کوشش برای آرمان دموکراسی، مستلزم دقت نظری فراوان است. این روزها که بحث از خشونت و عدم خشونت داغ است، سخت نیازمند تأملهای نظری عمیقتر – فارغ از تموجهای رمانتیک و قصهسرایانه یا شاعرانگیهای فارغ از حکمت و دوراندیشی – هستیم.
در محافل سیاسی امروز ایران، گروهی از دموکراسیخواهان – یا به طور عامتر، کسانی که خواهان آزادی و عدالت اجتماعی هستند – بسیاری اوقات اصلاحطلبی را به معنای وسیع دموکراسی خواهی به کار میبرند. اما این کاربرد عمدتاً در گفتار است اما در اندیشه و در عمل، گویی وسوسه یا دغدغهی همان نوع اصلاحات حکومتی دورهی هشتسالهی دولت خاتمی است که بر این گفتار سایه میاندازد. نشانهی این پریشانی و تعارض در گفتار و اندیشه همین است که مبناهای نظری موضعگیریهای کلی و عمومی اصلاحطلبانه – به معنایی دموکراسیخواهانه – سخت ناپخته است. یک شاهدش، همین شلختگی فراوانی است که در فهم خشونت و عدم خشونت وجود دارد. روایتهای دلپسند، رامکننده و خوابآور از چهرههای بزرگ دموکراسیخواه، آن هم با تصویری رقیق و حساسیتزدایی شده، از ویژگیهای مهم این نوع رویکرد به امر سیاسی و به طور خاص به اصلاحات به همان معنای کلان است.
در توضیح این نکته و برای روشنتر ساختن اینکه چرا و چگونه روایتهای رمانتیک و رمانگونه از چهرههای شناختهشدهی عدم خشونت، در واقع در جهت معکوس این هدف به کار گرفته شده است و دویدن پشت به قبله است، بندهایی از کتاب کلیدی جان کین، «
خشونت و دموکراسی» (
اینجا را هم ببینید)، را که یکی از مهمترین متنها در فهم نسبت خشونت و دموکراسی است، اینجا ترجمه میکنم. جان کین در سراسر این کتاب، اولویت را به پرسشهای اخلاقی میدهد از قبیل اینکه خشونت در چه شرایطی موجه است و استدلال میکند که رفتار خشن و اسباب خشونتآمیز میتواند و باید «دموکراتیزه» شود – علناً در برابر دیگران پاسخگو باشد و مشوق کوششهایی برای زدودن مازاد خشونت در جهان باشد.
«وقتهایی هستد که اعتراض غیر خشن، قدرت خشن را به معنایی تحتاللفظی خلع سلاح میکند. پیروزی هیجانانگیز صلح سبز علیه بزرگترین شرکت نفتی چند ملیتی، رویال داچ شل، در دریای شمال در تابستان سال ۱۹۹۵ – که کنشگران سکوی آهنی برنت را برای ممانعت از غرق کردن آن اشغال کردند – نمونهای است چشمگیر از عملی جمعی بر مبنای عدمخشونت اصولمند. همچنین میتوان از شجاعت مثالزدنی چهرههایی عمومی مانند گاندی و مارتین لوتر کینگ یاد کرد یا عمل شجاعانهی کنشگران جامعهی مدنی مانند آنگ سان سو چی، که کمربند منع عبور گروهی از سربازان تا دندان مسلح برمهای را به چالش گرفت و آرام و آهسته به سوی آنها گام برداشت و آنها را به مبارزه طلبید تا از دستورهایشان مبنی بر آتش گشودن به روی او – که سه بار فریاد شده بود – سرپیچی کنند و آنها را وادار کرد که با شرمساری رویشان را برگردانند و تفنگهایشان را پایین بیاورند و به او اجازه بدهند که با وقار از میان این کمربند در کنار حامیان حیرتزدهاش عبور کند. این نمونههای شجاعت و شهامت یادآور دو نکتهی اساسی هستند: یکی اینکه خشونت تازیانهای است بر گردهی دموکراسی تنها به این دلیل که خشونت انکار ارادی یا نیمهارادی حضور فیزیکی و ذهنی یک فرد یا گروهی (بالقوه) از افراد غیرنظامی در جهان است؛ و دیگر اینکه خشونت میتواند و اغلب هم مولد خشونت بیشتر میشود و اینکه خشونت اسبی است وحشی و کسانی که بر این اسب مینشینند عاقبت زمین خواهند خورد، و استخوانشان بد خواهد شکست و دیگران را هم به دنبال خود به مرگ و تباهی میکشانند.» (ص. ۱۵۵).
الگوی آنگ سان سو چی، یکی از بهترین نمونههای راهپیمایی سکوت و اعتراض خاموش است که در آن کسی اسلحه به دست نمیگیرد و خشونت نمیکند (و بدون شک مردم ما با این الگو و رهبران این الگو سخت آشنا هستند). مرز ظریف این سخن البته این است که مسالمتجویانی جزماندیش، این الگو، الگوی آنگ سان سو چی و گاندی و لوتر کینگ، را مصادره به مطلوب میکنند و چنان تصویری از این «حرکت» غیرخشن و آرام میسازند که این حرکت را تبدیل به «سکون» و «بیعملی» خواهند کرد و توجیه و تحسین این بیعملی و بردگی اختیاری را هم درست از همین کسانی میجویند که شیوهی عملی و نظریشان خلاف این مشی سکون ذلیلانه در لباس خشونتگریزی صلحمدارانه و اصلاحجویانه است. کین در ادامه راه دشوار سیاست دموکراتیک (بخوانید اصلاحطلبانه) را در نفی دوگانهی بتوارهی خشونت و جزماندیشی مسالمتجویانه میداند:
«اگر پیامدهای بالقوه پیشبینیناپذیر («خوب» یا «بد») تصمیم به استفاده یا عدم استفاده از خشونت را برای اهداف تعریفشدهی مشخص در نظر بگیریم، به سیاست دموکراتیک به خوبی توصیه میشود که هم صلحگرایی و مسالمتجویی جزماندیشانه و هم بتوارهگی (فتیش) خشونت را نفی کند. هر دو شیفتهی یک تعهد خاص به یک نوع اصل هنجاری مطلق و اسباب و وسایل ضمنی آن هستند. در نتیجه، هر دو رهیافت مایهی ابرآلود شدن و ابهام یک مسألهی هنجاری و تاکتیکی میشوند که خود امری پیچیده است. این دو حتی میتوانند به یاری خشونتورز بشتابند و در نتیجه احتمال خشونت را در امور انسانی افزایش دهند. اندیشه و سیاست دموکراتیک باید هر گونه سخنی از نیاز به «نظریهی عمومی خشونت» را بر مبنای اصول اخلاقی رسمی و استدلال انتزاعی کلی نفی کند. درست است که نفی چنین جبر و حساب اخلاقیای هیچ چیز را حل نمیکند جز نیاز به اینکه از لحاظ سیاسی آگاه باشیم که از چه چیزی میتوان و باید پرهیز کرد – مانند نمونههای خیرهسرانه و جسور خشونتی که علیه دیگران به کار بسته میشود.
اگر بخواهم عبارات بالا را خلاصه کنم، میتوان گفت که:
دموکراسی (بخوانید اصلاحطلبی) دو دشمن بزرگ دارد: کسانی که خشونت را تقدیس میکنند و از پرداختن به خشونت هیچ ابایی ندارد و حتی از آن ذوق میبرند؛ و کسانی که خشونت را بالمره نفی و نهی میکنند و از آن لولوخورخوره میسازند و چهرهای کریه و مهیب از آن به تصویر میکشند و آن را اساساً و ذاتاً دشمن دموکراسی میدانند. این دو گروه، به تعبیر مولوی، «خرفروشانه یکی با دگری در جنگاند / لیک چون وانگری متفق یک کارند». هر دو عاقبت پای دموکراسیخواهی را لنگ و ناکار میکنند.
جای بحثهای نظری سنجیده و سختگیرانه در این فضا بسیار خالی است و تا همین امروز هم سخن گفتن از آنها دیر شده است. نشانهی اینکه بحث جدی دربارهی این سخنان دیر است همین است که فضای فارسیزبان امروز ما اشباع شده است از گفتمانهای مسالمتجوی جزماندیشی که روز به روز بیشتر از امر سیاسی، سیاستزدایی میکنند و بیشتر از آن خوراکِ قصه و داستان آخر شب میسازند تا مایهی تأمل و تفکر جدی عقلانی و سیاسی. بیشتر نوشتن و بیشتر توجه کردن به این بحث، وظیفهی هر سیاستپژوه یا سیاستخوانی است که دغدغهی آزادی و عدالت و آرمانهای جامعههای محروم را دارد.
مرتبط: