بعضی شعرها عصارهی حکمتاند و چکیدهی تجربههایی که وقتی با زبانی صیقلخورده، اندیشهای درخشان را بیان میکنند، به مثابهی چشمهای تمامناشدنی هستند که همچنان میتوان از آنها نوشید و سیراب شد. یک بار دیگر این غزل «چشمهی خارا»ی سایه را به مناسبتی دیگر – همین اواخر – آورده بودم. امروز در طول راه رفت و آمد، شاید چند بار این غزل سایه را گوش دادم و یک بیت مدام در گوشام زنگ میزد. غزل را از نو میآورم و آن بیت را دوباره برجسته میکنم.
ای عشق مشو در خط گو خلق ندانندت
تو حرف معمایی خواندن نتوانندت
بیگانه گرت خواند چون خویشتنت داند
خوش باش و کرامت دان کز خویش برانندت
درد تو سرشت توست درمان ز که خواهی جست
تو دام خودی ای دل تا چون برهانندت
از بزم سیه دستان هرگز قدحی مستان
زهر است اگر آبی در کام چکانندت
در گردنت از هر سو پیچیده غمی گیسو
تا در شب سرگردان هر سو بکشانندت
تو آب گوارایی جوشیده ز خارایی
ای چشمه مکن تلخی ور زهر چشانندت
یک عمر غمت خوردم تا در برت آوردم
گر جان بدهند ای غم از من نستانندت
گر دست بیفشانند بر سایه، نمیدانند
جان تو که ارزانی گر جان بفشانندت
چون مشک پراکنده عالم ز تو آکنده
گر نافه نهان داری از بوی بدانندت
هر سخنی که باید گفته شود در همین غزل هست. شاید توضیح زایدی باشد اما چون میدانم که این تمایل بسیار شدید است که وقتی با مضمون چیزی که میخوانیم موافق نیستیم یا آن سخن در افق دیدمان قرار ندارد و با هاضمهی فکری ما سازگار نیست، به سرعت روی از مضمون آن میگردانیم و کوشش میکنیم تعبیری از آن کنیم که خودمان بتوانیم خودمان را راضی کنیم که خوب به این دلیل پشت به آن کردهایم. واقعیت این است که ما همچنان در این دنیا، خیر و شر و خوب و بد داریم. هر چقدر هم که دنیای ما خاکستری شود و بخواهیم موقعیتهای انسانی را در شرایط مختلف در نظر بگیریم، همچنان کسی نمیتواند بگوید دروغ خوب است (و مثلاً حکایت دروغی که جان کسی را نجات بدهد مشمول این قصه نیست چون اولویت با نجات جان انسان است و همچنان یک ارزش بزرگ و فربه حفظ شده است). آدمها همیشه نمیتوانند یک منظومهی ارزشی داشته باشند که سخت به آن وفادار و پایبند بمانند. آدمی، بشر است و خطا میکند. ولی گاهی اوقات بعضی خطاها به بهایی سنگین تمام میشوند. تکرار این سخنان واقعاً اطناب است و ملالآور. مغز سخن در همینهاست که بالا آمده است. ما همچنان ساقیان منافق داریم؛ کسانی که به جام مردمان به جای باده، زهر میریزند. اینکه چشم به روی واقعیت ببندیم و بگوییم نه، فلان ساقی آنقدرها هم که شما میگویید منافق نیست و زهری به جام ما نریخته یا نمیریزد، تفاوتی در این واقعیت ایجاد نمیکند که یا بارها پیش از این زهر به کام عزیزان ریخته است یا بعد از این باز هم بادهی مردمان را زهرآلود خواهد ساخت. پرسش این است که آیا عقل و اخلاق اجازه میدهد که خود را در معرض مسموم شدن و صدمه دیدن قرار دهیم یا نه؟
سیاهدستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جامِ کسان به جای نبید
سزاست گر برود رودِ خون ز سینهی دوست
که برق دشنهی دشمن ندید و دستِ پلید
مطلب مرتبطی یافت نشد.