ایران در بزنگاهی تاریخی قرار دارد و شمار صاحبنظرانی که هم سیاست را – به معنای علم سیاست و تاریخ سیاست – خوب بشناسند و هم ساز و کارهای حاکم بر روابط بینالملل را خوب بشناسند و بر آنها اشراف داشته باشند متأسفانه بسیار اندک است. در عوض تا دلتان بخواهد تحلیلهای ژورنالیستی و عاطفی و شاعرانه – از همه سو – فراوان است در حد اشباع. کوشش میکنم در یادداشت زیر این نکته را توضیح بدهم که: ۱) مداخلهی بشردوستانه مشترکی لفظی است که سخن گفتن از آن روی کاغذ و بحث و گفتوگوی فلسفی و نظری کردن دربارهی آن و خصوصاً سویهی «اخلاقی» بخشیدن به آن زمین تا آسمان تفاوت دارد با واقعیت قصه و نمونههای عملی، تاریخی و تحققیافتهی مداخلهی بشردوستانه از ابتدای شکلگیری این گفتمان؛ ۲) مداخلهی بشردوستانه به استثنای یک مورد، همواره به عنوان پوشش و حسن تعبیری برای مداخلهی نظامی به کار رفته است؛ ۳) این اصطلاح، اصطلاح حقوقی نوینی است که دربارهی آن ابهام فراوانی وجود دارد و همچنین شرایط احراز لزوم مداخلهی بشردوستانه، آنقدر دشوار و سخت است که حتی قدرتهای بزرگ برای توجیه مداخلهی نظامی خود نا کنون کمتر به سوی آن رفتهاند؛ ۴) شمار زیادی از نویسندگان، روشنفکران و روزنامهنگاران ایرانی در فضای عاطفی و به شدت قطبیشدهی سیاسی امروز ایران، از فرط استیصال به آسانی به دام این بازی لفظی افتادهاند و بدون آنکه خود بدانند دارند زمینه را برای یک حملهی نظامی تمامعیار آمده میکنند.
حال بدون هیچ ترتیبی کوشش میکنم نکات بالا را توضیح بدهم. دلیل عدم لحاظ کردن ترتیب هم این است که این مباحث با هم پیوند درونی دارند و متمایز کردن آنها از هم و بحث مستقل دربارهشان آسان نیست.
مداخلهی بشردوستانه؛ اقدامی با شرایط احراز نزدیک به محال: نسلکشی و جنگ داخلی گسترده
مداخلهی بشردوستانه اصطلاحی است که همچنان دربارهی تعریف آن ابهام وجود دارد اما به طور کلی، اگر به ادبیات علمی و حقوقی موجود دربارهی آن مراجعه کنیم، این اندازه به دست میآید که در صورت احراز بعضی از شرایط، با تصویب شورای امنیت سازمان ملل، جامعهی جهانی میتواند برای جلوگیری از نقض گستردهی حقوق بشر نیروهایی را به محل نزاع اعزام کند تا مانع از نقض حقوق بشر شوند. اما وقتی از نقض گسترده و جدی حقوق بشر در عرف بینالمللی و در زبان حقوقی سخن میگوییم مراد این نیست که در فلان زندان با بهمان زندانی چه کردهاند یا اینکه احکام قضایی فلان کشور عادلانه است یا نه و یا اینکه در انتخابات آن کشور تقلب شده است یا نه. مصادیق نقض گستردهی حقوق بشر مواردی است مانند: نسلکشی و جنگ داخلی وسیع.
شورای امنیت سازمان ملل و همکاری دولتهای محل مداخله
اگر بخواهیم به مثالهای عینی و دمِ دست ماجرا نگاه کنیم، نمونههای این مداخلهها در سومالی، هاییتی، بوسنی، کوزوو، تیمور شرقی، سیرالئون مواردی بودند که مداخلهی بشردوستانه در آنها موجه مینمود. در مورد جمهوری دموکراتیک کنگو که ابتدا با مداخلهی نظامی فرانسه آغاز شد و سپس نیروهای حافظ صلح سازمان ملل ارسال شدند، به احتمال زیاد انگیزهی اصلی جلوگیری از کشتار گسترده و وسیع بود. در لیبریا، ساحل عاج و آفریقای غربی هم نیروهای فرانسوی مداخله کردند برای استقرار صلح اما نقش حقوق بشری مهمی هم ایفا کردند. در همهی این موارد، ابتدا شورای امنیت سازمان ملل مداخله را تصویب کرد و در همهی موارد دولت محلی به رسمیتشناخته شده به این مداخله رضایت داد هر چند تحت فشارهای مختلف.
عراق وضعیتی متفاوت با مداخلهی بشردوستانه
این وضع در مورد عراق و افغانستان به شدت متفاوت بود. در حملهی نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا، زمینهی توجیه تقریباً مواردی بود که مداخلهی بشردوستانه تنها موردی حاشیهای و کماهمیت برای آن تلقی میشد. شورای امنیت هم این حمله را تصویب نکرد. دولت عراق هم به شدت با این مداخله مخالفت کرد. در مقام مقایسه هر اندازه که مداخله در کشورهایی آفریقایی نسبتاً با ملایمت انجام شد، جنگ عراق جنگی عظیم و مهیب بود که متضمن بمباران گسترده و اعزام حدود ۱۵۰ هزار نفر سرباز پیادهنظام بود.
در مورد ایران، بحث مداخلهی بشردوستانه از منظر حقوقی یکسره بیمعنا و مبهم است. اگر کمی به گذشته باز گردیم، زمانی گروهی از فعالان ایرانی حقوق بشر کمپین بزرگی را به راه انداختند که باید علیه مسؤولان نظام جمهوری اسلامی اعلام جرم کرد تحت عنوان نقض گستردهی حقوق بشر و آنها را باید به دادگاه لاهه برد. این حرکت ناپخته به روشنی حکایت از ضعف دانش حقوقی و ناآگاهی این گروه از فعالان حقوق بشری از ساز و کارهای سازمانهای مستقل بینالمللی داشت و بیش از هر چیزی متأثر از حرکتهای گروههای اکتیویست حقوق بشری بود. چنین کمپینی شدنی نبود به این دلیل که دادگاه لاهه تنها زمانی میتواند به چنین پروندهای رسیدگی کند که طرفین برای حضور در دادگاه رضایت بدهند و اختلاف میان دولتها باشد. نتیجهی عملی این حرکت این میشد که پرونده به شورای امنیت سازمان ملل میرفت و ناگزیر ماجرا ختم به حملهی نظامی میشد به این دلیل ساده که شورای امنیت از منظر حقوقی نمیتوانست و نمیتواند چنین پروندهای را به دادگاه لاهه ارجاع دهد.
در مورد ایران، هیچ منبع مستقلی از منابع بینالمللی – و نه گروههای حقوق بشری مانند عفو بینالمللی و سایر گروهها – نتوانستهاند نقض فاحش و گستردهی حقوق بشر را به معنایی که در معاهدات بینالمللی از آنها یاد شده است ثابت کنند. دقت کنید که این سوء تفاهم یا اشتباه رخ ندهد که ثابت نشدن نقض گستردهی حقوق بشر به معنایی که در عرف حقوقی و بینالمللی مراد میشود مترادف با نقض نشدن مطلق حقوق بشر در ایران انگاشته شود. اینها دو مورد مستقل از هم هستند. اولی الزام حقوقی بینالمللی میآورد مانند قضیهی روآندا، سودان و صربستان ولی دومی چنین الزامی ایجاد نمیکند. لذا ما از ترم حقوقی سخن میگوییم نه از اینکه ستم به کسی شده است یه نشده است.
در نتیجه، به اختصار این را میتوان گفت که تحقق شروط مداخلهی بشردوستانه – شروط ضروری و بنیادین آن – تقریباً غیرممکن است (یعنی در مورد ایران به طور مشخص نه نسلکشی داریم و نه جنگ داخلی وسیع به آن شکلی که مثلاً در صربستان یا روآندا داشتیم).
در تاریخ مداخلههای بشردوستانه، تنها یک مورد است که مداخلهی بشردوستانه با موفقیت انجام شده است و آن هم صربستان است که در آن هم البته هنوز جای بحث است ولی عجالتاً بگذارید بحث فرعی دربارهی آن را کنار بگذاریم. در سایر موارد، جامعهی بینالمللی نتوانسته است ذیل این عنوان به توفیق قابلملاحظهای دست پیدا کند.
ریاکاری آمریکا و قدرتهای بزرگ در مداخلهی بشردوستانه
در این میان، البته وقتی به نقش آمریکا میرسیم ماجرا تأملبرانگیزتر میشود و عمق ریاکاری آمریکا و به زبان دیگر فقدان مشروعیت اخلاقی و سیاسی آمریکا برای دست زدن به چنین اقدامی آشکارتر میشود. نمونههایی که در زیر میآورم به خوبی میتواند این تصویر را برای ما روشن کند.
روآندا
اتفاقی که در روآندا در سال ۱۹۹۴ افتاد، نسلکشی بود و کشتار گستردهی حدود ۸۰۰ هزار نفر در روآندا. اما در این کشور هرگز مداخلهای بشردوستانه رخ نداد – دقیقاً به همین معنایی که بعضی از دوستان هیجانزدهی ایرانی ما امروز از آن سخن میگویند. چرا؟ دلیلاش بسیار ساده بود: آفریقا قارهی فراموششدهای بود که تنها زمانی برای قدرتهای جهانی معنا داشته که منافعاش در آن به خطر افتاده باشد. روآندا نفت نداشت پس دلیلی نداشت قدرتهای جهانی سر بیدردشان را دستمال ببندند. پس میبینیم که حتی با کشتار وسیع ۸۰۰ هزار نفر انسان باز هم این قهرمانان دفاع اخلاقی از حقوق بشر کمترین تکانی به خودشان برای جلوگیری از این نقض گسترده و فاحش حقوق بشر که بهترین مصداق نسلکشی بود ندادند.
اسراییل
مورد دوم که برجستهترین مورد است حملهی اسراییل با بمب فسفری به مناطق فلسطینینشین است. شورای امنیت سازمان ملل در سال ۱۹۹۶ بیانیهای را دریافت کرد که اسراییل را متهم به استفاده از بمبهای سفید فسفری با اورانیوم رقیقشده در منطقهای با جمعیت انسانی فراوان میکرد. این اقدام اسراییل مصداقی مشخص و عینی از نسلکشی بود و میزان تلفات بالا و استفادهی گسترده از سلاحهایی که دقیقاً کار کشتار جمعی انجام داده بودند، بهترین زمینه را برای مداخلهی بشردوستانه هموار میکرد که نتیجه و عاقبت اعلام جرم را میدانیم: هیچ مداخلهی بشردوستانهای اتفاق نیفتاد و اسراییل هم هیچ گوشمالی یا تنبیهی ندید. چرا؟ به یک دلیل ساده: اسراییل متحد استراتژیک آمریکاست و کمترین دلیلی وجود ندارد برای متهم کردن اسراییل به نسلکشی و دست زدن به مداخلهی بشردوستانه! آمریکا در محکوم کردن این نقض فاحش، گسترده و انکارناپذیر حقوق بشر حتی یک بیانیه هم نداد.
در موارد بالا، یکی ارزش استراتژیک برای مداخلهی بشردوستانه – بخوانید «حملهی نظامی» – نداشت و در دیگری طرف قتلعامکننده متحد طرفی بود که قرار بود مداخلهی بشردوستانه انجام دهد.
از این گذشته حتی در موارد اثبات شده (و نه ادعا شده) که در مراجع ذیصلاح و مستقل بینالمللی (و باز هم نه گروههای فعال حقوق بشری) احراز شدهاند و صورتی سیستماتیک یافتهاند مانند اتهامات وارد شده به آمریکا در پروندهی ابوغریب و گوانتانامو، اگر همهی این موارد را کنار هم بگذاریم قطعاً نمیتوان این مصادیق را – چنانکه در مورد آمریکا محرز شده است – دربارهی جمهوری اسلامی اعمال کرد اگر بخواهیم تعداد موارد نقض و طول مدت را کنار هم بگذاریم. به عبارت دقیقتر، در مورد هیچ دولتی نمیتوانیم پروندهای داشته باشیم که به مدت ۴ یا ۵ سال ادامه داشته باشد و بعد از بررسی و اعمال تبدیل به یک فکت حقوقی شده باشد. باز هم هشدار میدهم: این توصیف زمین تا آسمان تفاوت دارد با آگاه بودن از این واقعیت که در ایران نقض حقوق بشر رخ میدهد، این همه زندانی سیاسی داریم، اعدام داریم، شکنجه داریم، دستگاه قضایی مستقل نیست و احکام سیاسی هستند و در انتخابات تقلب شده است و شهروندان ایرانی کشته شدهاند و الخ. همهی اینها به جای خود هستند و معتبر و محکم اما هیچ کدام زمینه و مبنای مداخلهی بشردوستانه نیستند و پایگاه محکم و قابلدفاع حقوقی ندارند.
ابوغریب و گوانتانامو: مصادیق عدم موضوعیت مداخله بشردوستانه
چنانکه اشاره شد، نمونهی عینی چنین مقایسهای در ابوغریب و گوانتانامو رخ داد. شورای امنیت در این موارد به اعتبار اینکه اینها زشت است و غیر انسانی است و شکنجه است و خروج آمریکا از تعهدات بینالمللیاش، در ماجرا مداخله نکرد و بدون شک زمینههای برای مداخلهی بشردوستانه هم فراهم نشد. لذا در تکرار سخن اولیه، مداخلهی بشردوستانه ترم و اصطلاحی است تخصصی و هیچ ربطی به اصطلاحات دایرهالمعارفی و ژورنالیستی ندارد. این ترم همچنان مبهم است و پیوسته روی آن کار میشود و شرایط آن هم به سادگی قابل احراز نیست و آن اندازه احراز آن دشواری است که شاید فقط بتوان مورد صربستان را نام برد و قدرتهای جهانی در بسیاری از موارد دیگر حتی خودشان هم ادعا نکردهاند که داریم مداخلهی بشردوستانه میکنیم. آن وقت طرفه این است که دوستان ایرانی ما با این همه ذوق و هیجان و بیدقتی آشکار علمی و تخصصی ورد زبانشان «مداخلهی بشردوستانه» است!
عراق: نمونهای از تذبذب در توجیه مداخلهی حقوق بشری/نظامی
برای اینکه ماجرا بهتر تشریح شود، خوب است بندهایی از مقالهای از کنث راث، رییس دیدهبان حقوق بشر، را که حقوقدانی برجسته است، نیز بخوانیم. راث در فصلی از کتاب «حقوق بشر در جنگ علیه ترور» (کیمبریج، ۲۰۰۵؛ ویرایش ریچارد اشبی ویلسون) در مقالهای با عنوان «جنگ عراق مداخلهی بشردوستانه نبود» این نکته را به روشنی و ایجاز توضیح میدهد:
«از آنجایی که جنگ عراق اساساً به خاطر حفظ جان مردم عراق از کشتار دستهجمعی نبود و چون چنین کشتاری در آن زمان نه در حال وقوع بود و نه قریبالوقوع، دیدهبان حقوق بشر هیچ موضعی در قبال جنگ نگرقت. گهگاه توجیهی بشردوستانه برای جنگ ارایه میشود اما در کنار سایر دلایل آنقدر فرعی تلقی میشود که احساس کردیم نیازی به پرداختن به آن نیست. در واقع، اگر صدام حسین سرنگون میشد و مسألهی سلاحهای کشتار جمعی به نحو قابلاعتمادی حل میشد، به روشنی هیچ نیازی به جنگ نبود حتی اگر دولت بعدی هم به همان اندازه سرکوبگر میبود. عدهای استدلال کردند که دیدهبان حقوق بشر باید مدافع جنگی با توجیههای دیگری باشد در صورتی آن جنگ بتواند به بهبود قابلاعتنایی در حقوق بشر منجر شود. اما ریسک بزرگی که در جنگهایی با اهداف غیر بشردوستانه هست و حقوق بشر را به خطر میاندازد ما را از اتخاذ موضع باز داشت.
به مرور زمان، توجیه اصلی و اولیهی ارایه شده برای جنگ عراق بیشتر نیروی خود را از دست داد. پس از پایان اعلامشدهی مخاصمات عمده، سلاحهای کشتار جمعی یافت نشدند. هیچ ارتباط مهمی میان تروریسم بینالمللی و صدام حسین در دورهی قبل از جنگ نیز کشف نشد.
دشواری برقراری نهادهای با ثبات در عراق، این کشور را روز به روز به محل نامحتملی برای پیشبرد دموکراسی در خاورمیانه تبدیل میکند. با گذشت زمان، باقیماندهی توجیه مسلط دولت بوش برای جنگ این است که صدام حسین مستبد ستمگری بود که باید سرنگون میشد – که استدلالی به نفع مداخلهی بشردوستانه است. دولت، اکنون این توجیه را نه تنها به مثابهی دستاور جانبی جنگ بلکه به مثابهی توجیه اصلی و اولیهی آن عنوان میکند. دلایل دیگری نیز مرتباً ذکر میشوند اما دلیل بشردوستانه برجستهتر شده است.
آیا چنین استدلالی تابِ سنجشگری موشکافانه را میآورد؟ مسأله صرفاً این نیست که آیا صدام حسین رهبری مستبد و بیرحم بود یا نه، بدون شک او چنین بود. مسأله این است که آیا شرایطی که وجود داشتند توجیهگر مداخلهی بشردوستانه بودند یا نه – و این شرایط آیا اعتنایی به مسایلی بیش از فقط سرکوب دارند یا نه. در این صورت، صداقت ایحاب میکند که علیرغم عدم مقبولیت جهانی جنگ این را عنوان کنیم.
در غیر این صورت، مهم است که این را بگوییم چون روا شمردن مداخلهی بشردوستانه به عنوان بهانهای برای جنگ،عمدتاً با توجیههای دیگر، این خطر را ایجاد میکند که اصلی را خدشهدار کند که حفظ آن برای نجات دادن جان افرادِ بیشمار ضروری است.» (صص. ۱۴۴-۱۴۵).
بررسی کنث راث به خوبی نشان میدهد که دستگاه سیاست خارجی آمریکا و دولتهای غربی چگونه جنگ با عراق را با ادلهای دیگری – آن هم بدون پشتیبانی و تصویب سازمان ملل – آغاز کردند اما نهایتاً ناگزیر به متوسل شدن به گفتمان مداخلهی بشردوستانه شدند در حالی که باز هم شرایط مداخلهی بشردوستانه حتی در مورد نظام خونخوار و مستبدی مانند رژیم صدام حسین، احراز نشده بود. وضعیت ایران هم ظاهراً از الگوی مشابهی پیروی میکند با این تفاوت که گروهی از فعالان سیاسی پیشاپیش زمینهی توسل به استدلال مداخلهی بشردوستانه را فراهم میکنند هر چند درست مانند عراق نه شواهد انکارناپذیری بر دستیابی ایران به سلاح هستهای در دست است – جز حجم انبوهی از خط و نشان کشیدن و هیاهوی تبلیغاتی – و نه مبنای قابلاتکایی برای وقوع کشتار جمعی و گسترده و نقض جدی حقوق بشر (مثلاً وضعیت ایران در برخورد با مخالفان سیاسی تفاوت آشکار و معناداری با برخورد سوریه با مخالفاناش دارد). ناگفته پیداست که هیچکدام از اینها نه توجیهگر اقدامات نظام سیاسی ایران است و نه تطهیرگر آن: حوادث ایران به همان اندازه مهیباند که روز به روز با گوشت و پوستمان آن را حس میکنیم. اما شباهت حیرتانگیز وضعیت ایران و عراق در صحنهی تحولات سیاسی ناگزیر باید اسباب حساسیت بیش از پیش همهی صاحبنظران و دلسوزان وضعیت ایران باشد.
قصهی ایران حقوق بشر نیست؛ منافع ملی آمریکا و غرب است
اما در مورد ایران، نقطهی عزیمت غرب و آمریکا هرگز این نبوده و نمیتوانسته است باشد که قرار است در ایران مداخلهی بشردوستانه انجام شود. اینکه ایران بخواهد بمب هستهای داشته باشد یا اصلاً به آن دسترسی پیدا کرده باشد، باز هم شرایط مداخلهی بشردوستانه را احراز نمیکند (چنانکه نقض مستمر و روزانهی حقوق بشر هم در وضعیت فعلی نمیتواند توجیهکنندهی آن باشد). قصهی آمریکا و غرب ساده است: منطق آنها این است که امنیت جهانی (بخوانید «امنیتِ ما») به خطر میافتد. به عبارت دیگر، گویی در گفتار سیاسی این روزها نوعی بازگشت به گفتمان سیاسی بوش پسر را میبینیم که از «محور شرارت» سخن میگفت. قصه همان قصه است تنها صورتاش عوض شده است. در قصهی ایران، تنها چیزی که نقش ایفا نمیکند «مداخلهی بشردوستانه» است، لذا دوستان، نویسندگان، روشنفکران و روزنامهنگاران ایرانی که این روزها قلم میزنند و بیانیههای مختلف را امضا میکنند شایسته است اعتنای کافی به کاربرد اصطلاحات و واژگانشان داشته باشند و از پیامدهای عظیم و مهیب آن هم آگاه باشند. بازی کردن با آتش «مداخلهی بشردوستانه» تنها یک نتیجهی عملی میدهد و بس: حملهی تمامعیار نظامی. فشار روی ایران از سوی جامعهی جهانی، آمریکا و غرب، هر انگیزهای دارد جز استقرار حقوق بشر و دموکراسی. دستکم خودمان باید نسبت به قصه آگاهی داشته باشیم و به این دام نیفتیم. برخی از چراغداران نام و نشاندارِ حملهی نظامی به ایران در تمام سالهای اخیر در مؤسساتی مشغول به کار بودند که، بنا به وظیفهی تعریفشدهی سازمانیشان، هیچ بهانهای را برای توجیه جنگافروزی علیه ایران نادیده نمیگرفتند. حتی این گروه هم اخیراً برای اینکه نامشان به این ننگ آلوده نشود، ریاکارانه بر خلاف آنچه تا کنون با دست پیش کشیدهاند، مداخلهی نظامی در ایران را با پا پس میزنند. در چنین بحبوحهای، دریغا کسانی که همهی هویت روشنفکریشان در گرو دفاع از سعادت و آبادانی میهن، حقوق بشر و ارزشهای انسانی و دموکراتیک است، حالا سر از اختراع مجدد این ننگ درآورند.
فاصله گرفتن از مداخلهی بشردوستانه مترادف با بیعملی و اعتزال سیاسی نیست
بدیهی است و اظهر من الشمس است که نقد کردن این گفتمان مسلط و ژورنالیستیشدهی «مداخلهی بشردوستانه» کمترین منافاتی با کوشش برای بهبود وضعیت سیاسی در ایران، بازگشت امنیت و عدالت و استقرار حقوق بشر و دموکراسی ندارد. گره زدن تلاش انسانی و اخلاقی برای بازگشت عدالت، اخلاق، حقوق بشر، کرامت انسانی و دموکراسی به بسط گفتمان مداخلهی بشردوستانه خطایی است مهلک. چیزی که من در تحرکات این روزها میبینم گویی ترجمهی عینی این بیت اخوان است که میگفت:
نادری پیدا نخواهد شد امید
کاشکی اسکندری پیدا شود
با این تفاوت که دوستان در تلاش برای موجه کردن پدیدار شدن اسکندری برای به آتش کشیدن ایران – که احتمالاً در ضمن آن حاکمان بیدادگر فعلی هم نابود میشوند – دست به دامان توجیهات فلسفی و تئوریکی میشوند که روی کاغذ و در گفتوگوها و مجادلههای قلمی معنا پیدا میکنند و جان و هستی و وجود آدمیان را نابود نمیکنند ولی وقتی به زبان سیاسی و عملی ترجمه شوند تبدیل به فاجعهای هولناک در مقیاس منطقهای میشوند که پیامدهایاش تا دههها با ما خواهد ماند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.