این دو واژه با تمامی معانی و مضامینی که به آنها پیوند خورده است، در تفکر حافظی کلید هستند. شرح ابیات حافظ نمیخواهم بگویم. مهم مضمون اینهاست که بخشی از تجربهی زیستهی ماست. رندی، طریقه است و طریق. این طریقه را باید غنیمت شمرد و فرصت شمرد. رندی کار هر کسی نیست. کار دشواری است. هزینه دارد. صبر میخواهد. پختگی لازم دارد. رندی به جز معنایی ازلی یا اسطورهای، معنایی سلوکی یا تجربی و ذوقی هم دارد. همین جنبهی ذوقی و سلوکی رندی است که آدمیساز است. رندی، بخشی از آدم شدن است: رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است / حیوانی که ننوشد می و انسان نشود. انسان شدن تنها به می خوردن نیست؛ رمز مستور این بیت گویی همین رندی آموختن و کرم کردن است ورنه بادهنوشی – همین خمر انگوری خوردن – از هر کسی ساخته است.
رندی، آموختنی است. رندی چیزی است مثل یک درخشش. مثل بارقهای از شناخت که بر جان آدمی میتابد. مثل لحظهای از عنایت و نظر است که باید مترصد درک و دریافتاش بود: فرصت شمر طریقهی رندی که این نشان / چون راهِ گنج بر همه کس آشکاره نیست. این رندی، این طریقه، یعنی توانایی مستور بودن در عین مستی. یعنی در لباس فقر کارِ اهلِ دولت کردن. سادهانگاران و ظاهربینان تصور میکنند این چیزی نیست جز ریاکاری و چیزی بودن و جز آن نمودن. قصه پیچیدهتر از اینهاست. رندی، حکایت همان «کیف اصبحت ای رفیق با وفاست»؛ قصهی «اصبت فالزم» است. رندی یعنی این:
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
آموختن رندی، آسان نیست. لازمهاش عبور از مراحلی دشوار و آزمونهایی طاقتفرسا و خردسوز است:
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
جانام بسوخت آخر در کسبِ این فضایل
رندی – همانند عاشقی که فنی است شریف – فضیلت است. کسبِ این فضیلت، جانسوز است. به عبارت دقیقتر، این فضیلت چندان هم آموختنی نیست و همین جانسوز بودناش حکایت از این دارد که کوشش برای کسب آن، لزوماً وافی به مقصود نیست. عالم رندی، همپایهی فروتنی و خاکساری است. یعنی جان در میانه ندیدن. یعنی خویشتن را به چیزی نشمردن. پر بیراه نیست اگر بگویند رندی، موهبتی است از میراث فطرت. اما، اینقدر باید مجال برای اختیار و ارادهی آدمی هم قایل شد که نگویند حوالهی رندی، یعنی تعلیق به محال. رندی آموختنی هم هست؛ دستکم بخشِ آموختنیاش آموختنی است. رند، اهل نیاز است نه اهل استکبار: زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه / رند از راه نیاز به دارالسلام رفت.
رند، از اولیاء است. صاحب شهود و بینشی باطنی است. اما رندان همیشه قدر نمیبینند. گاهی هم میشود – درست مثل همین زمانهی ما – که «رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس». زمانه، زمانهای نیست که در آن ولیشناسی یافت شود. رندان، تشنهلباند.
رندان، عافیتسوزند. به فکر مصلحتِ دنیایی و حفظ مقام و منصب نیستند: «رند عالمسوز را با مصلحتبینی چه کار». این رند، طعنه با تنزهطلبان میزند که گرفتم که من غرق دریای معاصیام: «هزار شکر که یارانِ شهر بیگنهاند». بگذارید ما با همین معاصی دست به گریبان باشیم. زاهداناند که سلامت و عافیت و صلاح میفروشند. رندانِ بیسامان در بند این مقولات نیستند. همین است که در دل رندان، نه تنها شکی و تردیدی هست بلکه از بنیان در سخناش طعنهای گزنده هم در کار اهل یقینِ غره به خویشتن هست: ترسم که روزِ حشر عنان بر عنان رود / تسبیح شیخ و خرقهی رندِ شرابخوار!
حاشیه رفتم. زیاد. قصه – سخنِ دل – خیلی مختصرتر از این حرفها بود. اول و آخرش میخواستم بگویم که در روزگار عسرت، باید این درس حافظانه را آویزهی گوش کرد و تحصیلِ عشق و رندی کرد. رندی، راهِ شناخت و شیوهی عمل است. طریق رندی آموختن است؛ ولو از دشمن و محتسب. غرض، آن فن و شیوهای است که آدمی برای فربه کردنِ جانِ خویشتن میآموزد. رندی کردن و رندی آموختن، آسان نیست. توفیق میخواهد. بخت بلند میخواهد. عنایت لازم دارد. در زمانهای که – هنوز؛ هنوز هم – «چو چشم صراحی، خونریز» است و باید در آستین مرقع پیاله پنهان کرد، رندی هم کلید بقاست و هم رمز شناخت و سلوک. اینجور وقتهاست که آدم دوست دارد بتواند بگوید – یعنی صلاحیتاش را داشته باشد که بگوید – زدیم بر صفِ رندان و هر چه باداباد! سخت است، چون «حلاج بر سرِ دار این نکته خوش سراید». ناگزیر باید ترک تعلق و ترکِ هستی هم کرده باشی که به این سادگی نیست. عافیتطلبان البته در کنج تستر میخزند و نمایش مستوری میدهند و گاهی هم ادعای مستی در عین آن مستوری دارند. بله، میشود نمایش رندی داد. اما دشواری کار این است که رندی، کالایی است اصیل. نمیشود آن را با کالای تقلبی بیقدر کرد. مثل سکهی صاحبعیار است و سکهی قلب. روز که بدمد، قلابی بودن سکهی بیعیار در روی آفتاب آشکار میشود. آفتابی باید. و آفتاب – بخواهند یا نخواهند – طلوع خواهد کرد. شب – حتی اگر شبِ یلدا باشد – به شعاع دولتِ خورشید شکسته خواهد شد. در این میانه، زهی اقبال و حبذا توفیق که کسی آداب رندی بیاموزد و طریقهی رندی پیشه کند و فنون آن را بورزد. این طایفه قلیلاند؛ اولیا همیشه کمیاباند. درست مانند اهل شکر که قلیلاند. این جماعت هم قلیلاند. بقا باد دولتِ رندی را!
مطلب مرتبطی یافت نشد.