عُقلا و حُکما در دفاع از میانهروی و اعتدال – بشرطها و شروطها – سخنها راندهاند. میانهروی، نظراً و عملاً، ثمرات و پیامدهای مبارک و مفیدی دارد. به این تقریر، کمتر کسی را بتوان یافت که میانهروی را مذموم بداند یا نشانهی بیعملی و بیخاصیتی. این میانهروی در شؤون مختلف سنجیدنی و دیدنی است از جمله در دین و در سیاست. اما باید این پرسش را تکرار کرد که به رغم اینکه کمتر کسانی هستند که میانهروی و اعتدال را به مثابهی فضیلتی اخلاقی یا شیوهای کارآمد – که ثمراتاش هر چند دیر اما دیرپا و ارجمند هستند – مذمت کنند، باز هم این مایه اختلاف هست میانِ میانهروان و اهل اعتدال. قصه چیزی است شبیه حکایت عقل: گر از بساط زمین عقل منعدم گردد / به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم! یعنی اگر قصهی کسانی را که از بنیاد مخالف اعتدالاند و از اساس خواهان افراط و تعجیلاند (به معنای مطلق آن) کنار بگذاریم، با شمار زیادی از افرادی مواجهایم که خود را میانهرو میدانند، اما همچنان در میانهروی آنها اختلافهاست!
گرهِ قصه کجاست؟ گمان میکنم یک بخش از این اختلاف به این باز میگردد که میانهروی و اعتدال امری عینی و مشخص نیست و در پارهای از موارد – حتی در امور به ظاهر بسیار عملی – به شدت به سوی تجرید و انتزاع میرود. چیزی که از منظر عدهای ممکن است میانهروی و اعتدال به شمار آید، چه بسا از نگاه کسی دیگر تفریط یا بیعملی باشد و از نگاه شخص ثالثی همان چیز افراط باشد و تندروی (همین که امروز به گفتهی بعضی اسماش هست رادیکالیسم).
این ماجرا مرا یاد آن قصهی دفتر دوم مثنوی میاندازد که جمعی از صوفیان پیش شیخشان رفتند که از یکی از رفیقانشان گله کنند یا از شیخ بخواهند که او را نصیحتی کند که او فردی بود بسیارخواب، بسیارگو و بسیارخور! توصیهی شیخ، توصیهی متعارف اهل اخلاق عملی بود: خیر الامور اوسطها! شیخ به مریدش میگوید که میانهروی پیشه کن. پاسخ صوفی مزبور – دستکم بخشی از – پاسخ مسألهی ما را در خود دارد. صوفیِ – از نگاهِ یاراناش – اهل افراط، در پاسخ میگوید که آنچه برای شما حد میانه است برای من تفریط است. میانهها با هم فرق دارند:
گفت راه اوسط ارچه حکمتست
لیک اوسط نیز هم با نسبتست
آب جو نسبت باشتر هست کم
لیک باشد موش را آن همچو یم
هر که را باشد وظیفه چار نان
دو خورد یا سه خورد هست اوسط آن
ور خورد هر چار دور از اوسط است
او اسیر حرص مانند بط است
هر که او را اشتها ده نان بود
شش خورد میدان که اوسط آن بود
چون مرا پنجاه نان هست اشتهی
مر ترا شش گرده همدستیم نی
تو بده رکعت نماز آیی ملول
من به پانصد در نیایم در نحول
آن یکی تا کعبه حافی میرود
وین یکی تا مسجد از خود میشود
آن یکی در پاکبازی جان بداد
وین یکی جان کند تا یک نان بداد
این وسط در با نهایت میرود
که مر آن را اول و آخر بود
اول و آخر بباید تا در آن
در تصور گنجد اوسط یا میان
بینهایت چون ندارد دو طرف
کی بود او را میانه منصرف
اول و آخر نشانش کس نداد
گفت لو کان له البحر مداد
هفت دریا گر شود کلی مداد
نیست مر پایان شدن را هیچ امید
این ماجرا، سویهای دیگر هم دارد. کافی است کسی خودش را متر، ملاک و معیار میانهروی و عدالت بداند. آن وقت فرقی نمیکند که نقطهی ایستادن او در مسیر حرکت ابتدا یا انتهای یک طیف یا مسیر باشد یا میانهاش. از نظر او، هر کسی که اندکی از او جلوتر بایستد، اهل افراط است و دیگر فرق نمیکند که فاصله یک متر باشد یا یک کیلومتر. یعنی وقتی که حدود میانهروی را تنگ بگیریم و تنها در قیاس با خود و روشِ خود، آن وقت بسیار کسان تندرو میشوند و تنها ماییم که میانهرو و معتدل هستیم.
غرض از اینها که نوشتم این نبود که فضای بحث را به سوی نسبیگرایی تمامعیار ببرم تا حدی که دیگر نشود از حد میانه سخنی در میان آورد. هر فضایی، آدابی و مقامی دارد. این آداب هم در دینورزی و دینپژوهی صادق است و هم در سیاستورزی و سیاستپژوهی. چنین نیست که این فضاها یکسره بیقاعده و بیمنطق و معیار باشند (ولو در همین فضاها تفسیرها و شیوهها بسیار متکثر و متنوع باشند).
یک لایهی دیگر این سخن این است که گاهی آنچه که خود را در لباس میانهروی به ما مینمایاند، خود مصداقی از نوع دیگری از افراط و رادیکالیسم است. همینکه از میانهروی و اعتدال بت ساختی، آن را تبدیل به ایدئولوژی بسته و منجمد و متصلبی کردی، دیگر از اعتدال فاصله گرفتهای و به مغاک افراطی مستتر غلتیدهای. درست بر عکس، اگر در چیزی که شهره باشد به تندی و افراط، درجهای از خردورزی، عقلانیت یا انصاف باشد و تصلبی در آن نباشد، همیشه میتوان امید برد که دیر یا زود به درجهای از پختگی و بلوغ برسد. به این معنا، نزدِ من میانهروی نام دیگری از پختگی و بلوغ است. رادیکالیسم اسم دیگری از خامی و تعصب است. در خامی و تعصب است که گفتوگو تعطیل میشود و همیشه با سماجت و لجاجت میتوان فقط از یک موضع دفاع کرد و بس. در فقدان بلوغ نظری و عملی است که میتوان جهان و آدمیان را دوقطبی دید: یا سیاه یا سفید، یا حق یا باطل، یا اهریمن یا فرشته (و البته در بستر سیاسی: یا اهل انقلاب یا اهل اصلاح!). این تصلب، به دشواری میتواند طیف و تکثر را تشخیص بدهد. ظاهرِ این سخن چه بسا متناقض به نظر برسد. شاید بگویند که البته در دلِ میانهروی، پختگی و بلوغ مندرج است و اساساً رادیکالیسم همان خامی است، پس دیگر چه نیازی به این همه تصریح؟ نکتهی ظریف این است که نه هر کس مدعی میانهروی شد همیشه و در همه جا اهل اعتدال (بخوانید پختگی و بلوغ نظری و عملی) است. و نه هر کس که شهره شده است به تندروی (به درست یا غلط) همیشه و همه جا، خام است. چکیده و خلاصهی سخن، اما، این است که: در میانهروی به مثابهی یک ایدئولوژی، خشونتی مهیب نهفته است که با ظاهری فریبنده و آرام، کارکردی ویرانگر دارد. اعتدال ایدئولوژیک، سویهای حذفی و انحصارگرایانه دارد که برآمده از جزمیتی در لباس تعادل است.
مطلب مرتبطی یافت نشد.