عمدهی چیزهای خوب عالم، از دل پارادوکسها و تناقضها زاییده میشوند. وبلاگ هم به گمان من یکی از نمونههای برجستهی تناقضهاست. برای اینکه توضیح بدهم چطور این تناقض میتواند مفید باشد و چطور این تناقض را آزمودهام، خوب است چیزکی به اختصار دربارهی تجربهی «حلقهی ملکوت» بنویسم و سپس به اصل مطلب بپردازم.
این روزها، حلقهی ملکوت به دهمین سال عمرش وارد میشود. حلقهی ملکوت سال ۲۰۰۳ شکل گرفت و طیف رنگارنگی از نویسندگان در این جمع حاضر بودند و شماری هم همچنان فعال و مستمر در این سالها نوشتهاند. عدهای خانهی خودشان را ساختند و از حلقهی ملکوت اسبابکشی کردند. در این میان ماجرا و دعوا و دوستی و همگرایی هم البته کم نبود. اگر نقشهای از ملکوت در ذهنتان باشد و فرض کنید کسی از آسمان دارد از زمین – آن هم در شب – عکس میگیرد، چراغ حلقهی ملکوت در نقاط مختلف جهان روشن بود – و همچنان هست. این تکچراغهایی که در نقاط مختلف جهان سوسو میزدند، بعضیهاشان دیگر این روزها خاموشاند. اما یک چیز که خصلت محوری حلقهی ملکوت بود، همچنان پا برجاست: خصلت جهانیشده یا کرهگیر شدن آن که طبعاً فرعی است بر خصلت جهانیشدهی خودِ وبلاگستان.
جهانیشدن خودش پدیدهای است متناقض و سرشار از پارادوکس. دو مثال میزنم و این دو مثال را از کتاب «بینش جهانشهریگری» اولریش بک برگرفتهام. مثال اول، مونیخ است: بایرن مونیخ. بایرن مونیخ یک مثال دستمالی شده و مبتذل از جهانشهریگری است. این تیم مشهور و نامآور ظاهراً نامِ شهری از آلمان را یدک میکشد ولی بایرن مونیخ نمایندهی باواریا نیست. در این تیم چه کسانی گل میزنند و افتخارآفریناند؟ بازیکنان مهمی که گل میزنند باوریایی نیستند؛ از برزیلیها بگیرید تا بازیکنان برجستهای که از کشورهای دیگر به این تیم پیوستهاند، سبب عمدهی شهرت و نامآوری این تیم هستند. یعنی چلتکهای از تیمهای مختلف و ملیتهای مختلف است که بایرن مونیخ را ساخته است.
مثال دوم که اولریش بک با ارجاع به سامی زبیده مطرح میکند، «غذای هندی» است. این مفهوم رستورانهای مختلفی که در جهان پراکندهاند، مفهوم بامزهای است. «غذای هندی» اختراع بنگالیهایی بود که در لندن زندگی میکردند و غذای اختراعیشان را به عنوان غذای عجیب و نامتعارفی که لندنیها نداشتند به این جامعه عرضه کردند. و این غذا گویی نماد و نمایندهی سنت هندی شده است. نهایتاً در این سیر جهانی شدن، این «غذای هندی» سر از خود هند در آورد و به همانجا صادر شد و همین باعث شد، هندیها یواشیواش شروع به پختن غذای هندی کنند! این هم نمونهی دیگری از ابتذال و دستمالی شدن جهانی شدن است.
وبلاگستان فارسی درست نمونهی برعکس این اسلوب جهانیشدن است؛ یعنی یک نمونهی پارادکسیکال و متناقض از سیر کلی کرهگیر شدن فرهنگی که ظاهراً از غرب میآمد. چه چیزی در وبلاگ، غیر ایرانی بود؟ نویسندهی ایرانی وبلاگ، خودش این قابلیت را پیدا کرده بود، این توانایی را کشف کرده بود که هر چه میخواهد دلِ تنگاش بنویسد؛ بدون ملاحظه و رعایت چارچوبهای مسلط قدرت. قدرت البته همیشه در پی مهار کردن بوده است و از هیچ کوششی برای عنان زدن به این پدیدهی رها و نوپدید فروگذار نکرده است ولی عنصر زمان همیشه به زیان قدرت عمل کرده است. نیروی گریز از مرکز وبلاگ و تمام فضاهای وب مدرن که خصلتی وبلاگی دارند – یعنی نویسندهاش در آنها منتظر کسب تکلیف از نظر اتوریتههای مسلط نیست – خیلی زود از چنبرهی کسب تکلیف از مقام بالاتر میگریزد. وبلاگستان دستخوش دگردیسی شده است. خیلی از کارهایی که قبلاً میکرد، شاید امروز نمیکند؛ در عوض تواناییهای تازهای به مدد فناوریهای تازه پیدا کرده است که همچنان سوار بر نیروی گریز از مرکز خودش، یک گام بلکه چندین گام از رسانههای قدرت جلوتر است بلکه آنها را نیز به دنبال خود میکشد.
نمونهی آشکار این نیروی غلبهناپذیر گریز از مرکز/قدرت این است که در ایران که فیسبوک و توییتر و فضاهای وب ۲ به شدت مغضوب هستند – چون میتوانند قبل از مدیریت امنیتی-رسانهای قدرت حرفهایی بزنند که معادلات آنها را به هم میریزد – رسانههای اقتدارگرا هم ناگهان پای خبرها و مطالبشان افزونههای توییتر و فیسبوک و غیره را میافزایند، آن هم در کشوری که ظاهراً این فضاهای وب ۲ کلاً در زمرهی محرمات و فضاهای جاسوسی محسوب میشوند. تصور رایج این است که وبلاگ، مغلوب وب ۲ شده است. این تصور، تصوری شتابزده است. وبلاگها در فضاهای وب ۲ سرریز کردهاند. بله، درست است که بعضی از کسانی که وبلاگنویس حرفهای بودند، امروز خیلی از حرفهای مختصر و کوتاهشان را مثلاً در فیسبوک میزنند ولی همان وبلاگها هم همچنان سر از فیسبوک در میآورند و مطالب همان وبلاگهاست که در فیسبوک و گوگلپلاس (و گودر مرحوم) سر در میآورند. یعنی گرانیگاه وبلاگستان همچنان در نقطهی سابق قرار دارد. تنها ابزارهای تازهای به مدد وبلاگستان آمدهاند. وبلاگ دچار دگردیسی شده است و این دگردیسی همیشه منفی نبوده است بلکه بیشتر باعث قدرتمندتر شدن وبلاگ شده است. پدیدهی وبلاگنویسی در صورت ابتداییاش از غرب وارد فضای ایرانی شد ولی چنان به سرعت رنگ و شکل عوض کرد که وبلاگ ایرانی دیگر شباهتی به نمونهی غربیاش نداشت.
ما با وبلاگهایمان بزرگ شدهایم؛ قد کشیدهایم؛ رشد کردهایم؛ بالغ شدهایم. زبانمان تغییر کرده است و بیشتر صیقل خورده است. بیشتر متوجه امکانات و حوادث پیشبینیناپذیر و زلزلهآور وبلاگ هستیم. درست است که وبلاگها – به تنهایی – دیگر آن خصلت زلزلهآور سابق را ندارند ولی همچنان فضاهای گریز از مرکز وب، روی گسلهای فعال جامعه حرکت میکنند. وبلاگ، روی گسلهای و شکافهای فعال زلزله زندگی میکند. نمیتوان به این سادگی برای زمینی زلزلهخیز قاعده و اصل معین کرد. هر قاعدهای با فرارسیدن پسلرزهها و لرزههای بزرگ بعدی فرو میریزد و جای خود را به قاعدهی تازه میدهد.
وبلاگ – همچنان – یکی از نمونههای موفق اما پارادوکسیکال جهانیشدن است که جهان چند صد هزارپارهی ما را به هم متصل میکند و مرتبط میسازد. وبلاگها برای خودشان زمینهای هستند برای رشد و رویش و مدد رساندن به یک فضای جامعهی مدنی جهانی که درست در برابر اتوریتهی کهن و سنتی فرمانفرمایی ملی و مرزهای دولت-ملت میایستد. از این جهت، وبلاگستان برای جامعهی مدنی و پایگاههای قدرتی که خارج از نظامهای سنتی دولتمحور زندگی میکنند فرصت است و برای دولت-ملتها تهدید؛ تهدیدی که میتواند تبدیل به فرصت شود اگر حداقلی از خردمندی و دوراندیشی در میان ارباب قدرت وجود داشته باشد.
وبلاگستان یعنی کام طلبیدن از خلافآمد عادت؛ یعنی جمعیت در پریشانی جستن. در این خصلت، چیز غریب و غیرقابلفهمی برای جامعهی ایرانی که تجربهی حافظ و سعدی را داشته و دارد، وجود ندارد. وبلاگنویسی، حافظانه زیستنِ زمانهی ماست. ادعای بزرگی است و این ادعا پارادوکسیکال مینمایند ولی وبلاگستان – به معنای وسیعاش – در میان همین تناقضها میبالد و میروید.
مطلب مرتبطی یافت نشد.