مشارکت در نا-انتخابات در برابر جنبشی برای تجدید امکان انتخابات

یادداشتی که با امضای «جمعی از اساتید علوم سیاسی» منتشر شده است، ظاهراً هدف‌اش تدوین راهبردهای عملی سیاسی اصلاح‌طلبان است اما از مضامین صریح و تلویحی یادداشت چیزی بر نمی‌آید جز توصیف وضعیت موجود و سپس تجویز همان وضع موجود به عنوان استراتژی. مزیت چنین یادداشت‌هایی این است که در فضای عمومی و علنی منتشر می‌شود – حتی اگر پیش از انتشار موضوع بحث و نظر و مشورت جمعی از هم‌فکران سیاسی بوده باشد – و در نتیجه، امکان سنجش آشکار و مکتوب ناظران بیرونی را فراهم می‌کند. 
متنی نامهربان و ارعاب‌گر
هر چند این متن، نویسندگانی گم‌نام دارد، از افزودن نام «اساتید علوم سیاسی» کاری نمی‌رود جز پیشاپیش مرعوب ساختن مخاطبان. لذا اولین نقدی که به این نوشته وارد است همین نام مستعار پرمدعا و مبهم است. اگر متنی منعکس‌کننده‌ی دانشوری – نه سیاست‌ورزی حرفه‌ای –باشد، خودِ متن به روشنی گویای عمق و دقت نظری آن و روش‌مندی حاکم بر آن خواهد بود، لذا اشاره به این مرجع ضمیر مبهم نه تنها خدمتی به مضمون و محتوای نوشته نمی‌کند بلکه دلالتهای ناخواسته‌ی دیگری دارد. پرسش جدی این است که هر چند ممکن است به دلیل سیطره‌ی فضای سنگین و سیاه امنیتی، عده‌ای از ذکر نام‌شان ابا داشته باشند، چه دلیلی برای این مرعوب کردن مخاطب می‌تواند وجود داشته باشد آن هم در عرصه‌ی بحثی که مربوط به سرنوشت عمومی ملت است و ملک شخصی و اختصاصی یا میدان بازی احزاب سیاسی نیست؟ این متن از همین آغاز با مخاطب بنای نامهربانی ساز می‌کند و با «عجب علم» برترنشینی خود را به رخ مخاطب می‌کشاند که پیشاپیش او را تسلیم نظر خود کند.
درباره‌ی اجزای متعددی از این نوشته می‌توان به تفصیل بحث کرد (و پاره‌ای از این نکات در زیر خواهد آمد)، اما خوب است اندکی با فاصله به متن بنگریم و بکوشیم تا مدعای اصلی آن را بدون حواشی و زواید ببینیم. متن یک پیام روشن دارد: ما – یعنی همین «جمع اساتید علوم سیاسی» به نیابت از «خرد جمعی» اصلاح‌طلبان– مشغول کاری برای گشودن انسداد سیاسی موجود هستیم. شما – یعنی هر که غیر از ما و هر کسی که راهبردهای ما را نمی‌پسندد و با آن همدل نیست – در کار ما مزاحمت و اخلالی نکند و بگذارد بدون ایجاد شکاف کارمان را بکنیم. این‌که این شیوه آیا به گشودن انسداد سیاسی می‌انجامد یا نه، خود جای بحث دارد ولی هم‌چنان فرع قصه است در این طرح کلی. هم‌چنین این ادعا که «دیگران» در کار این گشایش به هر نحوی ممکن است «اخلال» یا «شکاف» ایجاد کنند نیز بحث دیگری است که باز هم در حاشیه‌ی مدعای کلی قابل بررسی است ولی مستقل از مضمون اصلی نوشته نیست. 
«بنگر که بر آن کوه چه افزود و چه کاست»
یک سؤال جدی و مهم که پس از خواندن این متن به ذهن مخاطب خطور می‌کند این است: اگر این متن نوشته نمی‌شد جای چه چیزی خالی بود؟ این متن – که ظاهراً مضمون تحلیلی دارد ولی در عمل چیزی جز توصیف وضعیت نیست – چه چیزی به ما می‌دهد و چه شکاف و خلائی را پر می‌کند؟
سؤال بعدی که بلافاصله پس از این سؤال پیش می‌آید این است که: «ما» – شامل همین برآیند خرد جمعی اصلاح‌طلبان و تمام ملت ایران از سبز گرفته تا غیر سبز – از این پس چه باید بکند که نمی‌کرده است و چه کارهایی را که می‌کرده نباید بکند؟ به عبارت دقیق‌تر، اگر توصیه‌های این یادداشت نبود، آیا مردم راه دیگری می‌رفتند که اکنون با تجویزها و توصیه‌ها آن راه را نمی‌روند؟
زمان: عنصر بی‌خاصیت
این متن زمان‌گسیخته است. حرکت زمان در این متن معنا ندارد. پیشنهادها و توصیه‌های این متن، کمترین اعتنایی به تحولاتی که در نهادهای سیاسی ایران اتفاق افتاده است ندارد به این معنا که تمام این حرف‌ها را هم در انتخابات سال ۸۴ و هم در انتخابات سال ۸۸ و هم حتی در دو دوره‌ی انتخاباتی که منجر به پیروزی سید محمد خاتمی شد می‌توان طرح کرد با این تفاوت که امروز دایره‌ی عمل بسیار تنگ‌تر از پیش شده است. جز این، نویسندگان متن، همچنان در همان میدان پیشین بازی می‌کنند. این میدان کدام است؟ قانون اساسی؟ از متن چنین بر نمی‌آید. مدلول روشن متن این است که بازیگران آینده‌ی این طرح، میدانی جز میدان دیکته شده و از پیش تعیین شده‌ی حاصل از تعلیق قانون اساسی ندارند.
سلامت انتخابات؟
نویسندگان متن به فرد یا افرادی که قرار است بازیگر این میدان از پیش تعیین شده برای بازی پیشاپیش باخته‌ای باشند که به تصریح نویسندگان همین متن، پیروزی برنده‌اش از قبل تضمین شده است، توصیه می‌کنند که: «سلامت انتخابات را شرط حضور خود در رقابت انتخاباتی بداند و متعهد باشد در صورت مشاهده نشانه‌های عدم سلامت انتخابات، از ادامه رقابت خودداری کند و با حضور خود به انتخابات نمایشی مشروعیت نبخشد». این جمله در فهم این متن کلیدی است: مگر پس از تجربه‌ی ۱۳۸۸ دیگر در فساد نهادینه‌ی انتخابات تردیدی وجود دارد؟ مگر ۲۲ خرداد ۸۸ با بانگی مهیب نابودی صندوق رأی را اعلام نکرد؟ چه اتفاقی در صحنه‌ی سیاست امروزی ایران افتاده است که وهم و گمان سلامت انتخابات را باید دوباره به خودمان بقبولانیم؟ یعنی برای درک این نکته که قواعد بازی از همان ابتدا در راستای شکست محض و قطعی بازیگر مغلوب و مهجور طراحی شده است، باید مدام وارد این بازی شویم تا این نکته را کشف کنیم؟ این نوع تعابیر به روشنی بن‌بست توصیه‌های این متن را ترسیم می‌کند. اشاره‌های متن به شرکت آقای خاتمی در انتخابات نه تنها بینه‌ی آشکاری است بر این‌که بازخوردهای آن ماجرا کمترین عبرتی را برای اصلاح‌طلبان به همراه نداشته است بلکه تصریح بلیغی است بر این‌که در نگاه نویسندگان این متن، مردم نقشی جز پیروی و پرهیز از مزاحمت و ایجاد اخلال ندارند. گویی واکنش‌های سنگین و تندی که به حرکت آقای خاتمی بروز کرد و همچنان در جریان است، نه تنها کمترین سهمی در تصحیح این خطاهای سیاسی در این متن نداشته است بلکه هم‌چنان نشانه‌ای است از راسخ شدن خوی استبداد مهربانانه و پدرانه. 
سبزها: غایب بزرگ و دیگریِ حاشیه‌نشین
این متن ظاهراً هم‌راستا و هم‌سو با سبزها نوشته شده است، اما متن به روشنی حکایت از فاصله گرفتن آشکار از آرمان‌های جنبش سبز دارد. آن‌چه که در جنبش سبز مهم است، نام افراد و نشان آن‌ها نیست. مضمون و محتوای جهت‌گیری سیاسی است که تعیین‌کننده‌ی ارزش آن است. اگر خود میرحسین موسوی هم متنی بنویسد که در مقایسه با تمام بیانیه‌های بلیغ و درخشان‌اش مدلولی جز عقب‌گرد و فرود آمدن از افق سیاست سبز  پس از ۲۲ خرداد باشد، بی‌شک آن متن نسبتی با جنبش سبز نخواهد داشت. جنبش سبز دغدغه‌اش هرگز بازگشت به ساختار قدرت به هر شکل ممکن نبود و نیست. جنبش سبز، چنان‌که در گفتار میرحسین موسوی و مشی آگاهانه و فریادشده‌ی ملت خود را نشان داد، چیزی نبود و نیست جز حرکتی برای احیای نقش شهروندان نه بازگردان قدرت به یک حزب سیاسی که حتی در تبیین مواضع سیاسی‌اش نیز از شمول‌گرایی نظری و عملی فاصله می‌گیرد. متن از اصلاح‌طلبان و سبزهای اصلاح‌طلب سخن می‌گوید و گویی در افق دید نویسندگان، سیاست سبزی که اصلاح‌طلب نباشد یا با آرمان‌های اصلاح‌طلبان همدلی نداشته باشد یا بی‌معناست، یا وجود خارجی ندارد یا دچار «چپ‌روی» و «رادیکالیسم» و تندروی و افراط است یا لابد «خارج‌نشین». زاویه داشتن این گروه با میرحسین موسوی از ابتدای اعلام نامزدی‌اش به روشنی گواه این تفاوت مشی است – و طرفه این است که حتی در همین متن متناقض به متفاوت بودن مشی موسوی و کروبی اشاره می‌رود – اما گویا اصلاح‌طلبان بر این باور راسخ‌اند که جنبش سبز امتداد منطقی یا نتیجه‌ی طبیعی اصلاح‌طلبی است. در این نکته شکی نیست که اصلاح‌طلبان در جریان انتخابات سال ۸۸ امکانات و توانایی‌های سیاسی و نیروی انسانی و بسیج‌گری‌شان را در اختیار میرحسین موسوی نهادند و سهم مهمی در عمومی کردن پیام او ایفا کردند. اما پرچمدار این تغییر تراز بنیادین در سیاست‌ورزی امروز پس از جنبش سبز، نه احزاب اصلاح‌طلب، بلکه مردمی بودند که دایره‌ی عمل و اندیشه‌شان بسیار وسیع‌تر از احزاب اصلاح‌طلب بود و هست. میرحسین موسوی هم کاری نکرد جز همدلی و همراهی با همین موج مردم و سخن ایشان را بی‌پروا بر زبان آوردن.
با این مقدمه، این متن دچار دیگری‌ستیزی مستتر و مزمنی است. دیگری یعنی هر کسی که مانند نویسندگان این متن نمی‌اندیشد. این دیگری‌ یا متهم است و گمراه و همراه با بیگانگان و یا حداکثر با نویسندگان متن مخالف که در هر دو صورت وظیفه‌‌اش چیزی نیست جز سکوت و اخلال نکردن. برای فهم خلل این منطق و آشکار کردن این دیگری‌ستیزی و غیرتراشی، باید پرسش را وارونه کرد. چرا باید سبزهای غیراصلاح‌طلب همان راهی را بروند که نویسندگان این متن توصیه می‌کنند؟ اگر بنا به اخلال نکردن است، چرا توصیه‌کنندگان فوق خودشان دست از این به اصطلاح «اخلال» بر نمی‌دارند؟ مگر در ماجرای انتخابات مجلس نهم، سبزها در کاری اخلال کرده بودند؟ مگر سبزها راه‌شان را از کسی جدا کرده بودند؟ آقای خاتمی رأیی داده است و عده‌ای با او مخالف بودند. این‌که بگوییم رأی آقای خاتمی با تشخیص خودش محترم است یک چیز است و این‌که انتظار داشته باشیم بقیه‌ی سبزها هم – با توجیه پرهیز از ایجاد شکاف و اخلال نکردن – همان راهی را بروند که ایشان رفت چیز دیگر. 
اگر بار دیگر به نگاه میرحسین موسوی برگردیم، منطق جنبش سبز منطقی نیست که در آن با پیروزی ما، دیگری شکست‌خورده و معزول باشد. این نه تنها برای اصلاح‌طلبان بلکه برای دشمنان سرسخت و قسم‌خورده‌ی سبزها نیز صادق است. قرار نیست با پیروزی ما آن‌ها از میدان بیرون بروند و گوشه‌نشین شوند یا از حقوقی کم‌تر از حقوق ما برخوردار شوند. در منطق پس از ۲۲ خرداد، مسأله کنار رفتن یک فرد یا از مسند پایین کشیدن یک صاحب قدرت نیست. مسأله رأی مردم است. مسأله ساز-و-کاری است که در خلال آن رأی مردم به هیچ انگاشته می‌شود. کلید فهم جنبش سبز این‌جاست نه در دغدغه‌ی بازگشت به ساختار قدرت. اگر نگرانی بازگشت به ساختار قدرت بود، موسوی نمی‌گفت من همان روز اول از حق خودم گذشتم ولی دربرابر ضایع شدن حق مردم سکوت نخواهم کرد
حضور فعال در عرصه‌ی سیاسی وقتی که قانون عادلانه و آزادانه بی‌معنا باشند به افسانه شبیه است. این متن چیزی به ما نمی‌دهد جز تزریق حس کاذب فعالیت سیاسی در فضای بن‌بست آن هم با توهم گشوده شدن فضای سیاسی. عجیب‌تر آن است که در خود متن هم این سرگشتگی و تناقض آشکار است: ظاهراً رأی دادن آقای خاتمی به قصد گرفتن امتیازهایی و گشوده شدن فضای سیاسی بوده است که نتیجه‌ی معکوس داد و هم در برابر حاکمیت سیاسی بی‌پاسخ ماند و هم از سوی مردم با بی‌مهری مواجه شد. علت تکرار این شیوه‌ی آزموده چی‌ست؟
بیان استمرار انسداد
نویسندگان متن، به جای کلی‌گویی و تکرار توصیف وضعیت و بیان کلیاتی که حاصلی جز ایجاد شکاف‌های بیشتر ندارد – و از این جهت متن خودشکن است و خلاف ادعای خود عمل می‌کند – می‌توانستند به روشنی بگویند – چنان‌که به دفعات حتی بر زبان آقای خاتمی جاری شده است – که در شرایط فعلی امکان فعالیت سیاسی وجود ندارد. فعالیت سیاسی نیازمند حداقل‌هایی است برای تحقق کف خواسته‌های دموکراتیک و منطبق با حقوق اساسی مردم – اعم از سبز یا غیر سبز، اصلاح‌طلب یا غیر اصلاح‌طلب – و در غیاب این حداقل‌ها هر گونه القاء وجود این حداقل‌ها افزودن بر توهم‌هاست.
تغییر تراز سیاست و تأخیر فاز اصلاح‌طلبان
پس از ۲۲ خرداد، منطق سیاست‌ورزی در ایران دستخوش دگردیسی بنیادین شده است. این نکته، امری است که حتی از دید حاکمان سیاسی پنهان نمانده و به شیوه‌های مختلف در عملکرد آن‌ها متجلی است. اما اصلاح‌طلبان – یا دست‌کم نویسندگان این متن – هم‌چنان با منطق قبل از ۲۲ خرداد – یا به عبارت دقیق‌تر با منطق دوم خرداد – می‌اندیشند. جنبش اصلاح‌‌طلبی یا دوم خرداد هر دستاوردی که داشته است – مثبت یا منفی – پس از عبور از گردنه‌ی ۲۲ خرداد دستخوش دگردیسی شده است و دیگر آن موجود پیشین نیست. این کوشش و مقاومت برای به عقب کشیدن عقربه‌های ساعت تاریخ و تلاش برای احیای اصلاحاتی که همواره با تعریف‌های کشسان و نامتعین در موقعیت‌های مختلف بروز می‌کند، نشان از تأخیر فاز این دسته از کنش‌گران سیاسی دارد و بی‌توجهی آن‌ها به جریان‌های جاری در جامعه. همان نخبه‌گرایی و منسلخ بودن از واقعیت جامعه که بارها در صحنه‌ی سیاست ایران اصلاح‌طلبان را به شکست کشانید، این بار در برابر جنبش سبز خود را نشان می‌دهد و هر جایی که به منظر متفاوتی برخورد می‌کند یا به «دیگری» نهیب می‌زند که اخلال نکند و ایجاد مزاحمت در کار بقیه نکند یا ابایی از برچسب زدن به آن‌ها ندارد و «چپ‌روی» را هم مانند دشنام به کار می‌گیرد خصوصاً در فضایی که از «رادیکالیسم» هیولایی ساخته‌اند که همواره می‌توان با نشان دادن تصویر آن هر حرکتی را خاموش کرد.
واقعیت این است که بازی کردن در صحنه‌ی سیاست ایران چنین نیست که بگوییم بگذارید اصلاح‌‌طلبان کار خود را بکنند و سبزها – یا آن‌ها که با اصلاح‌طلبان اختلاف نظر دارند – کار خودشان را بکنند. واقعیت این است که این شیوه‌ی بازی کردن در میدان سیاست – یعنی قدم نهادن در زمین از پیش‌تعیین‌شده‌ی قواعد نابرابر حاصل از تعلیق قانون – نه تنها برای اصلاح‌طلبان نتیجه‌ای از پیش تعیین شده دارد و قدم نهادن در دامی است که اقتدارگرایان از هم‌اکنون با سرخوشی چشم‌انتظار آن هستند، بلکه راه حرکت و عمل دیگران را هم مسدود می‌کند.
«رنج ضایع، سعی باطل، پای ریش»
بازخوانی دوباره‌ی این متن به روشنی یک نکته را بازگو می‌کند: از منظر اصلاح‌طلبان، در فضای فعلی هیچ کاری نمی‌توان کرد. ولی می‌توان فرض کرد که می‌شود کاری کرد. با این فرض می‌شود پیش رفت و اگر فضایی احیاناً گشوده شد، دیگرانی هم که با این راهبرد موافق نبوده‌اند می‌توانند وارد بازی شوند و سهمی از قصه داشته باشند. حقیقت این است که اگر این راهبرد خاصیت و نتیجه‌ای می‌داشت، باید در مناسبت‌های مختلفی که آقای خاتمی – لابد به توصیه‌ی مشاوران‌شان – چراغ سبزی برای «گفت‌وگو» و «مذاکره» نشان دادند، کمترین نشانه‌ای از گشایش مشاهده می‌شد نه این‌که روز به روز بر این انسدادها افزوده می‌شد.
آن‌چه در بالا آمد، چه بسا درشت‌تر از چیزی باشد که در ذهن نویسنده گذشته است ولی دست‌کم می‌تواند تلنگری بزند به نویسندگان متن که اگر قرار باشد راهبردشان را بازنویسی کنند با مخاطب مهربان‌تر باشند و شعور او را دست‌کم نگیرند و چنین قیم‌مآبانه و از موضع دانای کل، آن هم از پس نقاب، در فضای سیاسی میدان‌داری نکنند.
نزاع جنبش سبز با حاکمیت سیاسی بر سر کسب کرسی‌های قدرت نیست. دغدغه‌ی ملت ما آزادی و عدالت است و این آزادی و عدالت از طریق مشارکت در فعالیت سیاسی در فضای بن‌بست میسر نمی‌شود بلکه با رخنه کردن در دلِ این سنگ خارا محقق می‌شود. حکایت جنبش سبز با فضای تیره و سهمگین سیاست فعلی، حکایت نبرد سنگ با سنگ نیست؛ قصه‌ی پایداری آب است در برابر سرسختی خارا. جنبش سبز قرار است از رأی مردم اعاده‌ی حیثیت کند و سلامت انتخابات را برگرداند نه این‌که جنازه‌ی صندوق رأی را بر سر دست بگیرد و زنده بودن او را در خیال بپروراند و امید داشته باشد که با این توهم جانی به تن مرده‌ی این صندوق برگردد. برای چاره کردن درد، نمی‌توان آن را نادیده گرفت و با مفروض گرفتن عدم آن، آن را معدوم کرد.
کشمکش سلب و ایجاب
این متن و زوایای مختلف آن را هم‌چنان می‌توان به نقد کشید اما پرسشی که باقی می‌ماند هم‌چنان این است که «چه باید کرد؟». یک بخش پاسخ این سؤال هم‌اکنون محقق شده است. همین‌که پرسش «چه باید کرد؟» بخشی از آگاهی عمومی مردم شده است و کم‌تر کسی است که این روزها از خود و دیگران این سؤال را نپرسد، یعنی رسوخ اصل مسأله به آگاهی عمومی. یافتن تمام پاسخ بی‌شک زمان می‌برد (و عمده‌ی این پاسخ‌ها از متن جامعه و از میان مردم می‌آید نه از برآیند تحلیل‌ها و لابی‌های نخبگان و احزاب سیاسی؛ برجسته‌ترین نمونه‌ی جُستن این پاسخ‌ها را هم باید در تجربه‌ی راهپیمایی سکوت ۲۵ خرداد یافت). اما این پرسش را در کنار متن فوق و هم‌چنین این نقد – و هر نقد دیگری – بر آن می‌توان دوباره پرسید. اگر به این متن این عیوب احتمالاً وارد است، پس چه می‌شود کرد؟ یا به جای آن چه باید کرد؟ طرح این سؤال در کنار این نقد، بی‌شک مغالطی است. هر سلبی لزوماً همراه با ایجاب نیست. گوشزد کردن خلل‌های یک متن به این معنا نیست که آن‌که لغزش‌های آن را می‌بیند حتماً پاسخی متفاوت دارد‌ یا باید داشته باشد و اگر هم داشته باشد، ملزم به ارایه‌ی عمومی آن است. در نتیجه، به جای طرح این دوگانه‌ی کاذب سلب-ایجاب که کارکردی جز دعوت منتقد و مخاطب به سکوت ندارد، راه خردمندانه‌تر آن است که از سنجش‌گری‌ها – حتی اگر راه‌های جایگزینی پیشنهاد نکرده باشند – استقبال شود تا خلل‌های احتمالی را بتوان جبران کرد.
(این متن اولین بار در جرس منتشر شده است)
بایگانی