا چند راهحل یا توضیح برای حل مسأله یا تبیین آن ارایه میکنیم. راه سنجش اعتبار این راهحل یا توضیح، نقد آن است به این معنا که باید تمام کوششمان را به خرج دهیم تا حفرههای آن تئوری را به این شکل پر کنیم که: اگر کوشش ما برای رد و نقضِ آن به نتیجهای نرسید، میتوانیم موقتاً آن تحلیل را معتبر بدانیم تا زمانی که اطلاعات تازهای پیدا کنیم یا روایت و تحلیل رقیب و جایگزینی پیدا شود که توانایی بهتری در توضیح یا حل مسأله داشته باشد.
توضیح یا راه حل مهدی جامی (برای پاسخ به این پرسش که: «در انتخابات سال ۹۲ چه اتفاقی افتاد؟») این است که: نظام مانند شطرنجبازی ماهر، حریفاش را مات کرد و بازی مطلوب خود را با کمترین هزینه و بیشترین فایده (دستکم در منطق خودش) پیش برد. در این توضیح، نویسنده تلاشی جدی برای دفع دخل مقدر نمیکند خودش نیز نمیکوشد راههای نقد و رد نظریهی خودش را – به نحو قانعکنندهای – نشان بدهد. گذشته از این، روایتهای رقیب و بدیل از ماجرا را – که ممکن است حدس او را نقض کنند – نیز کمابیش نادیده میگیرد و عمدتاً اگر هم اشارهای به روایتی رقیب هست (مانند معاملهی بین هاشمی و رهبری؛ یا شنیدن صدای مردم و قس علیهذا) فقط در راستای تأیید نظریهی خود نویسنده است یا نهایتاً به سمت تقویت حدس خود میرود (اما تئوری توطئه اساساً تقویتپذیر نیست زیرا تن به آزمون ابطالپذیری نمیدهد).
یک روایتِ بدیل
یکی از مهمترین روایتهای بدیلی که برای توضیح این پدیده وجود دارد، میتواند به قرار زیر باشد: نظام تمام کوششاش را برای مهندسی انتخابات به خرج داد. مهمترین گامهای این مهندسی، عبارتاند از: ۱. فشار تبلیغاتی آشکار و پنهان بر سید محمد خاتمی برای بیرون راندن او از صحنهی رقابت؛ ۲. تدارک فیلتر شورای نگهبان، که نهایتاً منجر به رد صلاحیت هاشمی شد؛ ۳. به میدان کشیدن نامزدهای متعدد و پر کردن فضا با تقریباً تمام چهرههای سیاسی از همهی جناحها و نهایتاً دستچین کردن عدهای نامزد که کمابیش نمایندهی مهمترین طیفهای سیاسی نظام باشند؛ ۴. تمهید مناظراتی بهداشتی و حسابشده که در آن نامزدها بسیار بیشتر تحت کنترل مجریان صدا و سیما و نهاد نظارتی انتخابات باشند تا کار به تحریک و درگیری لفظی افشاگرانه نکشد؛ ۵. سرمایهگذاری کردن روی شکاف میان اصلاحطلبان با میدان دادن به عارف (و تکرار سناریوی سال ۸۴ با معین و کروبی)؛ ۶. مهار کردن سپاه و بسیج برای جلوگیری از بروز تنشهای پیشرس؛ ۷. مهار کردن نیروهای بالقوه مدعی که میتوانستند برای سناریوهای آیندهی جانشینی رهبری مسألهساز شوند (از مصباح بگیرید تا مهدوی کنی؛ نمونههایاش را میتوان در رد صلاحیت لنکرانی و ابوترابی فرد دید).
این سناریو، قدم به قدم پیش رفت اما جایی تدبیر و مهندسی اوضاع از دست صحنهگردانان خارج شد و این اتفاق مشخصاً در مناظرات رخ داد. لکنت بلاغی و فکری سعید جلیلی و فقر واژگان او در مناظرات، گافهای متعدد قالیباف هم در جریان رقابتها و هم در مناظرات، سنجیدگی پاسخهای حسن روحانی و همکاری خواسته یا ناخواستهی ولایتی برای گشودن بحث دربارهی پروندهی هستهای همه جزییاتی از قصه بودند که فرضیهی مهندسی دقیق انتخابات را در بوتهی تردید جدی میاندازند.
پردهی بعدی این نمایش را مردم تمام کردند. تکلیف رأیدهندگان به گزینههایی جز روحانی کمابیش روشن بود اما متلون و ملتهب بودن فضای سبد رأی روحانی، کشاکش میان اصلاحطلبان کلاسیک، اصلاحطلبان سبز و سبزهای متمرکز و طیف بزرگتر تحریمیها، فضای انتخابات را به نحو غیرمنتظرهای تغییر داد. بسیاری تا آخرین لحظات رأیگیری تصمیمشان روشن نبود ولی نهایتاً به روحانی رأی دادند. تصور مهندسی شدن این قسمت از ماجرا تنها زمانی میتواند معقول باشد که بتوانیم فرض کنیم یک نظام سیاسی با عملیات روانی قادر است در شبکههای مغزی و روح و روان مخاطبان دست ببرد و آنها را به همان سمتی سوق بدهد که خود مایل است. پردهی آخر اما به شکلی دیگر اجرا شد. رأیها به سوی روحانی ریزش کرد اما نه فقط در تهران و شمال شهر و طبقهی متوسط؛ حوزهی رأیدهندگان به روحانی تا شهرستانهای دور و روستاها نیز سرریز کرد.
به تمام اینها بیفزایید گفتوگو و چانهزنیهای نفسگیر میان هاشمی و رهبری را. این بخش البته چیزی نیست که بروز رسانهای خیلی روشنی داشته باشد. بسیاری از این گفتوگوها پشت پرده انجام شده است و میتوان حدس زد که هاشمی و رهبری به توافقی رسیده باشند که در این وضعیت سپردن زمام امور به نیروهای تندرو و افراطی به زیان کل نظام است. در واقع، وضعیت به گونهای رقم زده شد (هم از منظر داخلی و هم از منظر بینالمللی) که در این صحنهی شطرنج مهرهای دیگر و بازی دیگری باقی نمانده بود، جز همین بازی. این بازی، بازی ناگزیر نظام بود. راهی دیگر باقی نمانده بود. اینکه نظام ناگزیر به تن دادن به این بازی شد، نتیجه نمیدهد که به اصل بازی رضایت داشته یا وضعیت، وضعیت کاملاً مطلوب او بوده است. اما میتوان تصور کرد که این حرکت (در میان حرکتهای معدود و باقیماندهی نظام در این وضعیت عسرت)، بهترین حرکتی بود که چند سر برد بود: در آن هم نظام پیروز میشد، هم مردم. در این بازی، نیروهای امنیتی و مافیایی زیان میکنند. اما حاصلجمع آن هم برای کشور، هم برای نظام، هم برای رهبری و هم برای مردم، برد است. مهمتر از آن اینکه مردم از لحاظ روانی قانع شدهاند که حکومت در آراء آنها دست نبرده است. این هم البته مغالطهای است که از این وضع نتیجه بگیرند که در سال ۸۸ همه چیز درست بوده است (مهمترین شاهدش اینکه در سال ۸۸، مردم معترض به هیچ وجه قانع نشده بودند و از لحاظ روانی این اطمینان را نداشتند که اجرای انتخابات سالم بوده است).
سنجش روایت(های) بدیل
روایت نویسنده از آنچه رخ داده است، تا حد زیادی مبتنی بر ۱) شواهد موجود و تأییدکنندهی نظریهی او؛ و ۲) روانکاوی و تحلیل شخصیتی رهبر کشور است (که در بالا هم به آن اشاره رفت). لذا، کوشش چندانی برای نقد یا رد نظریههای بدیل نمیکند چون دو مورد بالا را «واقعیت بالفعل موجود» کشور میداند و در نتیجه خود را مستغنی از پرداختن جدی به روایتهای بدیل میداند. مشکل نکتهی اول، مشکل روشی است: شواهد تأییدگرایانه به هیچ رو ارزش معرفتشناسانه ندارند، کمک چندانی به تقویت حدس ما نمیکنند و فقط در اقناع روانی مخاطب ایفای نقش دارند. مشکل نکتهی دوم (علاوه بر خلط انگیزه و انگیخته) این است که از رهبری، موجودی میسازد صلب و منجمد که هیچ زمینهی تغییر یا چرخش ندارد. مغز این نکته چیزی نیست جز اهریمنسازی از رهبر و این هم مبتنی است بر نفرت از او. در این تحلیل، هیچ ویژگی مثبت یا معقولی در او نمیتوان تصور کرد جز اینکه خدعهگر و فریبکاری چیرهدست است. در این تحلیل، انعطافپذیری انسانی یکسره نادیده انگاشته شده است. غریزهی بقا هم به طور کامل در پرتو تن دادن به یک نگاه ایدئولوژیک به حاشیه رانده میشود. این نگاه تند و انتقادی به رهبر، بقای او را تنها در گرو پافشاری بر تمام سیاستهای سالهای گذشتهاش میداند و نمیتواند تصور کند که او هم تحت شرایطی ممکن است به سوی چرخشی برود که هم به سود خود او باشد هم به سود دیگران.
چند مورد نقد مشخص
۱. نویسنده انتخابات ۸۸ را آشفته میداند و انتخابات ۹۲ را یک مهندسی دقیق و حساب شده؛ مداخلهای که در آن به روایت نویسنده سقف بر سر کسی آور نشود و همه تن به نتیجه بدهند. در این بخش، نویسنده بر این فرض پافشاری میکند که رأی اعلامشدهی روحانی واقعی نیست (فرض همیشه و همواره متقلب بودن نظام). اما در همین بخش میگوید: «چون حاکمیت به خواست اکثریت مردم تمکین کرده است کسی علاقه ندارد در واقعی نبودن آرا بحث کند». این اعتراف بسیار مهمی است ولی کل مقاله را همزمان ویران میکند. از یک نظام سیاسی چه انتظاری میرود؟ همینکه بتواند مردم را اقناع کند به اینکه دارد درست رفتار میکند. سقف را بر سر کسی آوار نکند. جوری رفتار نکند که به مردم بزرگی فروخته باشد. حتی اگر فرض بگیریم که انتخابات ۹۲ مهندسیشده بوده است و آراء اعلام شده غیرواقعی (یا پایینتر یا بالاتر)، باز هم تحولی مهم رخ داده است (هر چند آرمانی نیست): مردم راضی و شاد هستند یا دستکم تصورشان این است که اتفاق خوبی افتاده است. این دستاورد بسیار مهمی است. این یعنی سیاست موفق: سیاستی که در آن تنش، کشمکش و درگیری به حداقل برسد و رفع شود و مردم هم قانع باشند (میشود در کیفیتاش البته بحث کرد)؛ اما سیاست از همینجا آغاز میشود که مردم عاملیتشان را باز مییابند چه به اکراه چه به رضایت نظام سیاسی.
۲. در بند بعدی نویسنده میگوید: «خوشبینانه ترین تحلیل این است که فکر کنیم خامنه ای صدای انتخابات مردم را شنیده است و به آن تن داده است». من هم این تحلیل را زیاده از حد خوشبینانه میدانم. رهبر کشور درک و تصوری از سیاست دارد که با این منطق همخوانی ندارد (تصور صدای انقلاب شما را شنیدن و کذا و کذا). اما از این نمیتوان نتیجه گرفت که تحت شرایط خاصی، رهبری کشور اگر به این نتیجه رسیده باشد که این بهترین کار است، باز هم به آن تن نمیدهد.
۳. در بخش «سود و زیان خامنهای»، نویسنده میکوشد رتوریک سیاسی را از تصمیمهای واقعی تفکیک کند (تمایز بین «گفتار عمومی و تبلیغاتی» و «گفتار سیاست واقعی»). مهمترین لغزشهای این یادداشت در اینجا رخ میدهد (نقطهی اوج تمهیدات قبلی). در این سه مورد، بند نخست میگوید که نظام نیاز به فضایی برای تمام کردن کودتای ۸۸ بر ضد انتخابات دارد و آمدن روحانی این مجال را به او میدهد. این صورتبندی دو خطا دارد. یعنی حدس و فرضیهای است که به زحمت بسیار، با بدبینی مضاعف و حتی فقط با بریده شدن از واقعیت میتوان آن را پذیرفت. این بند یعنی اینکه نظام یک بار دست به کودتا میزند با نتیجهای فاجعهبار. دفعهی بعد درس میگیرد و حرفهایتر این کار را میکند و مردم هم فریب میخورند و در نهایت اصل پروژه پیاده میشود. این تلقی، نخست رهبری را بیش از اندازه بزرگ میکند و قدرتی افسانهای به او نسبت میدهد که با واقعیتهای موجود سازگاری ندارد و حتی با درک رهبر کشور از تواناییهای خودش هم چه بسا منطبق نباشد. از سوی دیگر، مردم را بیش از حد کوچک میکند و عاملیت آنها را یکسره انکار میکند. یعنی عدم تقارن محض. پایهی این برداشت هم چیزی نیست جز تصویری صلب، ثابت و نهایی شده از رهبر کشور که هرگز در ذهن نویسنده تغییر نمیکند یا به دشواری عوض میشود. یعنی اهریمنانگاری مفرط رهبر. مضاف بر اینکه مروجین تئوری توطئه، برای حریف قدرتی آنچنان مافوق قایل میشوند که تنها در توان قادر مطلق است. چرا چنین است؟ میدانیم که کنشگران انسانی هر اندازه نیز که زیرک و توانمند و صاحب اطلاع باشند، در مواجهه با واقعیت که واجد ظرفیتهای نامتناهی است، به معنای دقیق کلمه جاهل و نابینا به شمار میآیند و برای شناخت واقعیت راهی ندارند جز آن که حدسها و گمانههای خود را به واقعیت فرا بفکنند. اما توطئهاندیش با این فرض که حریف همهی جنبههای مختلف مسأله را از پیش سنجیده است، او را همتراز و همزانوی خدا مینشاند. به این ترتیب بار دیگر تئوری خود را از هر نوع ابطال مصون میدارد. اما این مصونیت به بهای بیارزش شدن نظریه حاصل میشود. در بند دوم، او پرده از آرام کردن فضای داخلی بر میدارد که به نظرش مقدمهای است برای «تحکیم سیاست ولایی». فارغ از اینکه تعبیر «سیاست ولایی» بیش از حد ذاتگراست، نویسنده توجه ندارد که نفس آرامش و شکسته شدن فضای امنیتی روزنههایی را باز میکند که به جامعهی مدنی قدرت میدهد و آنها را زنده میکند. این نکتهی خوب و مثبتی است.
۴. در بند سوم بخش فوق، نویسنده سیاست واقعی نظام را چنین توصیف میکند: «هدف گذر کردن و کم کردن فشارها ست نه متحول کردن. اهداف نظامی هسته ای هم تغییری نخواهد کرد: ایران باید توانایی آن را داشته باشد که هر گاه لازم داشت دست به ساختن بمب هسته ای بزند» (دقت کنید در زبان نویسنده «سیاست واقعی» نظام تقریبا همهجا همعنان ارزشداوری است و امری منفی؛ بار ایدئولوژیک دارد ولی برای استحکام آن استدلالی عرضه نمیشود). نخست باید گفت کم کردن فشارها هم در کوتاه مدت و هم در درازمدت به سود مردم ایران «هم» تمام میشود. نکته همپوشانی منافع مردم با منافع نظام است. ایران هم میتواند کمابیش از زهر تحریمها بکاهد و هم پروندهی هستهایاش را پیش ببرد (به فرض مداخله نکردن نیروهای خارجی و اپوزیسیونی که ایدئولوژیاش فقط با اضمحلال و نابودی محض جمهوری اسلامی معنا پیدا میکند). اینجا قصهی ساختن بمب را کنار میگذارم چون تا حدودی فرع قصه است. در ذهن نویسنده، پیشبرد پروندهی هستهای و کاهش تحریمها مانعهالجمعاند. برای رفع تحریمها، از نظر او، باید برنامهی هستهای به طور کامل تعلیق و متوقف شود. این نگاهی ایدئولوژیک است که حتی غربیها هم به این شدت به آن باور ندارند. این تصور بیشتر منعکسکنندهی ایدئولوژیهای مسلط اپوزیسیون خارج از کشور است.
۵. نویسنده در ادامه میگوید: «هیچ معامله بزرگی در مسائل هسته ای در راه نیست مگر در چارچوب توافق هایی که قبلا نیمه نهایی شده بوده است». من عیبی در این نمیبینم. این طبیعیترین اتفاقی است که حتی با بازگشت عاملیت مردم میتواند اتفاق بیفتد. اینکه ایران از انتقال آرام دولت اسد هم حمایت میکند (که تغییر بسیار مهمی است) باز چیز مثبتی است. حتی با فرض ادامهی «کودتای ۸۸» و سناریوی مهندسی تمامعیار، باز هم تحول مهمی است. این بندهاست که آشفتگی این سناریو را بیشتر نشان میدهد. باید دقت کرد که اتفاقی که در خرداد ۹۲ افتاد، «انتخابات» بود نه «انقلاب». انتظار مخاطب و مردم از خرداد ۹۲، سرنگونی یا دگردیسی محض نظام نبود.
۶. این مورد واپسین از بخش قبلی نقل میشود. نویسنده میگوید: «باید اذعان کرد که در بیت خامنه ای تنها نقدی ها و فیروزآبادی ها و سرداران دیگر صاحب نفوذ نیستند. او تکنولوژیست ها (یا فن-بازها و مهندسان) سیاسی هوشمندی دارد که کارشان طراحی بازی های بقای او و نظام ولایی است. شماری از این طراحان در دانشگاه های مختلف سپاه به تدریس و تحقیق مشغول اند و نحوه تحلیل شان در آثاری که منتشر می کنند کاملا سکولار و واقعبینانه و غیرایدئولوژیک است. آنها توانسته اند انقلاب سفیدی برای خامنه ای طراحی کنند تا هر نوع انقلاب سرخ و نارنجی و سبز را خنثی کند». سؤالی که باید پرسید این است که این فنبازان خلقالساعه نیستند و لابد در تمام این سالها جایی کاری میکردهاند؛ چه شد که در سال ۸۸ چنان سناریوی شلختهای اجرا شد که هنوز تبعات فاجعهبارش را نظام حس میکند؟ و آیا ناگهان تمام آن پریشانعقلانی که فاجعهی ۴ سال پیش را رقم زده بودند، ناگهان معزول شدند و جای خود را به فنسالاران دادند؟ چنین دگردیسی مهمی در کدام کشور پیشرفتهی جهان با پیچیدهترین ابزارهای مدیریتی رخ میدهد که نتیجه تقلبی و مهندسی رأیی پاکیزی و بیعیب و نقص باشد؟ واقعیت این است که این روایت هم از جنس همان روایتهای توطئهاندیشانه و ابطالناپذیر است (وقتی میگوییم توطئهاندیشانه معنایاش این نیست که مبتنی بر خبر و شاهد و نشانه نیست؛ منطق سردار مشفق هم در آن سخنرانی جنجالی، اتکا به اخبار و شواهد و نشانهها – به اضافهی شنودها – بود ولی روایت همچنان ابطالناپذیر و توطئهاندیشانه بود).
عقبگرد تمامعیار
بند واپسین این مقاله، «آینده سیاست اعتدال»، در تعارض کامل با تمام نکاتی است که در مقاله گفته شده است. در متنی که از ابتدا تا پایاناش فرضیه و سناریوی محوری این بوده است که یک مهندسی دقیق و حسابشده رخ داده است تا مهرهی مطلوب رهبری از صندوق بیرون بیاید و یک بار دیگر بسیار تمیز و پاکیزه مردم فریب خوردهاند، معنا ندارد کسی بگوید: «بسیار بعید است که بیت رهبری هشت سال آینده را با روحانی مدارا کند». اگر ما لعبتکانیم و نظام لعبتباز، مدارا کردن یا نکردن پاک بلاموضوع و بیمعناست. وقتی نویسنده میگوید: «او انتخابات را مهندسی نکرده است که میوه اش را دیگران بچینند»، سخناش مبتنی بر روانشناسی رهبر است، اما چیزی که در این روایت غایب است این است که از عواقب و پیامدهای ناخواستهی هر تصمیمی برای هر کسی، در جهان واقعی چشمپوشی کرده است. همیشه صحنه همانطوری که ما در ذهنمان میچینیم و برایاش کار میکنیم پیش نمیرود. در این مورد خاص، این تصور تنها زمانی معنا دارد که فرض بگیریم رهبر کشور فعال ما یشاء است و هر چه بخواهد میتواند بکند و هر چه اراده کند (به مدد فنبازاناش) محقق خواهد شد. از سوی دیگر مردم هم در وضعیت فروبستگی و استیصال محضاند و از تغییر این مسیر عاجزند. این نگاه دو نکته را میرساند: ۱) مرعوب بودن در برابر سیاستهای رهبری؛ ۲) دستکم گرفتن و نادیده گرفتن نقش مردم. اما تناقض بزرگ و بخش خودشکن یادداشت درست در جملهی پایانی آن منعکس است: «محاسبه های او بر هر مولفه ای که تسلط داشته باشد از محاسبه یک نکته کلیدی ناتوان است و آن نقش عاملیت مردم است و بهره برداری آنها از مهندسی های ولایی در جهت معکوس سازی نتایج آن». خوب اگر باید این نکتهی کلیدی را در محاسبه مد نظر قرار داد، تمام همین مقاله هم درست مانند سیاستهای ادعایی رهبر بلاموضوع میشود!
مطلب مرتبطی یافت نشد.