دیروز صبح وقتی یادداشت قبلی را مینوشتم، تنها بر اساس محاسبهی پیشین و حدس میتوانستم پیشبینی کنم که رسانههای نظام مضامین حرفهای مرسی را دستکاری کنند و کوشش کنند این فضاحت دیپلماتیک را با فضاحت تازهای بپوشانند (حتی شارلاتانیسم تازهی جواد لاریجانی هم، هر چند دیر با دستپاچگی است، توضیح نمیدهد که اگر ایران واقعاْ سعهی صدر داشت، چرا ناگزیر به تحریف شد؟). مشکل این نیست که مواضع سیاسی جمهوری اسلامی در سیاست داخلی و خارجی با مثلاً مواضع مرسی تفاوت دارد. طبیعی است که سیاستمداران مختلف اختلافنظر داشته باشند. مشکل بزرگتر این است که نظام، یک نقشهی بزرگ، یک تصویر کلان از احوال عالم دارد، که تطابقی هم با اوضاع واقعی جهان و داخل ایران ندارد، و همیشه میکوشد نشان بدهد که این تصویر بزرگ و آرمانی همان تصویری است که تمام آزادگان عالم در پی آن هستند. البته برای جا انداختن این تصویر آرمانی، آزادیخواهانه و عدالتجویانه به طور سیستماتیک مرتکب خیانت به آرمانهای خودش، لکهدار کردن آزادی و زیر پا گذاشتن عدالت میشود. حکایت نظام شده است حکایت مسجدی که خوابگاه مردم بدکار است. انگار هر کار بکند، «گر جان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد»؛ همیشه قِل میخورد و میافتد توی چالهی دروغ و نامردمی.
معقولترین واکنشی که دستگاه دیپلماسی در صورت سلامت و کارآمد بودن میتوانست انجام بدهد، گزارش دقیق و درست حرفهای مرسی بود و سپس توضیح دادن بستر ایراد آن سخنان. در صورتی که چنین ارادهای وجود داشت و اساساً چیزی به اسم دیپلماسی، آن هم نه رأی انور همایونی، در سیاست نظام وجود داشت، هیچ وقت با دستپاچهگی به سوی تحریف آشکار و جعل و دروغبافی نمیرفتند تا حدی که ادعا کنند حتی هیأت سوری جلسه را برای رفتن به مبال ترک کرده بودند. مثلاً گزارش دیپلماسی ایرانی میتوانست نمونهای خوب باشد در توضیح رفتار مرسی. اما از قضا سرکنگبین صفرا فزود. نظام حاکم بر ایران در مواضع خطا و معیوباش وقاحت به خرج میدهد و در مواضعی که احتمالاً می تواند برایاش محملی بتراشد و توجیهی ارایه بدهد، با سرآسیمهگی و دستپاچهگی متعارفاش همهی سیاستهایاش مبتنی بر خطای محاسبه و به بار آوردن هزینههای سنگین برای خودش، برای ملت و برای کشور است.
اما کل این ماجرا کلید بحث ماست: از مرسی تا موسوی چقدر فاصله هست؟ کاری که محمد مرسی در اجلاس ناهمسوها کرد، هدایت کردن (یا در واقع مجبور کردن) نظام جمهوری اسلامی و سیاست رسانهایاش به سوی عادت معهود و همیشگیاش بود: دروغ بافتن. این عادت به دروغگویی و لاپوشانی که در دورهی قدرت گرفتن احمدینژاد به اوج رسید، بی شک یکی از دلایل برگشتن ورق اقبال دولتمردان حاکم بود. اما این تصور که احمدینژاد تنها کسی بود که مروج و مبلغ سیاست دروغگویی و پروندهسازی و بسط فضای بهتان و افترا بود، تصوری است خطا. دستکم امروز که احمدینژاد ستارهی اقبالاش در نظام افول کرده است، این نکته آشکارتر شده است: کسی که هدایت جریان رسانهای دروغبافی و جعل و تحریف را به عهده داشت احمدینژاد نبود؛ احمدینژاد تنها بر این موج سوار شده بود و از مزایای امنیت داشتن دروغگویی و قانونشکنی و ریاکاری و پروندهسازی بهرهمند میشود. اتفاق تازهای نیفتاده بود. احمدینژاد از فضای پیشاپیش موجود بهترین استفاده را کرد تا بیکفایتی و هوچیگریاش را تبدیل به نقطهی قوتاش کند.
دستگاه رسانهای نظام بلافاصله کوشید تا به شیوهی همیشگیاش مدیریت بحران کند و آسیبهای وارده از سخنان مرسی را ترمیم کند. اما بیانیههای اعتراضی بسیج دانشجویی خطاب به مرسی و سخنان تند و تحقیرآمیز وبسایت جهاننیوز یک معنا بیشتر نداشت: قرار بر این بود که گریبان مرسی گرفته شود ولی راز نظام – راز دروغگو بودن رسانههای نظام و تحریفگریاش – «به بانگ بربط و نی» آشکار شد و پیش چشم جهانیان پرده از کار خودشان برگرفتند. پس امید رسانههای نظام واقعاً به چیست؟ به اینکه شمار قابلتوجهی از مردم ایران که از رسانههای رسمی استفاده میکنند فقط همین حرفها را بشنوند و ببینند و تصور کنند نه تنها مرسی حرف بدی نزده بلکه همان حرفهای نظام را تکرار کرده است. لایهی زیریناش این است که نه تنها «مردم» را ابله فرض میکنند بلکه حتی مدافعان و حامیان مخلص و مؤمن خودشان را هم گول و سادهلوح میپندارند؛ در بهترین حالت، فرضشان این است که نزد آنها جعل و تحریف و دروغ بافتن و نمایش اقتدار و مشروعیت حتی وقتی میانتهی و پوچ باشد، باز هم اخلاقاً و شرعاً موجه است: «زهی طریقت و ملت، زهی شریعت و کیش»!
سیاست دروغپروری و پروندهسازی که این روزها و در این سه سال اخیر به خصلت اصلی و محوری نظام و رسانههایاش تبدیل شده است، سیاستی است که تنها در کوتاهمدت جواب میدهد. هیچ رازی تا ابد مخفی نمیماند. مدت مخفی ماندن رازهایی از این دست، که پیش چشم جهانیان اتفاق میافتد، در روزگار رسانه، مدتی است بسیار کوتاه و روز به روز هم، به رغم تمام کوششهای نظام برای مسدود کردن روزنههای خبررسانی مستقل و سالم و آزاد، کوتاهتر میشود. پس اصل سیاست، سیاست وقت خریدن است. در این فاصله میتوان مرتکب هر بیاخلاقی و نامردمی و تزویری شد. همه چیز تا جایی که بشود حتی دو روز قدرت را محکمتر نگه داشت مباح است، ولو مشروعیت به شدت آسیب دیده باشد و اتوریتهای هم در کار نباشد.
تمام اینها نشان میدهد که قابلیت درونی حرکتی که پس از ۲۲ خرداد ۸۸ آغاز شد، همچنان موجود است و همچنان میتواند با کنار زدن پردهها نشان بدهد که نظام سرسختانه و مستمراً بر کجروی و خطا کردن پافشاری میکند. سخنان حسامالدین آشنا را در نقد بیپروا از صدا و سیما نباید دستکم گرفت. این نشانههای پراکنده و کوچک و بزرگی که میبینیم به افق بالاتری اشاره میکند که از هماکنون رنگ دیگری به انتخابات آتی نظام زده است. محمد مرسی کاری را به سادگی انجام داد که اصلاحطلبان باید برای انجام آن متحمل هزینه میشدند (یا اساساً رغبت و انگیزهاش را نداشتند). مرسی مصونیت و امنیتی را داشت که اصلاحطلبان نداشته و ندارند و برای ساختن آن حاشیهی امن ناگزیر به انواع مصالحهها و سازشها هستند.
پرسش کلیدی اما این است: آیا مردم این دروغپردازیها را باور میکنند؟ آیا در برابر تمام مواضع رسمی و تبلیغاتی بیتفاوت شدهاند؟ نظام با استمرار این سیاست بازی خطرناکی را ادامه میدهد: ناخواسته کلید گشایش را در اختیار مردم میگذارد. تا زمانی که مردم بیتفاوت باقی بمانند یا کلیت تبلیغات نظام را باور کنند، تا مدت محدودی خطری قدرت را تهدید نمیکند، ولی چه تضمینی وجود دارد که وضع بر همین منوال باقی بماند؟ اگر به یاد بیاورید وضع پیش از ۲۲ خرداد هم چندان بهتر نبود. باز هم بساط، بساط دروغپروری و پروندهسازی بود (با این تفاوت که به این درجه از رسوایی و بیآبرویی نرسیده بود). فاصلهی اکنون تا تکرار ۲۲ خرداد و بازگشت ۲۵ خرداد ممکن است دوباره به سرعت طی شود؟ بیشک نظام تمام سرمایهاش را صرف این خواهد کرد که مانع تکرار این تجربه شود. ولی میشود؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.