دام مناسک، ریاست. رهایی از فسق آسانتر است تا رهایی از ریا. اینکه حافظ میگفت:
دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
حکایت از توجه به هر دو سوی این ورطه دارد. یکی به فسق میافتد و به کجرویاش مباهات میکند گویی که سقوط پسندیده است یا ستم کردن به خویش و دیگری روا و مباح است. آن یکی زهد میفروشد گویی که هنری کرده است یا مقام و منزلتی حاصل کرده است. حاصل هر دو بیحاصلی است. از هیچ یک از این دو راه، نجاتی نمیتوان طمع داشت.
قصهی روزهی رمضان هم کمابیش همین است. مردم با رمضان چه میکنند؟ روزه چه تأثیری در آنها میکند. در این ماه، عدهای خودشان را با ملاک روزه تعریف میکنند و بر حسب قرب و بعدی که به آن دارند، حرکتشان ترسیم میشود. برای عدهی اندک شماری ملاک نه روزه که خودِ خدا و خودِ خویشتن است. روزه غایت نیست؛ وسیله است. چه بسا بهترین وسیله هم نباشد ولی همین که فهمیدی وسیله و اسباب است و راهی است برای رسیدن به مقصدی که منازلی بسیار دارد، دیگر در آن توقف نمیکنی. آن وقت خودش میشود راه شناختِ خویش؛ راه معرفتِ نفس. همین. نه بیشتر.
اما آنها که ملاکشان خودِ روزه است، با نزدیکی به آن و ورزیدن آن راه مفاخرت و مباهات میپویند. در فضاهایی که قدرت سیاسی و میل حاکمان متمایل به این جنس زهدفروشیهاست، ناگزیر عدهای سود خویش را در نزدیکی به آن میجویند. تظاهر به روزهداری منفعت دارد. اول و آخرش ریاست. حتی جاهایی که فشار و تحکم ارباب قدرت نباشد، باز هم گویی روزهداری – یا تظاهر به روزهداری – سود و خاصیت دارد. آدمی با روزهداری و تظاهر به آن وارد حلقههایی میشود که خارج از آن بودن باعث میشود دربارهی او داوری دیگری شود، گویی که روزهدار نبودن به هر دلیلی کسرِ کارِ اوست یا نقصِ باور و ایمان اوست. آن سوی قصه هم درست است: عدهای درست برای مقاومت در برابر طیفهای مختلف همین طوایف، با روزه و رمضان به تلخی و درشتی برخورد میکنند و ابایی هم از تمسخر و استهزاء ندارند، گویی در رنجاندن آدمیان و برتر دانستن خویش در انتخابِ ناروزهداری هنری و فضیلتی هست.
مناسک وقتی بری و رها از خوف و طمع باشند، تازه میتوانند اگر خاصیتی داشته باشند، مجالی برای بروز بیابند. این خوف و طمع تنها خوف و طمع قدرت سیاسی یا خوف و طمع آخرت نیست؛ خوف و طمع مصاحبتِ دوستان و یاران هم هست. اگر آن اندازه گوهرِ خویشتن را شناخته باشی که بیمی نداشته باشی از اینکه همگنان و یاران یا دشمنان و بدخواهان دربارهی روزهداری یا روزهخواریات چه داوری میکنند، تازه به گوهر آیین نزدیکتر میشوی؛ چه این آیین، آیین فقیهان باشد، چه آیین رندان یا صوفیان.
هنری نیست میان اهل تشرع تظاهر کردن به روزهداری. تظاهر به روزهداری معنایاش این نیست که کسی روزهدار نباشد بلکه وانمود میکند که روزهدار است. اتفاقاً روزهدار بودن و آشکار کردن آن و بر آن تأکید کردن است که مصداق روشن تظاهر است. از آن سو، فضیلتی نیست میان رندان تظاهر به مناسکگریزی. «پیش رندان رقمِ سود و زیان این همه نیست». شاقولِ بر هم زدن بساط این تجاهرها، این فسقنماییها و زهدفروشیها، چیزی نیست جز تکیه بر آدمیت خویش و جدی گرفتن خودِ انسان. مناسکی که آدمی را فربه نکند، مفت نمیارزد. خروج از مناسکی هم که باز به فربه شدن آدمی کمکی نکند، نه هنری دارد و نه خاصیتی. دینورزی و بیدینی هر دو اگر در خدمت آدمیتر شدن آدمی بودند، چه نیکو هنرهایی هستند؛ آدمی را اگر از خود دورتر کنند، هر دو راهزناند. صراط مستقیم یعنی همین راهی که از مو باریکتر است و از شمشمیر برندهتر. دلِ پاک و جانِ آگاه در میانه آوردن است که سخت است، و گرنه آداب و مناسک را ردیف کردن از هر ناکسی ساخته است: «…اینجا، دلِ پاره میپسندند»؛ «در کوی ما شکستهدلی میخرند و بس».
مطلب مرتبطی یافت نشد.